آگاهش جهاني حقوق بشر (در هواي حقوق بشر)-ماده 3

آگاهش جهانی حقوق بشر (در هوای حقوق بشر)-ماده ۳

آگاهش جهانی حقوق بشر (در هوای حقوق بشر)

ماده ۳

هر کس حق دارد که از زندگی، آزادی و امنیت شخصی برخوردار باشد.

Article 3

Everyone has the right to life, liberty and security of person.

=============================================================

  • برگرفته و برگزیده از کتاب : در خانه اگر کس است و اعلامیه جهانی حقوق بشر

  • به نگارشِ : محمد علی موحد

=============================================================

نویسنده : بردیا

حكومت از نگاه شارل دو منتسكيو

حکومت از نگاه شارل دو منتسکیو

حکومت از نگاه شارل دو منتسکیو[۱]

نهایت سعادت من این است که کاری بکنم که فرمان دهندگان بر وظیفه ی خود آگاه تر شوند و فرمان برندگان از فرمان بردن دلخوش باشند.

حکومت در جهان بر سه گونه دیده شده است : جمهوری[۲] و پادشاهی[۳] و خودسرانه یا دلخواهی[۴].

جمهوری حکومت مردم است و آن بر دو گونه است. اگر همه مردم در حکومت موثر باشند دموکراسی[۵] گویند  یعنی حکومت عامه و اگر بخشی از مردم فرمانروا باشند اریستوکراسی[۶] گویند یعنی حکومت خواص. به هر رو بنیاد این گونه حکومت (دموکراسی و آریستوکراسی) یعنی شرط آن میهن پرستی است و قانون خواهی  و رعایت برابری میان مردم و احترام حقوق هر کس و حاضر بودن حکومت کنندگان به این که خوبی و نیکی همگان را بر سود شخصی برتری دهند و برای ادای وظیفه فداکاری کنند و از خواسته های شخصی خویش بگذرند.

حکومت پادشاهی آن است که حکومت با پادشاه باشد و او بر اساس قانون با مردم رفتار کند و شرط این گونه حکومت این است که میان پادشاه و زیردست ، طبقه های متوسطی باشند دارای برتری هایی که بتوانند خواسته ی پادشاه را به زیردستان برسانند و نیازهای زیردستان را به پادشاه بنمایند و بنیاد این گونه حکومت بر شرافت و غیرت و آبرومندی طبقه های متوسط و میانه است که نگاهدار امانت و راستی و درستی و پاکی خویش باشند.

حکومت خودسرانه و دلخواهی آنست که در روابط میان حکومت و مردم قید و بندی نبوده و هوا و هوس فرمانروا باشد به سخن دیگر کارها فقط به زور پیش می رود و بنیاد این گونه حکومت ترس است.

نمونه درست از حکومت جمهوری دموکراسی، دولت آتنی یونان باستان و از دولتهای نوین امروزی سویس و هلاند است. و نمونه درست از حکومت جمهوری آریستوکراسی دولت روم باستان است. نمونه درست از حکومت پادشاهی دولت انگلیس است و نمونه درست حکومت خودسرانه آنست که نزد قبیله های وحشی دیده می شود.[۷]

این حکومت های گوناگون هر گاه بنیادی که برای آنها گفتیم سست شود فاسد می گردند پس حکومت جمهوری دموکراسی فاسد می شود هر گاه میهن پرستی و قانون خواهی و احترام به برابری میان مردم سست گردد، و جمهوری آریستوکراسی فسادش بیشتر از این راه است که ویژگان و خواص که حکومت به دست آنهاست قدرت خود را بی قاعده به کار برند و برای منافع شخصی از آن سوء استفاده کنند یا تن پرور شوند و از زحمتی که برای حکومت درست کردن باید کشید خودداری داشته باشند و حکومت پادشاهی فاسد می شود هر گاه در طبقه های میانی و متوسط حس شرافت و غیرت ،کمتر و خوار شود و همه کسانی که در این طبقه های میانی به سر می برند به سوی منافع شخصی بروند. اما حکومت خودسرانه و دلخواهانه فاسد شدن ندارد چون خود به ذات فاسد است و به درستی حکومت نیست زیرا غرضی که از حکومت منظور است یعنی حفظ آزادی و آسایش مردم از آن بدست نمی آید. چون مبتنی بر ترس است سکوت حکمفرماست اما سکوتی که دلیل بر رضا نیست، برابری هست اما در بندگی است این گونه حکومت را که ویژه وحشیان است باید سنجش کرد به کاری که از وحشیان دیده ایم که هر گاه به میوه خوردن روی می آورند درخت را می اندازند تا به میوه دسترس داشته باشند.

