قایق بادبانی زندگی خود را در تلاطم امواج روزگار با لذت و اطمینان تا ساحل آرامش مطلوب به پیش برانید.
اشعاری از منوچهر آتشی و دیگر شعرا که الهام عضو گروه نیک اندیشان انتخاب کرده و در وبلاگ گذاشته بود. بخوانید و از دنیای شیرین ادبیات لذت ببرید.
آمده ایم عاشق شویم
پذیره شدن دانه ای سرگشته تا مرواریدی آفریده شود به خون دلی سینه ای به شکیبایی صدف می طلبد جگر هزار توی سرخگل می خواهد که خدنگ شبنمی به چله نشاند و تا گلوی تفتیده آفتاب پرتاب کند هشدار نطفه نهنگ است عشق نه کرمینه وزغی و لمحه ای تلاطم طغیانش را دلی به هیبت دریا می طلبد هشدار ! روزگار آمده ایم عاشق شویم
قایق بادبانی زندگی خود را در تلاطم امواج روزگار با لذت و اطمینان تا ساحل آرامش مطلوب به پیش برانید.
عجب سعادت غمناکی !
شاعر : منوچهر آتشی
من از صراط گذشته ام / گذشته ام / هر چند مستقیم / – چنان که گفته بودند نبودند / نبود اما / من اکنون در دوزخم / و دست راست تو از آن طرف پل / در دست چپ من قفل است / می توانم عبورت دهم، / اما / حس می کنم که / ز بازوی راستم / – در انتهای دنده ها / خبر چینی از فردوس / در کاربازی توطئهای است / تا انقلاب دوزخی ما را / خنثی کند
منوچهر آتشی
خانه ام ابری ست یکسره روی زمین ابری ست با آن.
از فراز گردنه خرد و خراب و مست باد میپیچد. یکسره دنیا خراب از اوست و حواس من! آی نی زن که تو را آوای نی برده ست دور از ره کجایی؟
خانه ام ابری ست اما ابر بارانش گرفته ست. در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم، من به روی آفتابم می برم در ساحت دریا نظاره. و همه دنیا خراب و خرد از باد است و به ره ، نی زن که دائم می نوازد نی ، در این دنیای ابراندود راه خود را دارد اندر پیش.
نیما یوشیج
بر او ببخشایید بر او که از درون متلاشیست اما هنوز پوست چشمانش از تصورِ ذرات نور میسوزد و گیسوان بیهُدهاش نومیدوار از نفوذ نفسهای عشق میلرزند