با انتخاب دکتر یاوریان به عنوان مربی خود:
قایق بادبانی زندگی خود را در تلاطم امواج روزگار با لذت و اطمینان تا ساحل آرامش مطلوب به پیش برانید.
با منطق رویا
اول پرتقال را توی بغلم
پرپر میکنم
بعد خدا را توی بغل تو.
اول پرتقال را
لای دندانهای خودم میگیرم
بعد آب پرتقال را
توی دهن تو قورت میدهم.
اول دستهای پرتقالیم را
میمالم به لبهای خودم
بعد لبهای پرتقالیم را
روی لبهای تو پاک میکنم.
اول دستهای تمیزت را
با لبهام
پرتقالی میکنم
بعد دستهای پرتقالیم را
روی لبهات تمیز میکنم.
اول لبهام را با پوست پرتقال
خیس میکنم
بعد صورتت را با لبهام
پرتقالی میکنم.
حالا چند تا بوس شد؟
نداشتم به خود میآمدم
در آینه دوبار و چند بار دیگر
تو را دیدم؟
نداشتم از تو میپرسیدم:
تو
تنهاترین گل خدایی
یا
قشنگترین خدای تنها؟
اسمتر از تو
نمیشناسم
بانوی من!
کجای این ذهن در به در
جای پای تو نبود
که خاطرات حضور خودت را هم
چال کردی؟
کجا در آغوشت پر باز نکردم
که تصویر نفس زدنهام را
در این تقویم نمیبینم؟
…
حالا من ماندهام
بلیتهای باطله از سفری رویایی
بوی تنت بر ورق ورق وجودم
و صدات
که التماسش میکنم
بر پوست دستم بنشیند.
چرا پیداش نمیکنم؟
رود نیست
حرف میزنم با تو
با آنهمه شنود و هیاهو
عود نیست
شهر میسوزد
…
چشمهای تو
کجا
دود را تاب میآورد؟
گل قشنگم!
با منطق رویا
در آغوش من خفتهای
میبینم که خفتهای
خدا میآید و میگوید:
داری چکار میکنی؟
بهش میخندم و میگویم:
دیدی باز نفهمیدی که ما دو نفریم؟
به نگاهت راضیام
به صدات
به بودنت
آنقدر راضیام
که تکههای خوشبختیام را
پیدا میکنم؛
یک سنجاق سر
یک دگمه
یک آینه
یک پنجره
و یک مرد
که در آغوش تو
خواب تو را میبیند…
نویسنده: حمید