و از پژوهش های منتسکیو این است که حکومت خواه جمهوری(دموکراسی یا آریستوکراسی)باشد خواه پادشاهی سه وظیفه دارد. نخست قانون گذاری(پارلمان) دوم اجرای قانون (دولت) سوم حق گذاری بر اساس قانون و برای این که مقصود از حکومت که نگاه داشتن آزادی و آسایش همگانی است به خوبی بدست آید این سه قوه بایستنی است که از همدیگر جدا باشند و به کار یکدیگر کاری نداشته باشند تا قدرت حکومت تعدیل شود چه هر گاه این سه قوه یا هر سه وظیفه با هم یک جا گرد هم آیند بیم آنست که قانونهای ستمگرانه وضع شود و ستمگرانه اجرا گردد و اگر چنین شود نتیجه ای جز بی قانونی در پی نخواهد داشت.

منتسکیو بسیاری از کارهای ناشایست آن زمان اروپا را سرزنش کرد از آن جمله می توان خرید و فروش بندگان و شکنجه و بدرفتاری با کسانی که پیگرد می شدند را نام برد. و اصرار دارد که کسی حق ندارد هم نوع خود را بنده خویش نماید و کسی که متهم به تقصیری می شود تا تقصیرش ثابت نشده به او آزار نباید کرد پس از آن هم که تقصیرش ثابت شد در دادگریش بی رحمی نباید کرد و نباید به عقیده های دینی و مذهبی و وجدانی مردم هم تعرض نمود.

منتسکیو در برای اقتصاد و چگونگی وضع مالیات نیز دستورهای نیکویی داده است. می گوید مالیات بخشی است هر کس از دارایی خود باید به دولت بدهد تا مانده ی داراییش نگاهداری شود و دولت در مالیات گرفتن باید میزان نیازهای درست و راستکی خود را در نظر بگیرد و برای هوا و هوس مالیات بر مردم نبندد و رعایت آسایش حال مالیات دهنده را هم داشته باشد و نیازهای اساسی مردم را به نام مالیات نگیرد و نیز بر دولت بایستنی است که از بینوایان دستگیری کند اما نه این که صدقه بدهد بلکه برای بیکاران کار فراهم کند زیرا بینوا آن نیست که دارای ندارد بلکه آن است که کار ندارد.

 

[۱] -Charles de Montesquieu(1689-1755 میلادی)

[۲] -Republique

[۳] -Monarchie

[۴] -Despotisme

[۵] -Democratie

[۶] -Aristocratie

[۷] -اینها همگی تحقیق های منتسکیو که برای بیش از به ۲۵۰ سال پیش است می باشد.(زمان الان ۲۰۰۶ میلادی) که بر اساس این تحقیق در آن دوره زمانی و مکانی دولت هلاند جمهوری و دولت فرانسه پادشاهی بوده و بسیاری از دولت های امروزی یا وجود نداشتند یا به گونه ی امروزی نبودند.

============================================

  • برگرفته و برگزیده از کتاب : سیر حکمت در اروپا
  • و رساله ی گفتار در روش راه بردن عقل رنه دکارت
  • جلد دوم
  • به نگارشِ محمد علی فروغی

============================================

نویسنده : بردیا 

سخني بر "گوش دادن" و "شنيدن" و تفاوت آنها و گفتاري بر سه پيام آموزشي نيك زرتشت

سخنی بر “گوش دادن” و “شنیدن” و تفاوت آنها و گفتاری بر سه پیام آموزشی نیک زرتشت

سخنی بر«گوش دادن» و«شنیدن» و تفاوت آنها و گفتاری بر سه پیام آموزشی نیک زرتشت

بخش نخست این یادداشت و گفته های شما

سخنی بر«گوش دادن» و«شنیدن» و تفاوت آنها:

 

با خواندن ریشه ی “گوش دادن” و “شنیدن” در زیر آگاهی خود را افزایش دهیم.

