حماسه هيزم شكن

حماسه هیزم شکن

حماسه هیزم شکن

‹‹بسیج خلخالی›› (تولد ۱۲۹۷/-۱۹۱۸م) سراینده ی‹‹حماسه هیزم شکن›› که دانشگاه تهران در سال ۱۳۴۴ خورشیدی آنرا، در ردیف شاهکارهای ادبی سرزمین ایران، به شمار آورده است، و به کمیته ی بررسی جوایز نوبل، برای احراز جایزه ادبی، معرفی اش کرده است، در دیباچه ی اثر خود، از سفری پر کنکاش، در جستجوی گمشده ی خویش، به تفصیل چنین یاد می کند:

   ‹‹ در گذرگاه زمان، هر کسی بدنبال گمشده ای می گردد… من نیز عمری است، در پی گمشده ی خود، بهرسو در تکاپو هستم. هر کس از گمشده ی من به قیاس گمشده ی خود، سراغی می دهد…

جنگل بانها گفتند، او پسر جنگل بود…

باغبان پیری گفت، او شاگرد من بود…

سراغ او را از شاگرد بقال ها گرفتم. گفتند او سالها، همقطار ما بود… از کتابفروشها پرسیدم. گفتند… او بجای نان، از اوراق کتابها، تغذیه می کرد…

… آهنگرها … گفتند او از هر آهنگری که زنجیر می ساخت، تبر نمی خرید … اهالی محل گفتند، گمشده ی تو روزگاری نامه رسان … ما بود …  او همیشه نامه ها را، پای پیاده در خانه ها می داد. فقط غروب آخرین یکشنبه که دیگر او را ندیدم، سوار اسب بادپیمائی بود که نامه ی لوله شده ای هم در دستش بود … چوپان پیری گفت: من او را دیده بودم. او شاعر بود. شاعر چوپانها …

   به دنبال گمشده ام بگورستانها هم سرزدم، نامش را روی سنگ گور دختر ناکامی دیدم. جانم لرزید … از قعر گور صدایی بگوشم آمد. صدای آن دختر بود. گفت چشمان من هم، مانند تو. از درون خاک، او را می طلبد. او معبود من است. اگرش یافتی، جای لبان مرا، در پیشانی او ببوس که من در آن آیات محبت، در دیدگانش بارقه ی عفت، در قلبش زمزمه ی صلح، و در سکوتش جلال خداوند را، آشکارا دیده ام.

   در پی او جائی نیست که نرفته باشم. گذرگاهی نیست که رد پایش را نجسته ام. نقش وجود او، آنچنان، در لوح جانم زنده است که در خواب و بیداری، آنی آنرا نتوانسته ام، فراموش کنم…

   گمشده ی من فقیرترین آدمهای دنیا بود. اما به بلندی طبع او، خداوند کوهی نیافریده بود و بصلابت اراده اش، صخره ای…

   او، بوی پیرهن یوسف، نور کلبه احزان، و برحذر دارنده ی یعقوب ها از تبعیض، و فرود آورنده ی عزیزها، از تخت کبریائی غرور، و نجات دهنده ی آنها، از جهنم شهوات است…

   در گذرگاه زمان، هر کس دنبال گمشده ای می گردد… من نیز، پس از عمری جستجو، عاقبت آنچه از گمشده ام یافتم، پیراهنی بود خونین که ابلیس آنرا به قندیل ایوان بارگاه هنر، نیاز کرده بود. تا رب النوع عقل، از گزند عفریت جنون، و مشاطه ی حسن، از چشم زخم بیوه ی عیار دهر، در امان باشد. ››

او به گمشده ی معبود خود، جلال خدائی، شکوه رسالت، وقار بعثت، جاذبه ی عصمت، کمال شجاعت، موهبت پایمردی، و عظمتی آسمانی می بخشد. پانزده سال در عشق او، مولوی وار، می سوزد و می سراید، و سرانجام چکیده ی این همه بی تابی و تلاش را، بصورت حماسه ای بی نظیر، در آزادی انسانها فرادست می نهد.

