با انتخاب دکتر یاوریان به عنوان مربی خود:
قایق بادبانی زندگی خود را در تلاطم امواج روزگار با لذت و اطمینان تا ساحل آرامش مطلوب به پیش برانید.
معلم پای تخته داد می زد، صورتش از خشم گلگون و دستانش زیر پوششی از گرد پنهان بود. به خطی خوب و خوانا روی تخته ای که از ظلمت چون قلب ظالمان تاریک و غمگین بود، تساوی را نوشت. بانگ برآورد:« اینجا یک با یک برابر است. » از میان جمع شاگردان یکی برخاست، به آرامی سخن سر داد: این تساوی اشتباهی فاحش و محض است. نگاه بچه ها ناگه به یک سو خیره خیره شد با بهت، معلم مات بر جا ماند و او پرسید: اگر یک فرد انسان واحد یک بود، آیا باز یک با یک برابر بود؟
معلم فریاد زد: «آری». او گفت: اگر یک فرد انسان واحد یک بود، آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود؟ آنکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت، پست تر بود؟ اگر یک فرد یک انسان واحد یک بود، آنکه رنگش نقره گون چون قرص ماه بود بالا بود؟ وان سیه چرده که می نالید پایین بود؟ اگر یک فرد انسان واحد یک بود، این تساوی زیر و رو می شد. حال می پرسم اگر یک با یک برابر بود! نان و مال مفتخواران از کجا آماده می گردید؟ یا چه کس دیوار چین را بنا می کرد؟ یک اگر با یک برابر بود، پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد؟ یا که زیر ضربت شلاق له می شد؟ یک اگر با یک برابر بود پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟
معلم ناله آسا گفت، بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:
« یک با یک برابر نیست! »
خسرو گلسرخی
نویسنده : آرزو