با انتخاب دکتر یاوریان به عنوان مربی خود:
قایق بادبانی زندگی خود را در تلاطم امواج روزگار با لذت و اطمینان تا ساحل آرامش مطلوب به پیش برانید.
و پادشاه بنارس از درازعمر جوان چنین پرسید : « فرزند من درازعمر پدرت پیش از مرگ خود به تو گفت نه زیاد دوربین باش و نه بسیار نزدیک بین؛ زیرا دشمنی را با دشمنی نمی توان آرام ساخت و بایستنی است که دشمنی را باید با دوستی آرام ساخت- از این سخنان پدرت چه می خواست بگوید؟ »
درازعمر گفت : ای پادشاه پدرم پیش از مرگش گفت « زیاد دوربین مباش» او می خواست بگوید که « دشمنی را زیاد مگذار بماند.» او گفت « زیرا دشمنی را با دشمنی نمی توان آرام ساخت و بهتر این است که دشمنی را با دوستی باید آرام ساخت این بود که « با اینکه تو پدر و مادر مرا کشته ای ، اگر هم اکنون انتقام آنانرا با کشتنِ تو بگیرم کسانِ تو مرا می کشند و کسان من آنرا می کشند و به این گونه زنجیره ی دشمنی و کینه پیوسته وار زنده می ماند و آرام نمی گیرد ، اما اکنون من و تو همدیگر را بخشیدیم پس دشمنی ما با دوستی ما آرام گردید.» این بود آنچه که پدرم پیش از مرگش با گفتن جمله ی « دشمنی را با دشمنی نمی توان آرام ساخت بلکه دشمنی را باید که با دوستی یعنی نبودِ دشمنی آرام ساخت.
پس از آنکه درازعمر این سخنان را گفت. پادشاه بنارس چنین اندیشید : « آفرین ؛ شگفتا ؛ این درازعمر پسر زرنگ و باهوشی است که به این زیبایی و درستی آنچه را که پدرش در آن واپسین دمِ کم به او گفته است بیان می کند.» و سپس پادشاه آنچه را از پدرِ دراز عمر (درازرنج) گرفته بود به وی پس داد و دخترش را نیز به همسری درازعمر در آورد.
از آنچه از این داستان گفته شد چنین بر می آید که آیین و اندیشه ی بودایی بخشایش و مهربانی را آموزش می دهد ولی مطلب دیگری را که در کمون این اندیشه نهفته است را نیز نمی توان نادیده انگاشت و آن اینکه سیاست آشتی و بخشش و مهربانی در این جهان نیز بهتر و سودمندتر از کینه ورزی و دشمنی (انتقام) است. این دانش که « دشمنی را با دشمنی نمی توان آرام ساخت » در داستان درازعمر ثابت می شود زیرا این پسر زیرکِ نیک اندیش را به جایی می رساند که با کشنده ی خونخوار پدرش نیز راهِ آشتی و دوستی پیش می گیرد و پی آمد این رفتار و پندار و گفتارِ نیک این است که به جای کشتن پادشاه و کشته شدنِ خودش ، به پادشاهی می رسد و دختر پادشاه را نیز به همسری خود در می آورد.
============================================
برگرفته و برگزیده از کتاب : فروغ خاور
داستان زندگانی بودا و آیین او
نویسنده : استاد علامه هرمان الدنبرک
قایق بادبانی زندگی خود را در تلاطم امواج روزگار با لذت و اطمینان تا ساحل آرامش مطلوب به پیش برانید.
برگرداننده : بدرالدین کتابی
چاپ دوم به سال ۱۳۴۰ خورشیدی
============================================
برداشتِ من از این داستان :
پادشاه و پادشاهی در این داستان به دو معنی و گونه آمده است که بایستنی است به اینها نگاهی ژرف داشته باشیم :
۱- در روزگاران گذشته پادشاه ، بالاترین جایگاه در نزد همگان بود. الان هم در برخی کشورها به گونه های رسمی یا فرمایشی وجود دارد. که در این داستان پادشاه بنارس در چنین جایگاهی می باشد.
۲- بالاترین جایگاهی که هر کسی می تواند بدان در درون و دل و خرد خود به آن دست پیدا کند و آن بی نیازی نسبت به کینه و دشمنی و … و دگرگون شدنِ انسان به یک چشمه ی مهربانی و دادگری و شادگاری در همه ی لحظه ها و آن های زندگی چه در غمها و چه در شادی ها می باشد که در این داستان درازعمر بدان دست پیدا کرد. بازهم روی این گوشزد پافشاری می کنم که چنین پادشاهی ای فقط در درون خود فرد بر پا می شود و نه در کشور و یا سرزمینی ویژه.
بردیا گوران
نویسنده : بردیا