  • گوش دادن : گوش فرا داشتن،نیوشیدن، گوش کردن

تهمتن به گفتار او داد گوش                          پیاده بیامد برش با خروش

(از شاهنامه ی فردوسی)

  • شنیدن : با دقت گوش دادن، درک کردن صدا به وسیله گوش

  • « شنیدن » با « گوش کردن » در اصل فرق دارد. شنیدن گوش دادنست با دقت :

چون فریب زبان او دیدم                          گوش کردم ، و لیک نشنیدم.

(از هفت پیکرِ نظامی)

  • ولی امروزه به معنی شنیدن به کار می رود. ۲- درک کردن بوی چیزی ، بو کشیدن، بوییدن ۳- فرمان بردن،اطاعت کردن

============================================

  • برگرفته و برگزیده از : فرهنگ معین جلد ۲ و ۳

============================================

سخنی بر سه پیام آموزشی زرتشت:

پندار نیک

گفتار نیک              کردار نیک

برا خاطر اینکه ایرانی ها به شنیدن نمی پردازند و اصلن براشون مهم نیست یکی از اصلهای مهمی که ما در نیک اندیشان می خواهیم کرداری بکنیم پرداختن به تمرین و مشق شنیدنِ نیک هستش. چیزی که در ایران امروز و ایران باستان هم بهش بی توجه بودند تا جاییکه حتا زرتشت هم در اون سه جمله ی ژرف و زیباش به شنیدن سفارشی نکرده است!!!

ما در نیک اندیشان کوشش می کنیم که شنیدار نیکی برای اندیشه ی همدیگر باشیم.

پندار نیک

گفتار نیک              کردار نیک

شنیدارِ نیک

نویسنده : بردیا 

اندرزهاى زرتشتى و گفتارى كوتاه درباره ى شنيدار نيك

اندرزهاى زرتشتى و گفتارى کوتاه درباره ى شنیدار نیک

اندرزهای زرتشتى

۱- پندار نیک آن است که مرد پرهیزگار, بیندیشد و آن را از همه چیزبرتر شمارد.

۲- گفتار نیک آن است که پرورده ی خرد باشد.

۳- کردار نیک آن است که پرستندگان راستی آن را بستایند.

۴- آنکه با بدی یاری کند بد است , و آنکه با پاکی یاوری کند نیک است و پاکان یار او باشند.

۵- آنکه زمین را از چپ به راست و از راست به چپ بر نمی گرداند (یعنی کشاورزی نمی کند) از زمین خواهد شنید که ای مرد برو و بر در  دیگران به دریوزه بایست تا مگر ریزه خوانی بیابی.

۶- تن و جان خود را با خوراک پاکیزه  , نیرومند کنید , تا از عهده فرایض دین و کشاورزی و پروردن فرزندان برآیید.

۷- آنکه وام می گیرد و اندیشه ی واپس دادن ندارد , چنان است که دزدی کرده باشد.

۸- آنکه زن دارد , برتر از آن است که زن ندارد.

۹- بهترین  نعمت , پرهیزگاری است.

۱۰- توانگری که به درویشان نبخشاید , بر زاد و رود دیوان می بخشد.

=====================================

برگرفته از خلاصه ادیان در تاریخ دینهای بزرگ

نوشته دکتر محمد جواد مشکور

=====================================

یک یادآوری و گوشزد خوب :

ما ایرانی ها به شنیدن و گوش کردن بی توجه هستیم  ما درگفتگو هایمان در گروه نیک اندیشان همدیگر را به شنیدن اندیشه هم مهمانی می کنیم. این فرهنگ نادرستِ گوش ندادن حتا در دوره های باستانی نیز در ایران وجود داشته است تا جایی که در این پیام بسیار کوتاه و آموزنده و ژرف زرتشت یعنی  پندار نیک و گفتار نیک و گردار نیک اثری از شنیدن وجود ندارد! از همین رو ما یک گزینه ی چهارم با عنوان شنیدار نیک به این سه گزینه زیبا و آموزنده افزودیم. امید که در شنیدار بودن برای هم نیز شاگردان و آموزگاران خوبی باشیم.

