مادمازل جان،….
مادمازل جان، برایـت که گفته بودم، همیشه جایی برای دلتنگ شدن هست. همیشه چیزی برای رفتن به جایی برای دلتنگ …
تنها از یک چیز می ترسم
توی یه موزه ی معروف که با سنگ های مرمر کف پوش شده بود, مجسمه بسیار زیبای مرمرینی به نمایش …
دانایی
جالینوس ابلهی را دید دست در گریبان دانشمندی زده و بی حرمتی همی کرد. گفت اگر این نادان نبودی کار …
دموکراسی شعری از احمد شاملو
دموکراسی با ترس یا با ریش گرو گذاشتن دموکراسی دس نمیاد نه امروز نه امسال نه هیچ وختِ خدا. منم …
صد و هشتاد شب
صد و هشتاد شب توی چشمهایم نگاه کردی و صد و هشتاد بار گفتی که جای سالکِ روی صورتم برایت …
مرد دانا
او گفت که نتیجه مبارزه به هیچ وسیله ای قابل دیدن نیست چون مرد دانا شدن یک کار تدریجی است. …
هویت انسانی
در بی نهایت جرم و انرژی عمق و انبساط جایی برایم بگذار. به هزار زبان به تمامی زبانها با من …
don’t wake me up on holidays
تو میمیری و من یه جوری زل میزنم به قبرت، انگار که صد ساله ندیدمت. یادمه صد سال پیشم لبخندات …