============================================

============================================

آگاهداشت من درباره این یادداشت پیرامون حماسه هیزم شکن :

به برداشت من نباید فرافکنی کنیم. شایسته نیست که با فرافکنی نیکی ها در اهورمزدا و زشتی ها در اهریمن خود را تبدیل به بازیگری منفعل و مفعول کنیم. ما خود هم انسانیم و هم فرشته هستیم و هم اهریمن. این ها همگی در وجود آگاه و ناآگاه ما هست. گمشده ی ما کسی جز خودمان نیست. اگر نویسنده این مطلب را می توانستم ببینم، آینه ای به دست به دیدارش می شتافتم و آیینه را به سوی او می گرفتم و به او می گفتم که گمشده ی تو، خود تو هستی و بس. خود را دریاب و گمشده ات را در خودت به هستی و وجود و پدید در بیاور تو و گمشده ات هر دو یکی هستید…!

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد                   وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

خوش دل و خرم باشیم در هشیاری و آگاهی

حماسه هیزم شکن به انتخاب بردیا گوران

نوشته شده توسط بردیا

كتاب هدف ادبيات نوشته ماكسيم گوركی

کتاب هدف ادبیات نوشته ماکسیم گورکی

جملاتی زیبا و ژرف انتخاب شده از کتاب هدف ادبیات نوشته ماکسیم گورکی. با نیک اندیشان همراه باشید.

مفهوم واقعى زندگى در زیبایی و نیروی تلاش به سوی هدف است و هستی در هر لحظه باید هدقی بس عالی داشته باشد…‌

[از کتاب هدف ادبیات نوشته ماکسیم گورکی]

رهنمایی کی توانی                ای که ره را خود ندانی
[از کتاب هدف ادبیات نوشته ماکسیم گورکی]

 یک آموزگار شریف باید همیشه شاگردی دقیق باشد…
[از کتاب هدف ادبیات نوشته ماکسیم گورکی]

آیا می توانی مردم را صمیمانه و صادقانه دوست داشته باشی؟

آیا چنانکه می نمایم هستم؟
[از کتاب هدف ادبیات نوشته ماکسیم گورکی]

اگر حق گفتار با مردم را به خودت می دهی باید یا به معایب و نقایص آنها نفرتی شدید نشان دهی، و یا به خاطر آلام و دردهایشان باطنا عشق عظیمی در خود نسبت به آنها احساس کنی. حالا که پرتوی از این احساست به درون تو نتابیده پس فروتن باش و پیش از اینکه حرفی بزنی خیلی بیندیش…

[از کتاب هدف ادبیات نوشته ماکسیم گورکی]

و روز به روز مردم سوال کردن را می آموزند..!

کتاب هدف ادبیات نوشته ماکسیم گورکی

بجنبید تا موقعی که هنوز انسان است کمکش کنید تا زندگی کند…

[از کتاب هدف ادبیات نوشته ماکسیم گورکی]

…هر کدام از جوان هایی مثل تو که پیر به دنیا آمده اند اگر با من سر و کار پیدا می کردند، همینطور مانند تو خود را می باختند و سراسیمه می شدند. فقط آن کسی ممکن است در مقابل وجدان خود نلرزد که خود را در زره دروغ و وقاحت و بی شرمی پوشانده باشد. توانایی تو به قدری کم است که فقط مشتی برای سقوطت کافی است!

کتاب هدف ادبیات نوشته ماکسیم گورکی


اندیشه ای از ویکتور هوگو

   بنای بزرگ گذشته بر سه ستون استوار بود : کشیش، پادشاه، جلاد.

   زمان درازی است که صدایی آوازه داده است: خدایان زندگیشان به سر آمده است! این اواخر صدای دیگری بلند شده است؛ شاهان زندگی شان به سر آمده است! حال زمانی است که صدای سومی فریاد بردارد:

   جلاد زندگیش به سر آمده است!

   بدین گونه، بنای جامعه کهن سنگ به سنگ فرو می ریزد؛ بدین گونه، سرنوشت فروپاشی گذشته را تکمیل خواهد کرد.