پندار نیک

گفتار نیک                   کردار نیک

شنیدار نیک

شاگرد و آموزگار هم باشیم و شاد

  نویسنده : بردیا

آگاهش جهاني حقوق بشر - ماده 1

آگاهش جهانی حقوق بشر – ماده ۱

آگاهش جهانی حقوق بشر (در هوای حقوق بشر)

ماده ۱

ابنای بشر همه آزاد به دنیا می آیند و در بزرگی و حقوق با هم برابرند،

همه از موهبت خرد و وجدان برخوردارند

و باید باهم برادروار رفتار کنند.

Article 1

All human beings are born free and equal in dignity and rights.

They are endowed with reason and conscience and

should act towards one another in a spirit of brotherhood.

====================================================

  • برگرفته و برگزیده از کتاب : در خانه اگر کس است و اعلامیه جهانی حقوق بشر

  • به نگارشِ : محمد علی موحد

====================================================

  نویسنده : بردیا

آشنايي با لايبنيتس - يكپارچگي و پراكندگي راستي و درستي

آشنایی با لایبنیتس – یکپارچگی و پراکندگی راستی و درستی

آشنایی با نگاه لایبنیتس به راستی و درستی(حقیقت)

یکپارچگی و پراکندگی راستی و درستی

گتفرید ویلهلم لایبنیتس آلمانی یکی از بزرگترین اندیشمندان اروپا و از آگاهان روزگار است است. در سال ۱۶۴۶ میلادی در شهر لایپسیک از شهرهای آلمان به دنیا آمد. پدرش آموزگار و مشاور حقوق بود و شش سال پس از زاده شدن او درگذشت.لایبنیتس از کودکی شوق بیش از حد او به خواندن داشت و هر چه کتاب در کتابخانه پدرش بود یا از جای دیگر به دستش آمد خواند و تبحری به کمال یافت و از همه ی دانشها و فن ها بهره برد. اما تحصیل رسمی مدرسه اش حقوق و فلسفه بود، در بیست سالگی در حقوق درجه ی دکترا رسید و به خلاف بسیاری از دانشمندان گوشه نشینی و کناره جویی از کارهای دنیا را خوش نداشت یکی از اندیشه های بلند او زدودن اختلاف ها از کاتولیک ها و پروتستان ها بود و کوشش فراوان کرد ولی به نتیجه نرسید. کوشش بسیار کرد تا توجه لویی چهاردهم پادشاه فرانسه را از جنگ با آلمان به سوی جنگ با دولت عثمانی بکشاند. و به همین خاطر به عنوان نماینده آلمان به فرانسه رفت و چهار سال در پاریس به سر برد ولی به این هدف هم نرسید ولی در فرانسه با دانشمندان آن کشور ارتباط برقرار کرد و از ایشان بهره مند گردید. وی در زمان ماندن در فرانسه به انگلیس هم رفته و با دانشمندان آن سرزمین نیز ارتباط یافته است. هنگام بازگشت به آلمان در هلند با اسپینوزا هم دیدار کرد.

لایبنیتس با همه ی بلندی مقام در دانش و بزرگی و خرد و سیاست و میهن دوستی و نوع دوستی در پایان عمر چون بزرگانی که با او دوستی داشتند و ارزشش را می دانستند در گذشته بودند در هفتاد سالگی در سال ۱۷۱۶ میلادی مانند بی کسان از دنیا رفت. او نیز همچون دکارت و اسپینوزا ازدواج نکرد و خانواده تشکیل نداد

وی از گفته ی هر کس آنچه که می توانست از آن استفاده بکند می گرفت و تعصب و طرفداری یا لجبازی و دشمنی به خرج نمی داد. از ویژگی های زیبای او این بود که کوشش می کرد که گفته شده ها و اندیشه ها را گردآوری و با همدیگر سازگار سازد. وی می گفت که “اندیشمندان و حکما در راستی ها و درستی ها و حقایق آنچه اثبات کرده اند درست است و در آنچه که نفی کرده اند به اشتباه رفته اند” و درستی این گفته به آن است که راستی و درستی (حقیقت) به اندازه ای بزرگ است که هر چه اثبات کنند در آن می گنجد.

