هوتی، ملقب به بودای خندان

قایق زندگی  با انتخاب دکتر یاوریان به عنوان مربی خود:

قایق بادبانی زندگی خود را در تلاطم امواج روزگار با لذت و اطمینان تا ساحل آرامش مطلوب به پیش برانید.

اگر اجازه می دهید ما بخندیم، زندگی تراژدی نیست

با مطالب نیک اندیشان همراه باشید.

هوتی، ملقب به بودای خندان، از محبوب‌ترین عرفای ژاپن است. مشهور است که هوتی در طول زندگی عارفانه‎ی خویش، حتی یک کلمه هم بر زبان نیاورد و از زمانی که به نور معرفت و عرفان مشرف شد، تنها شروع به خندیدن کرد و هر گاه کسی از او می‎پرسید: «چرا می‎خندی؟» او در جواب بیشتر می‌خندید. هوتی در حالی که فقط می‌خندید دهکده‎ها و شهرها را یکی پس از دیگری پشت سر می‎گذاشت.

مردم دور او جمع می‎شدند و او هم‎چنان می‎خندید. بتدریج خنده‎ی او به دیگران نیز سرایت می‎کرد و اشخاص حاضر در جمع یکی یکی به خنده می‎افتادند. در نهایت همه می‌خندیدند ولی نمی‎دانستند چرا. به خود می‎گفتند: «مسخره است. این مرد خل و چل است. اصلاً ما چرا داریم می‎خندیم؟» نگران می‌شدند و با خود می‌گفتند: «حالا مردم چه فکر می‎کنند؟ ما داریم الکی می‎خندیم.» با این وجود، هنگامی که هوتی شهری را ترک می‌کرد مردم در انتظار بازگشت مجدد او به سر می‎بردند، زیرا تا آن وقت در طول زندگی خویش با این شدت و حدت نخندیده بودند. آنها احساس می‎کردند که بعد از این خنده، حواسشان پاک و شفاف‎تر شده است و چشمانشان بهتر می‎بیند. احساس می‎کردند که تمام وجودشان آکنده از نور شده است؛ انگار که پرده‎ی سیاه سنگینی را از چهره‌ی خود کنار  بودند.

به این ترتیب هوتی همه‎ی دهکده‎ها و شهرها را یکی پس از دیگری پشت سر می‎گذاشت و به هر شهری که می‎رسید، آنجا را سرشار از خنده و شادی می‎ساخت. او به مدت چهل و پنج سال تنها یک کار انجام داد، و آن هم خندیدن بود!

جالب است که در ژاپن، از هیچ کس به اندازه‎ی هوتی با عزت و احترام یاد نمی‎کنند. در هر خانه‎ای، مجسمه‎ای از هوتی وجود دارد. او هیچ کاری غیر از خندیدن انجام نداد؛ ولی خنده‎ی او از چنان عمقی سرچشمه می‎گرفت که در وجود هر کس که آن را می‎شنید برجا می‎ماند و انرژی‌‌ای تازهدر وجودش جاری می‌ساخت.

هوتی منحصر به فرد است. در تمامی اعصار، هیچ ابوالبشری آدم‎ها را تا به این حد به خنده وانداشته است، آن هم خنده‌ای بدون دلیلی خاص! این خنده مردم را ارضا می‎کرد و ناپاکی را ازوجود آنها می‎زدود. با این خنده، احساس خوشایندی به آنها دست می‎‎داد که تا آن زمان تجربه نکرده بودند. این خنده چیزی را در عمق ناشناخته‎ی وجودشان بیدار می‌کرد و زنگی را در قلب آنها به صدا درمی‎آورد.

شاید دنیا هرگز آدمی مثل هوتی را به خود ندیده باشد و به همین دلیل است که هوتی از چنین اهمیتی برخوردار است.

قایق زندگی  با انتخاب دکتر یاوریان به عنوان مربی خود:

قایق بادبانی زندگی خود را در تلاطم امواج روزگار با لذت و اطمینان تا ساحل آرامش مطلوب به پیش برانید.

زندگی او با زندگی یک آدم معمولی خیلی متفاوت بود. زندگی او چیزی نبود جز خنده‎ای مستمر. می‎گویند که هوتی حتی گاهی اوقات در خواب هم می‎خندید. او شکمی گنده داشت که موقع خندیدن تکان می‎خورد و بالا و پایین می‎رفت. خندیدن برای او به قدری طبیعی و ساده بود که هر چیزی می‎توانست او را به خنده بیندازد، حتی در خواب ـ چرا که زندگی، چه در خواب و چه در بیداری،چیزی نیست جز یک کمدی.