   به آنهایی که تاسف از دست رفتن خدایان را می خورند، می توان گفت: ‹‹ پروردگار توانا باقی است ››. به آنهایی که تاسف از دست رفتن شاهان را می خورند، می توان گفت: ‹‹ میهن باقی است. ›› به آنهایی که تاسف از دست رفتن جلاد را خواهند خورد، هیچ حرفی برای گفتن وجود ندارد و نظم جامعه با از بین رفتن جلاد نابود نخواهد شد. چنین تصور نکنید و مطمئن باشید. گنبد جامعه آینده، به دلیل فقدان این ستون زشت و بدقواره فرو نخواهد ریخت.

ویکتور هوگو

آخرین روز یک محکوم به مرگ – مقدمه

============================================

  • برگرفته از ماهنامه دانشجویی گفتمان حقوق

  •  در حوزه حقوق و علوم انسانی

  • وابسته به انجمن مطالعات توسعه گفتمان حقوقی

  • لینک به این یادداشت در وبلاگ نیک اندیشان

============================================

نوشته شده توسط بردیا

بخشی از کتاب شازده کوچولو

بخشی از کتاب شازده کوچولو

دوستی بر گرفته از کتاب شازده کوچولو نوشته آنتوان دو سنت تگزوپری

روباه گفت: آدم فقط از چیزهایی که اهلی می کند می تواند سر در آرد. انسان ها دیگر برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند. همه چیز را همین جوری حاضر آماده از دکان ها می خرند. اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدم ها مانده اند بی دوست… تو اگر دوست می خواهی خوب منو اهلی کن!

شازده کوچولو پرسید :خوب راهش چیست؟ روباه جواب داد: باید خیلی خیلی حوصله کنی. اولش یه خرده دورتر از من می گیری اینجوری میان علف ها می نشینی. من زیر چشمی نگاهت می کنم و تو لام تا کام هیچی نمی گویی, چون همه سوئ تفاهم ها زیر سر زبان است. عوضش می توانی هر روز یک خرده نزدیک تر بنشینی.

شازده کوچولو بار دیگر به تماشای گل ها رفت و به آنها گفت: شما سر سوزنی به گل من نمی مانید و هنوز هیچی نیستید. نه کسی شمارا اهلی کرده نه شما کسی را. درست همان جوری که روباه من بود: روباهی بود مثل صد هزار روباه دیگر . او را دوست خود کردم و حالا توی همه عالم تک است.

شازده کوچولو دوباره در آمد که : خوشگلید اما خالی نمی شود برای تان مرد.گفت و گو ندارد که گل مرا هم فلان رهگذر گلی می بیند مثل شما اما او به تنهایی از همه شما سر است چون فقط اوست که آبش داده ام , چون فقط اوست که زیر حبابش گذاشته ام, چون فقط اوست که حشراتش را کشته ام , چون فقط اوست که پای گله گزاری هایش یا خود نمایی و حتا گاهی پای بغ کردن و هیچی نگفتن هاش نشسته ام , چون که او گل من است.

و بر گشت پیش روباه. گفت: خدانگهدار! روباه گفت: خدانگهدار! … و اما رازی که گفتم خیلی ساده است جز با دل هیچی را چنان که باید نمی شود دید. ارزش گل تو به قدر عمری است که به پاش صرف کرده ای. انسان ها این حقیقت را فراموش کرده اند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زنده ای نسبت به چیزی که اهلی کرده ای مسئولی.

تو مسئول گلتی.

شهریار کوچولو برای آنکه یادش بماند تکرار کرد :من مسئول گلمم.

بر گرفته از کتاب شازده کوچولو نوشته آنتوان دو سنت تگزوپری

به امید آنکه همگی به معنای عمیق دوستی واقف شویم.

 

نوشته شده توسط شیوا

 

قسمتی از کتاب جان شیفته و دو نوشته دیگر

قسمتی از کتاب جان شیفته و دو نوشته دیگر

در ۳ یادداشت از بردیا قسمتی از کتاب جان شیفته ، بخشی از کتاب انسان در جست و جوی معنا و جمله ای نغز را می خوانیم.

با مطالب نیک اندیشان همراه باشید.