لایبنیتس هم مانند اسپینوزا راستی و درستی (حقیقت) را یکی می داند اما می گوید بسیاری و پراکندگی موجودات هم در جهان پدیده ای آشکار است و وجود انسان ها را نمی توان نادیده گرفت. ذیمقراتیس و ابیقوریان جدایی و بسیاری و پراکندگی را دیده بودند و از یکپارچگی ناآگاه بودند و اندیشمندان دیگر و به تازگی دکارت پیوستگی و با هم بودن را اصل گرفته و همه ی موجودات را همگی یکپارچگی نامیدند و بسیاری و پراکندگی را نادیده گرفتند. ولی این درست است که باید هر دو را در نظر بگیریم. راستی و درستی (حقیقت) را یکپارچه می دانیم اما بسیاری و پراکندگی را هم باید توجیه کنیم و آن به این گونه می شود که  بگوییم راستی و درستی یکپارچه به گونه ی جزء های بسیار و پراکنده در آمده است که سراسر جهان از آنها درست شده است و هر یک از این جزء ها نیرویی است و چشمه ی آثار می باشد و جان دارد و جهان مان جاندار است.

انسان ها از برای گوهر(جوهر)شان[۱] یعنی نیرو بودن و فعل و تاثیر داشتن، راستیِ یکپارچه اند و لیکن بنابر اصلی که پیش از این گفته ایم که ممکن نیست دو چیز یکسره مانند یکدیگر باشند.گوهرها با آن که بی شمارند همه با هم تفاوت دارند جز این که برخی تفاوت هاشان نا محسوس است و برخی چنان تفاوت دارند که رودروی هم می ایستند. و میان این دو گونه تفاوت بیشمار درجه های بسیار است چنان که رشته ی گوهرها را می توان پیوسته دانست.

[۱]– گوهر همان راستی و درستی یکپارچه است که در وجود هر کسی و چیزی و جهان و کیهان بخشی از آن پراکنده شده است و هست.

============================================

  • برگرفته و برگزیده از کتاب : سیر حکمت در اروپا

  • و رساله ی گفتار در روش راه بردن عقل رنه دکارت

  • جلد دوم

  • به نگارشِ محمد علی فروغی

============================================

نویسنده : بردیا

مذهب و سلوک

مذهب و سلوک

با قرض گرفتن از دیگران و از سنت ها آموختن ، دانش تو هیچگاه معرفت تو نخواهد شد. فقط تو را بیش تر و بیش تر مسخره خواهد کرد. این راه سالکان نیست.

سالک باید با ذهنی کاملا باز شروع کند، بدون هیچگونه نتیجه گیری از این سو و آن سو. سالک باید بدون هیج باور داشتی شروع کند. سالک باید با اعتمادی عظیم به هوشمندی خود شروع کند، این درست است- اعتماد به هوشمندی، نه به هر مفهوم. متون مقدس شما تنها می تواند در دهان شما جاری باشد.

فقط فراگیری واژه ها، نظریه ها و نظام های فکری ابداً به تو کمک نخواهد کرد. تو در عمق همان باقی می مانی، در عمق هرگز تغییری توسط دانش پدید نیامده. فوقش این است که شخصیت خوبی را پرورش می دهی؛ یک بیرون زیبا.

مسیح این مردمان را چنین خوانده ؛ گورهای سپید شده- فقط از بیرون سپید رنگ شده .

در ژرفای درون ، چگونه واژه ها می توانند تو را تغییر دهند؟ آری ، می توانی ظاهر آراسته ای بسازی، می توانی شخصیتی را پرورش دهی ، ولی شخصِیت همیشه ظاهری و سطحی خواهد بود؛ هرگز معرفت تو نیست . و تنها معرفت اهمیت دارد، تنها چیزی که خودت می توانی ببینی ، تعیین کننده و تصمیم گیرنده است. بقیه چیزها تو را الاغ می کند و چِیزی جز کلم نخواهد بود.

می پرسی : ” آیا ابداً ممکن نیست که متون مقدس بزرگ دنیا بتوانند به سالک در جستجوی خداوند کمک کنند؟”

بودا بارها و بارها گفته: ” بیا و ببین”

چون وداها چنین گفته اند، باور نکن، چون مرشدان باستانی چنین گفته اند باور نکن، چون سنت ها چنین می گویند باور نکن ، حتی اگر من هم می گویم باور نکن.

“بیا و ببین” ؛ بیا  و تجربه کن.