ولی شما از زندگی یک تراژدی ساخته‎اید. و این چنین در واقع آن مفتضح کرده‎اید. حتی وقتی می‎خندید، در واقع نمی‎خندید، بلکه تظاهر می‎کنید و حتی این تظاهر را نیز زورکی انجام می‎دهید. خنده‎ی شما از قلبتان سرچشمه نمی‎گیرد و از ته دل نیست. این خنده از هسته‎ی وجود شما به بیرون نمی‎تراود، بلکه تنها رنگ و پوششی است که نمای بیرونی شما را می‎پوشاند. شما به دلایلی می‎خندید که هیچ ربطی به خنده ندارند.

در یک شرکت تجاری، رئیس مؤسسه مشغول نقل حکایت‎های تکراری و بی‎مزه‎ی همیشگی بود، و البته همه‎ی کارکنان حاضر در دفتر می‎خندیدند ـ چون که مجبور بودند! آنها دیگر حالشان از شنیدن آن قصه‎ها به هم می‎خورد، ولی بالاخره پای رئیس در کار بود! وقتی رئیس لطیفه می‎گوید، مرئوس باید بخندد؛ این در واقع جزئی از وظایف او است. در این میان، فقط یک خانم ماشین‎نویس بود که نمی‎خندید و جدی و شق و رق نشسته بود. رئیس از او پرسید: «چه شده؟ چرا نمی‎خندی؟» او در جواب گفت: «من آخر ماه از اینجا می‎روم.» پس بنابراین دیگر دلیلی وجود نداشت که بخندد!

آدم‎ها برای انجام هر کاری دلایل خاص خودشان را دارند. در این میان، حتی خندیدن هم گونه‌ای معامله شده و جنبه‎ی اقتصادی و سیاسی پیدا کرده است. خنده دیگر ناب نیست؛ خلوص آن از بین رفته است. تو دیگر نمی‎توانی خالصانه و بدون آلایش، مثل یک کودک، بخندی. انسان زمانی که دیگر نتواند با خلوص بخندد، پاکی و طهارت و معصومیت خویش را از دست می‎دهد.

یک کودک را نگاه کن. خنده‎اش را ببین که چقدر ژرف است وچگونه از کنه قلبش سرچشمهمی‎گیرد. اولین فعالیت اجتماعی‌‌ای که کودک فرا می‎گیرد لبخند زدن است ـ البته استفاده از واژه‎ی «فرا گرفتن» صحیح نیست، زیرا لبخند چیزی است که در وجود کودک به ارمغان نهاده شده و او در حقیقت آن را با خود به این دنیا می‎آورد. بهتر است بگوییم که کودک با لبخند زدن، عضوی از اجتماع می‎شود.

لبخند او بسیار طبیعی و خودانگیخته و اولین جرقه‎ی وجود کودک در این دنیاست. وقتی یک مادر لبخند کودکش را می‎بیند، خوشحالی عظیمی به او دست می‎دهد، برای اینکه این لبخند نمایانگر سلامتی و هوش کودک است. این لبخند گواه سرزندگی و شاد بودن کودک است و نشان می‎دهد که کودک، احمق و عقب‌افتاده نیست. مادر با مشاهده‎ی این وضعیت، به وجد می‎آید.

لبخند زدن اولین فعالیت اجتماعی انسان است، و باید به عنوان اصلی‎ترین و اساسی‎ترین فعالیتآدمی نیز باقی بماند. آدم بایستی در تمام طول زندگی‎اش بخندد و تنها در این صورت قدرت مقابله با مشکلات را پیدا می‎کند ـ مقابله‌ای که سبب رشد و بلوغ انسان می‎شود. من نمی‎گویم که آدم نباید گریه کند. در واقع، اگر نتوانی بخندی، گریه هم نمی‎توانی بکنی. گریه و خنده با هم هستند. آنهاجزئی از پدیده‎ای هستند که در مجموع نمایانگر حقیقت و اصالت انسان است.