همین گونه که هستی دوستت دارم

و «آنت»(یک شخصیت زن کتاب جان شیفته) در خلوت خویش درباره خود و زندگیش با «روژه» می اندیشید :

« می خواهمت. همان جور که هستی می خواهمت. تو را با عیب ها، بلهوسی ها و توقع هایت، با قانون زندگی خودت، می خواهم. تو همانی که هستی. همین گونه که هستی دوستت دارم. »

در کتاب جان شیفته تا آنجا که مربوط به خود او بود، «آنت» می دانست که توانا به چنین گذشت در عشق هست. و آنت این گونه چه نیک دوستش می داشت ! آنت از چنان زاویه ای به به کاستی های «روژه» می نگریست که از زَنَندِگی هایشان می کاست. حتا دور نبود که آنت زشتی ها را در او دوست بدارد : « زیرا در دوست داشتنِ نقایصِ کسی که دوست می داریم ایثار بیش تری هست؛ در دوست داشتن آنچه از خوبی که در معشوق هست، ما دیگر چیزی نمی دهیم، بلکه می گیریم. «آنت» می اندیشید :

« تو را از این که در حد کمال نیستی دوست می دارم. اگر می دانستی که چشمم نقص تو را می بیند، برآشفته می شدی. ببخش! آه، چیزی ندیدم… ولی من مثل تو نیستم : دلم می خواهد که تو نقص مرا ببینی! در من نقص هست، نقص هست؛ و من همان را می خواهم. آنچه در من با نقص همراه است، بیش از دیگر چیزها خودِ من است. اگر تو مرا می گیری، آن را هم با من می گیری. آیا می گیریش؟… ولی تو نمی خواهی بر آن آگهی بیابی. کی آخر به خودت زحمت نگاه کردن به من خواهی داد؟

“رومن رولان”

============================================

  • برگزیده از کتاب جان شیفته

  • نوشته ی رومن رولان

  • برگردانِ م.ا.به آذین

============================================

 

نوشته شده توسط بردیا

 

 عشق از زبان ویکتور فرانکل.

عشق تنها راهی است که با آن می توان ژرفنای وجود دیگری را دریافت. کسی نمی تواند از وجود و سرشت فردی دیگر کاملا آگاه شود مگر آنکه عاشق او باشد. بوسیله این عمل روحانی عشق ، فرد خواهد توانست صفات شخصی و الگوی رفتاری محبوب را به خوبی در یابد و حتا چیزی را که بالقوه در اوست، و باید جان بگیرد درک کند. وی مجبوب را توانا خواهد کرد به امکانات تحقق دهد.

در لوگوتراپی عشق پدیده زاد نیست ، یعنی پدیده ای نیست که از پدیده اصلی دیگری زاییده شده باشد. عشق پدیده باصطلاح اعتلاء یافته غریزه جنسی نیست و خود مانند میل جنسی پدیده ای اصلی و ابتدائیست. میل جنسی معمولا حالتی است از بیان عشق و وقتی جائز و حتا مقدس و پاک است که مرکبی برای عشق باشد.پس عشق اثر جانبی میل جنسی نیست بلکه میل جنسی راهی برای درک آن همدمی غائی است که عشق نام دارد.

============================================

  • عشق از زبان ویکتور فرانکل

  • برگزیده از کتاب : انسان در جستجوی معنا

============================================

نوشته شده توسط بردیا

 

 

فیثاغورسیان در تعلیم و تربیت (آموزش و پرورش) بر این اندیشه بودند که شاگرد باید در پنج سال نخستین سکوت پیشه کند و لب از هم نگشاید.

 

نوشته شده توسط بردیا

 

سه قطعه شعر درباره انسان

سه قطعه شعر درباره انسان

در این مطلب سه قطعه شعر درباره انسان از مطالب وبلاگ گروه نیک اندیشان قرار می دهیم.پیشنهاد می شود استفاده کنید و این اشعار زیبا را بخوانید.

جماعتی شاگردان داشتم ،

از روی مهر ،

و نصیحت ،

ایشان را ، جفا می گفتم !

می گفتند :

               – آن وقت که کودک بودیم ،

                          . . . از این دشنام ها ،

                                  نمی داد !