ولی تو چگونه می توانی با متون مقدس تجربه کنی؟

تو فقط با یک مرشد زنده می توانی تجربه کنی.

 مذهب فقط وقتی زنده هست که یک مرشد زنده وجود داشته باشد. وقتی که مرشد رفت، تو متون مقدس را داری ، واژه ها، خاطرات، درد، هجران،… ولی روح رفته است. تو فقط قفس را داری ، پرنده پرواز کرده است.

….

حضور یک بودا یا یک مسیح در توده ها خشم بسیار تولید می کند ، ولی وقتی بودا یا مسیح رفتند، همان توده شروع می کنند به احساس گناه که با آن مرد درست رفتار نکردند . حالا باید کارها را درست کنند؛ آنان شروع به پرستش آن افراد می کنند که پرستش، مذهب نیست. پرستش این چهره ها راهی برای دوری از مذهب است، و پرستیدن تحولی به وجود نمی آورد، پس خطری ندارد. می توانی مسیحی باشی یا بودایی یا محمدی، مخاطره ای در کار نیست.

مخاطره زمانی بود که محمد زنده بود. بودن با آن مرد خطرناک بود، مسئله مرگ و زندگی بود؛ ولی اکنون بودن با یک محمدی کاملاً امن و راحت است. و همین طور در مورد مسیحیان و جین ها و هندوها. این ها همگی تبدیل به آیین های اجتماعی می شوند.

تو باید در جستجوی مکانی باشی که در آن جا آتش هنوز زنده است، جایی که خدا هنوز زنده است، جایی که انجیل در روند زایش باشد. جایی که گیتایی بیان می شود. به زودی آن کلام به متون مقدس تبدیل خواهند شد.

متون مقدس جای پای بوداها است. ولی بوداها رفته اند و شما جای پا را روی ماسه ی زمان پرستش می کنید. این کاملاً بی معنی است، احمقانه است. آن جا پاها ، پای بودا نیست، ….

ولی بودا رفته . جای پای او در ماسه ی زمان برجاست . تو روی جای پا گل می گذاری و آن را می پرستی ، ولی جای پاها نمی توانند کمک کنند.

=========================

از کتاب “راز” از اُشو

برگردان به فارسی از ” محسن خاتمی”

از انتشارات فراروان

========================

نویسنده : سینا

زندان ذهن

زندان ذهن

مردم  چه ساده در زندان های ذهنی خود گرفتار می شوند.

ذهن انسان با آرزوی دانستن ، فهمیدن و کنترل کردن، عقاید و دیدگاه هایش را با حقیقت اشتباه می گیرد و می گوید : این، این گونه است!

باید از فکر فراتر باشی تا متوجه شوی در صورتی که زندگی خود یا زندگی و رفتار دیگری را به هر شکل تفسیر کنی و هر  وضعیتی را هرگونه قضاوت کنی، به هر حال چیزی بیش از یک نقطه نظر نخواهد بود، دیدگاهی در میان بی شمار دیدگاه های ممکن که بیش از یک تودهء فکر نیست. اما حقیقت ، یک کل یکپارچه است که در تمامی چیزها تنیده اند ، جایی که در آن هیچ چیز به  خودی خود و به تنهایی وجود ندارد. فکر کردن، حقیقت را تکه تکه می کند؛ آن را به ذره ها و پاره های ذهنی تقسیم می کند.

جزم اندیشی ها خواه دینی ، سیاسی یا علمی از این باور اشتباه پدید می آیند که فکر می تواند واقعیت یا حقیقت را در برگیرد. تعصب ها ، زندان های جمعی ذهنی هستند و عجیب است که مردم ، سلول زندان خود را می پرستند، زیرا به آنها احساس امنیت و احساس کاذب ” من می دانم.” می دهد.

هیچ چیزی بیش از تعصب های انسان موجب رنج بشریت نشده است. درست است که هر تعصبی دیر یا زود فرو می ریزد ، چرا که حقیقت سرانجام دروغ بودن آن را آشکار می کند، اما تا زمانی که توهمی بودن بنیادی تعصب درک نشود، هر تعصبی با تعصب دیگر جایگزین می گردد.

