با انتخاب دکتر یاوریان به عنوان مربی خود:
قایق بادبانی زندگی خود را در تلاطم امواج روزگار با لذت و اطمینان تا ساحل آرامش مطلوب به پیش برانید.
خاطرات من
این ورقها را بردار یک دقیقه
الآن شاید یک شکلات پیدا شد
این تاستاتور را هم بگیر
این ماوس هم یک کوچولو دستت باشد
میشود این ورقها را بر دارم؟
از کجا معلوم؟
شاید هفت تا اسمارتیز باشد زیرش
…
میشود توی این کشو را هم بگردم؟
بنشینم اینجا روی زانوهات؟
اگر اینجور ننشینم که نمیتوانم ببینم توی این
…
شما رمان بنویسید
کاری به شما ندارم که
من دارم دنبال شکلات میگردم.
…
دیدی چی شد؟
باز نفهمیدم الآن بوس سوم هستم
یا چهارم
حالا باید از نو ببوسمت
چی؟
چی باید بگویم؟
بگویم دوستت دارم؟
بگویم کاش اینجا بودی
تا من نفهمم که چشمهام بازند یا بسته؟
بگویم نبودنت
ذره ذره مرا تمام می کند؟
لابد خواب بودم که رفتی
چقدر نبودنت
پریشان میکند
اینجور
خاطرات مرا.
پرده را که کنار بزنم
در قاب پنجره
کم کم پیدا میشوی.
آمدنت
مثل طلوع خورشید
تماشاییست
بانوی من!
تو فقط از پشت پنجره
سرک بکش
تا ببینی چطور
بی تاب میشوم
تمام راه
میپروازم
پلهها را سه تا یکی
پر میوازم
خدا کند
خیالم زودتر از من
تو را نبیند.
در خاطراتم دستکاری میکنم
هر به ایامی
هرجا دلم تنگ شد
تو را میسازم.
چشمهام را که میبندم
باز اینجایی
همین روبروی من
به ساکتی خدا نشستهای
چشمهام را که باز میکنم
اتاقم از نو
متولد میشود بی تو.
حتماً این اتاق
مرا خواب میبیند
بی تو!
در خاطراتم دستکاری کنم؟
باز بروم سربازی
از صفر شروع کنم؟
اینبار برای تو میروم سربازی
اینبار
از پادگان فرار میکنم
سرنوشتم عوض میشود.
من که هنوز نگفتهام چطور
با خیالت
و چشمهام
و این اتاق نارنجی
خانه میسازم!
گفتهام؟
در خاطراتم دست میبرم
کاری میکنم
که از اول
باشی
از روزی که عشق را شناختم.
قایق بادبانی زندگی خود را در تلاطم امواج روزگار با لذت و اطمینان تا ساحل آرامش مطلوب به پیش برانید.
هی خانه میسازی
با کتاب
و من
هی کتابها را میریزم.
نداشتم در تو میدویدم
به تو رسیدم؟
نداشتم باز به خاطراتم نگاه میکردم
قطاری مرا پیاده کرد
که تو سوار شدی؟
من
تو را
صورتی میبوسم
تو مرا سبز و آبی بباف
یک رج سبز
یک رج آبی
یا هر رنگی دوست داری
اگر خواستی
همه را نارنجی بزن.
نویسنده : حمید