                                    مگر سودایی شده است ؟ !

مِهرها را ، می شکستم ! . . .

============================================

  • برگرفته  از کتاب : خط سوم

  • شعر درباره انسان ، بزرگی ها ، زبونی ها ، و تنهایی های او …

============================================

جنگ

طوفان در آمد و

دو درخت را به جنگ هم انداخت

درخت ها

دشنام در دهان

دست در گیسوی هم آوردند.

شاخه ها می شکست و

برگ بر برگ می افتاد.

و خورشید

وقتی برای آشتی آنان طلوع کرد

که کشته ی هر دو

بر زمین افتاده بود.

============================================

برگرفته از کتاب : سلیمانیه و سپیده دم جهان

هست یار : شیرکو بی کس

سید علی صالحی

محمد رئوف مرادی

============================================

ساده است…

این شبها و روزها این شعر شاملو رو زمزمه می کنم. و حیران در این سادگی می مانم… این شعر درباره انسان و روحیات است.

ساده است نوازش سگی ولگرد
شاهد آن بودن که چگونه زیر غلتکی می رود
وگفتن اینکه سگ من نبود

ساده است ستایش گلی
چیدنش واز یاد بردن
که گلدان را آب باید داد

ساده است بهره جویی از انسانی
دوست داشتن بی احساس عشقی
او را به خود وانهادن و گفتن که دیگر نمیشناسمش

ساده است لغزشهای خود را شناختن
با دیگران زیستن به حساب ایشان
و گفتن که من این چنینم

ساده است
که چگونه می زیم

باری زیستن
سخت ساده است
و پیچیده نیز هم

امان از روزی که ریا و دروغ بر ناآگاهی چیره شود.امان از یگانگی دورغ با ناآگاهی و جهل.امیددار آن روزی که این عرف نادرست در جامعه مان جای خود را به فرهنگ روراستی و یگانگی و یکدلی راستی با آگاهی بدهد…

ادامه ی این شعر زیبا که شاملو به فارسی برگردانده است و همچنین برخواسته از احساس خودم هست را آهسته زمزمه می کنم…

ساده است پشت سر او صحبت کردن

و به هنگام دیدنش با او خندیدن و خوش و بش کردن

ساده است این شعر را خواندن و به آن صادقانه کردار نکردن…

و چه سخت ساده است پیشاپیش بخشیدن

 

نوشته شده توسط بردیا

شعر از مويه های بُرقَع پوش كابلی

شعر از مویه های بُرقَع پوش کابلی

از مویه های بُرقَع پوش کابلی

ای کاش

خاشاکِ خفته به راهِ باد می دانست

چه پاییز دست به داسی

کمر به قتلِ عامِ گندم و بابونه بسته است

 ای کاش

بوته ی بی وطن

به راهِ باد می دانست

چه آواره ی بی منزلِ بیابان و

چه سوختن به خاکستر چاله ای !

تو پیرم کردی مُلا عُمر

مگر مرا به جُرمِ کدام حَرام

از پیچ و تابِ تازیانه ی باد آفریده اند

که در سرزمینِ تو زن زاده شدم؟

دیگر چه می خوانی اَم به خاموشیِ وطن

من

سارِ سَر بُریده به بالایِ دار

زن

کتک خورده ی پَستونشینِ تو

تو

دستاربندِ حدزنانِ هار

فتوانویسِ قلعه قندهار

دیگر چه می خواهی از کُشتنِ بُودا به بامیان

بلبل به باد غیس…؟

دریغا کبوترکُشانِ کهنه کار!

سلیمه به سنگسار و

خواهرم به خانه مُرد،

کودکانم به کابل و

شویّم… کرانه هایت کویت.

پس ما مگر

مقابل کدام کتابِ بی معجزه مُرده ایم

که بی پناهیِ آدم را

جُز جِرزِ دیوار و مزار زنده به گُوران ندیده اید!

پس این بُرقَع پوشِ کابلی

که از پستویِ هزار حجاب به در خواهد شد؟

دریغا مُلاعُمر

ای کاش می دانستی

تو را نیز به گمانم زنی زاییده است.