میلیون‎ها نفر آدم هستند که اشک‌های‌شان خشک شده است. چشم‎های آنها برق و جلا و عمق خود را از دست داده و خشک و بی‎طراوت شده است؛ چرا که نمی‎توانند اشک بریزند و بگریند، و بنابراین اشک به طور طبیعی در چشم‌های‌شان خشکیده است. اگر جلوی خنده را سد کنند، راه جاری شدن گریه و اشک را هم بسته‎اند. کسی که بخوبی می‌خندد، بخوبی هم می‎تواند گریه کند. اگر بتوانی بخوبی بخندی و گریه کنی، می‌توانی ادعا کنی که زنده هستی.

آدم مرده نمی‎تواند بخندد و اشک بریزد. آدم مرده فقط می‎تواند جدی باشد. برو و به یک جسد نگاه کن ـ مهارت آدم مرده در جدی بودن، از تو بسیار بیشتر است. فقط آدم‎های زنده هستند که می‎توانند بخندند و گریه کنند.

گریه و خنده جزئی از حالت‎های خلقی و دماغی ما هستند، جزئی از حال و هوای درونی که ما را غنی می‎کنند. ولی بتدریج و با گذر زمان، به فراموشی سپرده شده‌اند. چیزی که در ابتدا طبیعی و خودانگیخته بوده، اکنون غیر‌طبیعی می‎شود. ما به کسی احتیاج داریم که با سقلمه و سیخونک و قلقلک به خنده واداردمان. فقط در این صورتاست که می‎توانیم بخندیم. برای همین است که این همه لطیفه و جوک در دنیا ابداع شده است.

ما فقط موقعی می‎خندیم که دلیلی وجود داشته باشد و چیزی ما را به خنده وا دارد. یک نفر لطیفه‎ای نقل می‎کند، و شما می‎خندید؛ برای اینکه لطیفه، هیجان خاصی در شما ایجاد می‎کند. لطیفه در واقع داستانی است که در جهتی خاص پیش می‎رود، ولی مسیر آن ناگهان عوض می‎شود. این تغییر‌مسیر چنان غیر‌قابل پیش‎بینی و شدید است که اصلاً در تصور شما هم نمی‎گنجد. هیجان افزایش می‎یابد و شما منتظر شاه‌بیت و نکته‎ی اصلی لطیفه هستید. و ناگهان، چیزی کاملاً بر‌خلاف انتظار شما و در عین حال مضحک و محال به گوشتان می‎رسد که اصلاً با آنچه در ذهن خویش تصور می‎کردید هم‎خوانی ندارد. یک لطیفه هیچ وقت منطقی نیست. اگر لطیفه منطقی باشد، ماهیت خنده‎دار بودن خود را از دست می‎دهد، زیرا آن موقع شما می‎توانیدپایان آن را حدس بزنید و قبل از اینکه شاه‌بیت لطیفه بیان شود، شما خودتان از طریق قیاس و محاسبه به آن رسیده‎اید. از این رو، دیگر خنده‎دار نخواهد بود. در یک لطیفه‎ی ناب، مسیر مضمون طوری ناگهانی عوض می‎شود که شما اصلاً نمی‎توانید آن را تصور کنید و به آن پی ببرید. این تغییر مسیر را می‎توان به یک جهش تعبیر کرد، جهشی کوانتومی ـ به همین دلیل است که یک لطیفه‎ی خوب، باعث آزاد شدن انرژی در قالب خنده می‎شود. لطیفه روشی ظریف برای قلقلک دادن شما از طریق روح و روان است.

بسیاری از سخنران‌ها خود را ملزم می‎دانند که در میان صحبت‎هایشان لطیفه تعریف کنند، زیرا بیشتر مخاطبین آنها، آدم‎هایی جدی به نظر می‎رسند و سخنران مجبور است که آنها را قلقلک بدهد تا جدیتی را که به آن پایبند هستند، فراموش کنند و از عالم هپروت دربیایند او باید هرازگاهی این کار را تکرار کند و شنوندگان را از عالم توهم به دنیای واقعیت برگرداند، چرا که مردم، همه، به طور فزاینده‎ای تمایل به جدی بودن دارند؛ و جدیت نیز رشدی سرطان‎گونه دارد.خنده به آدمی قوت می‎دهد. حتی علم پزشکی هم به این نتیجه رسیده که خنده یکی از مؤثرترین و فراگیرترین داروهایی است که طبیعت برای آدمی به ودیعه گذاشته است. اگر در زمان ناخوشی بتوانی بخندی، سلامت خود را زودتر بازمی‎یابی. اگر نتوانی بخندی، حتی اگر سالم هم باشی، دیر یا زود سلامت خود را از دست داده و مریض می‎شوی.

