با انتخاب دکتر یاوریان به عنوان مربی خود:
قایق بادبانی زندگی خود را در تلاطم امواج روزگار با لذت و اطمینان تا ساحل آرامش مطلوب به پیش برانید.
کودک و خدا
کودکی که آماده تولد بود ، نزد خدا رفت و پرسید :”می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟”
خداوند پاسخ داد : “از بین تعداد بسیاری از فرشتگان من یکی ار باری تو در نظر گرفته ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.” اما کودک هنوز مطمئن نبود که میخواهد برود یا نه ؛” اما اینجا در بهشت من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.”
خداوند لبخند زد :” فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زند. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود. ”
کودک ادامه داد :” من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم.”
خداوند او را نوازش کرد و گفت :” فرشته تو زیباترین و شیرین ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.
کودک با ناراحتی گفت :” وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ، جه کنم؟”
اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت :” فرشته ات دستهایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد خواهد داد که چگونه دعا کنی.”
قایق بادبانی زندگی خود را در تلاطم امواج روزگار با لذت و اطمینان تا ساحل آرامش مطلوب به پیش برانید.
کود سرش را برگرداند و پرسید :”شنیده ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می کنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟” “فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد ، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود. ”
کودک با نگرانی ادامه داد :” اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ، ناراحت خواهم بود.”
خداوند لبخند زد و گفت :” فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت ؛ اگرچه من همیشه در کنار تو خواهم بود. ”
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صدائی از زمین شنیده می شد. کودک می دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند. او به آرامی یک سوال دیگر از خدا پرسید :” خدایا اگر من باید همین حالا بروم لطفا” نام فرشته ام را به من بگو.”
خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد :” نام فرشته ات اهمیتی ندارد. به راحتی می توانی او را مادر صدا کنی.”
نویسنده : مصطفی