============================================

  • شعر از مویه های بُرقَع پوش کابلی

  • برگرفته از کتاب: مجموعه اشعار دفتر یکم

  • هستیار (شاعر) : سید علی صالحی

============================================

با نیک اندیشان همراه باشید

نوشته شده توسط بردیا

شعر دوشیزگان تگرگ

شعر دوشیزگان تگرگ

شعر دوشیزه گان تگرگ (اندیشه)

 

دوشیزه گان تگرگ

در کناره

در کارِ گرد آوردن نمک اند.

آنان، از آن سان خمیده پشت

قادر به رؤیت دریا نیستند.

زورقی با بادبان سپید

از پهنه ی دریا به جانب ایشان اشارتی می کند.

دوشیزگان

او را نمی بینند

و زورق

از اندوه

به تیره گی در می نشیند.

============================================

شعر دوشیزه گان تگرگ برگرفته از کتاب : گزیده یی از اشعار شاعران بزرگ جهان

از احمد شاملو

ناشر: موسسه انتشارات نگاه

============================================

بر اساس باور و اندیشه ام برداشتم از این شعر (هست) این گونه است.

در شعر دوشیزه گان تگرگ، دوشیزه انسانی است که هنوز اندیشه اش به چالش یک اندیشه دیگر در نیامده است. و ذهنش هنوز دست نخورده و باکره و خویشتن خویشش نیز ناورزیده و ناآزموده مانده است.

در شعر دوشیزه گان تگرگ می خوانیم که این دوشیزه گان از برای پرداختن به کار روزانه و خم شدن پشت شان به سوی زمین و کناره دریا، توانا به دیدن دریای آزاد و رها(اندیشه کردن و ورزیده شدن) نیستند. قایقی از دوردست با بادبان سپیدش از دوردست در دریای اندیشه به آنان نشانه ای برای اندیشیدن و شنا کردن و ورزیده شدن می دهد. و این دوشیزگان ناآگاه، این نشانه را نیز نمی بینند و در تاریکی نادانی و ناآگاهی خودشان غرق می شوند و آن قایقران و قایقش نیز از اندوه منفعل ماندن آنان تا امید دیگری برای برافراشتن بادبان سپید دیگری برای آن دوشیزه گان و دیده شدن، به تیره گی در می نشیند.

بردیا گوران

سایت نیک اندیشان

نوشته شده توسط بردیا

 

کتاب رمادی نوشته آرش جواهری

کتاب رمادی نوشته آرش جواهری

کتاب رمادی نوشته (( آرش جواهری )) از آن کتاب هایی است که از همان سطر اول که شروع به خواندن می کنی ، دوست داری تا آخرش را بخوانی .کتاب رمادی از ۳۶ بخش که هر بخش یک(( دهلیز ))  نام دارد تشکیل شده است و دهلیزها بصورت نامرتب در کتاب قرار دارند . هر دهلیز، متنی کوتاه و درنهایت سه چهار صفحه ای دارد. این ویژگی ها  دست خواننده را برای اینکه هر وقت دوست داشت و از هر جا که می خواست بخواند باز می گذارد .

متن کتاب ، ما را به یاد نوشته های سده ی ِ چهار و پنج هجری می اندازد . نویسنده به عمد از اسمهایی خاص استفاده کرده است . مثلا به جای پادشاه ( رییس مملکت ) از کلمه ((سالار)) استفاده کرده . همچنین برای قدیمی کردن متن از کلماتی قدیمی استفاده کرده است که در جهت فضاسازی بهتر داستان است.

کتاب رمادی شرح حال خواب غفلت مملکت خود ما است . رمادی با زبان مخصوص خود پرده از نا آگاهی ها ، تعصبات ، سنتهای کهنه ، ظلم و ستم حاکمان بر مردم و نادانی و نا آگاهی همان مردم  ، خودخواهی ها و تن پروری ها و  …. پرده بر می دارد . رمادی آیینه تمام نمای جامعه و روزگار ما است که با زبانی ویژه برای در امان ماندن از سانسور نوشته شده است .