خندیدن کمی از انرژی درونی تو را می‌گیرد و آن را به سطح آورده و آزاد می‎کند. انرژی نیز، خنده را مثل سایه تعقیب کرده و از طریق آن به جریان می‎افتد. اگر خوب دقت کنید هنگامی که درمی‌یابید که از ته دل می‎خندید، برای چند لحظه در حالت مراقبه‎ی عمیق به سر می‎برید؟در این حالت؛ فکر متوقف می‎شود. غیر‌ممکن است که آدم در آن واحد هم بخندد و هم فکر کند. این دو عمل کاملاً با یکدیگر متضاد هستند شما یا می‎توانید بخندید و یا فکر کنید. اگر از ته دل بخندید، فکر کردن متوقف می‎شود و اگر در هنگام خندیدن فکر کنید، خنده‎ی شما ظاهری و باری به هر جهت خواهد بود، خنده‎ای لک‌و‌لک کنان و علیل!

خنده‎ی از ته دل، باعث ناپدید شدن ذهن می‌شود. کل راه و روش مراقبه‎ی «ذن» بر این است که انسان را به مرحله‌ی «بی‎ذهنی» برساند و خنده یکی از زیباترین راه‎ها برای رسیدن به چنین وضعیتی است.

سماع و خنده بهترین، طبیعی‎ترین، آسان‎ترین و قابل دسترس‎ترین راه‎ها برای رسیدن به وضعیت عدم تفکر و بی‎ذهنی هستند. آدم وقتی با تمام وجود به سماع برمی‎خیزد، فکر کردن متوقف می‎شود. شما به سماع ادامه می‎دهید، چون گردابی چرخ می‎زنید و چرخ می‎زنید … در این حالت، همه‎ی حد و مرزها و تقسیم‎بندی‎ها از بین می‎روند و شما دیگر حتی نمی‎دانید که محدوده‎ی جسمتان کجا پایان می‎یابد و حد و حدود هستی از کجا آغاز می‎شود. چرا که در هستی حل می‎شوید و هستی نیز در شما. حد و مرزها با یکدیگر درآمیخته می‎شوند. اگر با تمام وجود به سماع بپردازید و بگذارید کهسماع شما را هدایت کرده و وجودتان را تسخیر کند، دیگر جایی و مکانی برای فکر و ذهن باقی نمی‎ماند. همین اتفاق در خنده‎ی عمیق نیز رخ می‎دهد. اگر خنده وجود شما را تسخیر کند، فکر کردن متوقف می‎شود. همان تجربه‎ی چند لحظه‎ای عدم‌ذهنیت، نویدبخش اجر و پاداش بیشتر در آینده‎ی نزدیک است. ما باید بتوانیم هر چه بیشتر به وضعیت کیفی عدم‌ذهنیت نزدیک شویم و از مشغولیت فکری بپرهیزیم.

خنده مقدمه‎ی بسیار زیبایی برای ورود به وادی عدم‌تفکر و ذهنیت است. می‎گویند که هوتی هیچ علاقه‎ای نداشت که خود را استاد ذن بنامد یا اینکه مریدانی اطراف خویش جمع کند. به جای این کار، او با کیسه‎ای پر از شیرینی و اسباب‎بازی و آب‎نبات در خیابان‎ها به راه می‎افتاد و آنها را بین بچه‎هایی که دور او جمع می‎شدند و بازی می‎‌کردند، تقسیم می‎کرد.

حال، گاهی اوقات این بچه‎ها واقعاً بچه بودند، گاهی اوقات این بچه‎ها را نوجوانان و جوانان تشکیل می‎دادند، و گاهی اوقات نیز آدم‎های پیر و مسن بودند ـ پس با کلمه‎ی «بچه‎ها» گمراه نشوید. آدم‎های مسن، حتی آنهایی که از خود هوتی پیرتر بودند، برای او کودک به شمار می‎آمدند. در واقع، برای ارتباط برقرار کردن با هوتی، بایستی مثل یک کودک، معصوم بود. تنها چیزهایی که هوتی بین مردم پخش می‎کرد، اسباب بازی و آب‎نبات و شیرینی بود. این عمل وی نیز جنبه‎‌ای نمادین داشت. چرا که می‎خواست از این طریق، به عنوان مردی اهل دل و ایمان، این پیام را به مردم برساند کهزندگی را زیاد جدی نگیرید. زندگی چیزی جز اسباب‎بازی نیست. زندگی مثل آب‎نبات است. آن را بچشید، ولی اسیر و بنده‎ی آن نشوید. آب نبات به تنهایی خاصیت خوراکی ندارد. آدم فقط با آب‎نبات نمی‎تواند زندگی کند.