 

((کتاب رمادی در کتابخانه باشگاه نیک اندیشان موجود است))

 

قسمتهایی ازکتاب رمادی را با هم می خوانیم

 

* و می گفت ” همیشه بگویید شاید ، شاید که خطا کرده باشید . وبدانید ما تنها دانای ِ نادانی ِ خویشیم . همچنانی که تنها کفش شمار سوراخهای جوراب را می داند. ”

 

* بیچاره ملتی که تاریخش را با شرم بازگو می کند. و بی چاره تر ملتی که به حسرت ! … و دریغ که ما بی چاره ترینیم .

 

* پدرم سینه ی  ِ استخوانی اش را پیش می دهد و باد در غبغب ِ چروکیده اش می افکند که ((من در عهد ِ هفت سالار ، به زندان زیسته ام و دانسته ام که تاریخ  ِ راستین رمادی را تنها به دیوار سردابه های برج می نویسند و بر تخته ی  ِ زنجیر ِ دوستاق خانه ها …

احمق مردا که دل در این جهان بندد … احمق مردا…

توضیح :   دوستاق خانه = زندان

 

* در کتاب (( تواریخ ِ سالاریه )) در حدیث فتنه ی ِ منادیان آمده است که “آنان فرقه ای بودند از ابالهه ی ِ زمانه که می خواستند آدمیان در همه چیز یکسان و برابر باشند حتی در طول ِ قضیب و شمار ِ دندان هاشان . و بدیهی است که این امری است محال و ناممکن”…

توضیح :   ابالهه = جمع مکسر ابله ،   قضیب = شمشیر

 

در کتاب ((تواریخ سالاریه)) حدیث ِ حکیمی را خواندم که اختراعات شگرف داشت و صناعات غریب . گاه چرخی می ساخت که با وزش باد ، آب از چاه برمی کشید. و گاه تقویمی می نگاشت روز شمار ، که در آن تا هفت سال ِ پسین احوال  ِ ابر و آفتاب و باران و خشکی  ِ ایام معین بود . نوبتی سالار با او فرموده بود که ” ما را شربتی بساز تا به هر که خورانیم دروغ نتواند گفت و ما بدان از احوال ِ راستین چاکران و وزیران و قراولان و متعگان ِ خویش آگاه شویم ” . حکیم گفته بود ” این از یک سو فتنه ای عظیم است و من از خون همه جهانیان بیزارم . و از دیگر سو ، خود ممکن نباشد که دروغ در ذات ِ آدمی چون بوی ِ لاش ، در سرگین ، نهان است و به هیچ حال تفکیک نتوان کرد. اما اگر مرا یاری دهی ، ارابه ای بسازم سرپوشیده و آهنین زره که چون دو حمال ِ ستبر بازو کوکش کنند ، هفت پرتابه راه سپارد و آن گاه میان سپاه دشمنان درهاش بگشاید و از هر در ، زنبورکی سربرآرد و هر زنبورک بی هیچ توپچی و سنبه زنی ، هفت نوبت شلیک کند و باز به محل نخستین بر آید و این سلاحی است گزاف تورا ، تا با دشمنانت بدان جنگ آوری . و سالار گفته بود که ” ما تنها با رعیت ِ خویش سر ِ جنگ داریم و آنان را نیز همین یک توپ گور که کافی است…

توضیح :          متعگان = همسران            سرگین = مدفوع حیوانات

 

* در کتاب ((تواریخ سالاریه)) حدیث منجّمی است علامه که نام هزار ستاره را می دانست . و از اسلوب استنباط ِ خفایا آگاه بود . و کتابی نوشته بود در قانون ِ استخراج ِ احکام ِ بروج ِ آسمانی و در آن به مکاشفه ی ِ بُعد ِ پنجم که همانا مرگ باشد ، دست یازیده بود . و آزمون های بسیار کرده بود .و بارها و بارها مردگان و زندگان و خفتگان و بیداران را وزن کرده بود تا بلکه میزان ثقل روح را بیابد . در حکایت است که روزی سالار از   او خواسته بود تا گاه شماری بنگارد که در آن هر ماه چهل روز به درازا کشد ” باشد تا ماهیانه ی  ِ دبیران و کاتبان و جارو کشان و مواجب بگیران ِ خویش را دیرتر بپردازیم ” . وباز امر کرده بود تا در آن ، هر سال به هفتاد روز سر آید ” باشد تا خراج اصناف و صیادان و سمّاکان و رعیت خویش زودتر بستانیم . اما منجم پیر اکراه کرده بود که ” تقویم بر نظم روز گار استوار کنند ، نه روزگار بر حسب ِ تقویم ” . پس سالار فرموده بود که کتاب ِ رسالاتش را چندان بر سر فرو کوبند تا کور شود . گویند کسی از او پرسید ” چرا در درمان چشمانت نمی کوشی؟ ” گفت :” آن قدر دنیا را دیده ام که ملولم ” . پس وصیت کرده بود تا بر گورش بنویسند ” در اینجا نادانی خفته است که اگر خطایای بسیار کرد بر او ببخشایید که این نخستین بار بود که می زیست ” .

توضیح :   سماکان = ( به فتح سین و تشدید میم ) ماهی فروش

 

* در کتاب (( تواریخ سالاریه )) کوتاه ترین حدیث ، حدیث ِ سالاری است شکمباره . که ستبر گردن بود و تنگ خرَد . و چندان فربه که به پیراهنی نمی گنجید . و میر ِ وزیرانش همواره در رتق و فتق امور ِ مطبخیان بود . آورده اند که چون درگذشت ، در رثایش شاعری گفت ” آمد و … خورد و … مُرد… ”

 

* هیهات هستی ،که هزار توی ِ وهم انگیزی است . لبریز از دهلیزهای همهمه . ودخمه های پر واهمه . از بن بستی به بن بستی . در تردّد و تردید . پیچاپیچ . و هیچاهیچ

 

کنار حوض ِ بی آب ِ سنگی  ِ میدان گاه در گرماگرم تابستان گنجشککی پرّان پرّان کلافه ی ِ کور نخی را به منقار می کشید . من بودم من ، با کلاف  ِ در هم ِ اندیشه هام ؛ بی حاصل و پا در گل ، من !

 

گور و کفن ؟… نه ! چون مُردم ، دوست دارم مرا جلد بگیرید . شاید آرام بگیرم ، شاید …

 

* می گفت ” هیچ عهدی تلخ تر از عهد سالاری نیست که وعده های شیرین می دهد ”

 

* می گفت ” عشق یگانه مرضی است که از چشم و نگاه واگیره دارد ”

 

* می گفت : ” فرزانگان ما قد قد ِ بسیار می کنند ، اما دریغ ، تخمی نمی گذارند ”

سایت نیک اندیشان

 

نوشته شده توسط حمید
هان كه راه خود به خود گم نكني

هان که راه خود به خود گم نکنی

هان ! تا که سر رشته ی خود گم نکنی !

خود را ، ز برای نیک و بد ،

گم نکنی !

 رهرو ، تویی و ،

راه ، تویی ،

منزل ، تو !

هشدار که :

   «  راه خود به خود » گم نکنی !

============================================

  • شهاب سهرودی (شهاب الدین یحیی سروردی)

  • ۱۱۹۶-۱۱۵۸ میلادی

  • لینک به این مطلب در وبلاگ نیک اندیشان

============================================

نویسنده : بردیا 

آن خانه را چه گونه پي خواهند افكند؟

آن خانه را چه گونه پی خواهند افکند؟

بنا
– آن خانه را چه گونه پی خواهند افکند؟

درهایش را چه کسی بر جای خواهد نشاند؟

نه مگر بازوی کار

                           چنین اندک است

و مصالح و سنگ

                          چندان سنگین

که از جای

                 حرکت نمی توان داد؟

– خاموش باش!

دست ها

             به هنگام کار

                                نیرو خواهد یافت

و شمارشان

                   افزون خواهد شد.

و از یاد مبر که در سراسر شب

مرده گان بی شمارشان نیز

به یاریِ ما خواهند آمد.

============================================

  • برگرفته  از کتاب : گزیده یی از اشعار شاعران بزرگ جهان

  • از احمد شاملو

  • ناشر: موسسه انتشارات نگاه

============================================

  نویسنده : بردیا