هوتی» به همه از بچه‎ها گرفته تا سالمندان ـ او با همه مثل کودک رفتار می‎کرد ـ اسباب‎بازی هدیه می‎داد. راهی بهتر از این برای بیان این مطلب که زندگی در این دنیای فانی بازیچه‎أی بیش نیست و آن چیز که تو آن را زندگی می‎پنداری عاری از حقیقت، موهوم و گذرا است، وجود ندارد. نباید به زندگی چنگ انداخت.

انسان اهل معرفت و مراقبه، می‎بخشد و شریک می‎شود ـ احتکار نمی‎کند و خست به خرجنمی‎دهد. چنین آدمی خود را مالک هیچ چیز نمی‎پندارد. اصلاً چه‌طور می‎توان در این دنیا صاحب چیزی بود؟ زمانی که تو نبودی، دنیا سر جایش بود. روزی هم می‎رسد که تو دیگر نخواهی بود، ولی دنیا همچنان سر جایش است. اگر اهل مراقبه باشی، زندگی تو سراسر بخشش می‎شود. آنگاه تو هر چه را که می‎توانی ببخشی، می‎بخشی ـ عشق را، تفاهم، همدردی، انرژی، ذهن، جان و هر چیز دیگر را؛ و از این کار لذت می‎بری.

هیچ لذتی بیشتر از لذت ناشی از بخشودن و تقسیم کردن نیست. به همین دلیل است که مردم از دادن هدیه لذت می‎برند. هدیه‌دادن به نوبه‌ی خود شادی محض به ارمغان می‎آورد. وقتی چیزی به کسی هدیه می‎دهید، حتی اگر از نظر مادی چندان هم با ارزش نباشد، صرفاً نفس این عمل خشنودی و رضایت عظیمی برای شما به همراه دارد. حال کسی را در نظر بگیرید که تمام زندگی‎اش به مثابه هدیه‌ای است، کسی که تمام لحظات زندگی‎اش آکنده از بخشش است ـ آیا چنین کسی واقعاً در بهشت زندگی نمی‎کند؟

تمام تعالیم هوتی در بخشش و تقسیم کردن خلاصه می‎شد. آیا چیزی مهم‎تر از این می‎توان تعلیم داد؟
ذن معتقد است که حقیقت را در قالب کلمات نمی‎توان بیان کرد، ولی با اشارات و حرکات می‎توان آن را ابراز داشت. انسان نمی‎تواند حقیقت را بیان کند، ولی می‎تواند آن را نشان دهد.

آدم می‎تواند در این دنیا باشد، بدون اینکه به آن وابسته باشد. آدم می‎تواند در جمع حضور داشته، و در عین حال تنها باشد. هزار و یک کار بکن، هر چه که لازم می‎دانی انجام بده، ولی ازبابت آن مغرور نشو.

در دنیا بودن هیچ ایرادی ندارد. در این جهان باش، ولی در عین حال آن جهانی بمان ـ اینوالاترین هنر ممکن است، هنر زندگی بین دو قطب متضاد و برقراری تعادل بین این دو تضاد. این راه، راهی است بسیار باریک، درست مثل لبه‎ی تیغ، ولی تنها راه ممکن است. اگر در چنین راهی تعادل خویش را از دست بدهید، حقیقت را نیز از کف خواهید داد.

در این دنیا حضور داشته باش و به راه خویش ادامه بده، با خنده‎ی ناب به عمق وجود خویش رسوخ کن. راه خود را به سوی خداوند با سماع بپیما! و با ترانه‌ و شادی به سوی خالق پیش برو

نوشته شده توسط دلیا

قایق زندگی  با انتخاب دکتر یاوریان به عنوان مربی خود:

قایق بادبانی زندگی خود را در تلاطم امواج روزگار با لذت و اطمینان تا ساحل آرامش مطلوب به پیش برانید.

پست قبلیNext Post

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

+ 21 = 23