============================

از کتاب “سکون سخن می گوید”

نوشته ” اکهارت تول”

============================

نویسنده : سینا

برگرفته اي از كتاب جنس ضعيف

برگرفته ای از کتاب جنس ضعیف

در هنگ کنگ، شهری که در آن داد وستد دختران از هر کجای دیگر آسیا بیشتر است، تعداد زیادی بدکاره وجود دارد با این وجود زنان چینی بیش از هر زن دیگر آسیایی وانمود به پاکی می کنند و یک خانم چینی هرگز در خیابان بازو به بازوی یک مرد، حتا همسرش ، راه نمی رود. بوسیدنِ آشکارا پسندیده نیست. چینی ها هرگز ملتی بسیار مذهبی به شمار نرفته اند ولی از زمان باستان باور به رعایت اصول اخلاقی و نجابت پرستی داشته اند و مثلن هرگز نتوانسته اند در زمینه هنری، بدن زن را تصویر یا مجسم کنند. آنان هرگز از بدن زن الهام نگرفته اند بلکه برای توصیف بدن زن همیشه از استعاره های طبیعت استفاده کرده اند. چنانچه خمِ شانه ها و گردن را به بید مجنون، چشمها را به زردآلو، مژه ها را به کمان ماه و نگاه را به آبهای ایستای دریاچه در فصل پاییز، تشبیه کرده اند و هرگز به توصیف جزئیات پنهانی تر بدن زند نپرداخته اند. آنان دخترانی را که پیش از ازدواج بکارت خود را از دست می دادند، با برگزیدن مرگ برایشان به سزای کارهایشان می رساندند و این کار هرگز جرم یا گناه شمارده نمی شد. در سال ۱۹۳۵ ، در یکی از کناره های شانگهای، دختر بیست و دو ساله ای را به گناه اینکه پس از غروب آفتاب با نامزد خود به گردش رفته بود، زنده به گور کردند. با وجود آنکه پدر و مادر این دختر تسلیم مقامات قضایی شدند، تنها جرمی که برایشان تعیین شده بود خاک کردن کالبد دختر در گذرگاه های همگانی و در نتیجه «رفتار بر خلاف بهداشت همگانی» بود و به همین خاطر ، جریمه ای به آنان داده شد زن دیگری که جرات کرده بود در یک تابستان گرم در حیاط خانه اش به خواب رفته و بدنش را در معرض دید رهگذران بگذارد، دادگاهی به آن شد که از تشنگی و گرسنگی به کام مرگ فرو رود.

============================================

  • برگرفته و برگزیده از کتاب :  جنس ضعیف

  • نویسنده : اوریانا فالاچی

  • برگرداننده : ویدا مشفق

============================================

 نویسنده : بردیا

پس گفتار كتاب انسان در جستجوي معنا

پس گفتار کتاب انسان در جستجوی معنا

ویکتور. ای. فرانکل در سال ۱۹۰۵ در شهر وین به دنیا آمد و در همان شهر به تحصیل علم همت گماشت. در سال ۱۹۳۰ به دریافت درجه لیسانس پزشکی و در سال ۱۹۴۹ به دریافت درجه PhD از دانشگاه وین نایل آمد. او در سال ۱۹۳۸، مرکز راهنمایی جوانان وین را بنیان گذارد و خود به مدت ده سال مدیریت آنرا بر عهده گرفت. از سال ۱۹۳۰ به بعد در مقام استاد عصب شناسی و روانکاو و بخش روانپزشکی وین مشغول به کار گردید. در سال ۱۹۴۶ ریاست بیمارستان اعصاب پلی کلنیک وین را بر عهده گرفت.

بعد از سالهای ۱۹۶۰ به عنوان استاد مدعو در دانشگاههای آمریکا از جمله هاروارد، استانفورد، دانشگاه بین المللی آمریکا در سان دیاگو، موسسه روانپزشکی شیکاگو به تدریس اشتغال داشته است. فرانکل در سالهای ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۳ استاد دانشگاه بین المللی آمریکا در سان دیاگو بود و هم اکنون نیز مدتی از سال را در آنجا می گذراند.

او نویسنده کتب بسیاری است که معروفترین آنها عبارتند از: «دکتر و روح)، «از اردوگاه مرگ تا اگزیستانسیالیزم»، «فریاد ناشنیده برای معنا» و «انسان در جستجوی معنا » که تنها کتاب اوست که به فارسی برگردانیده شده است.

فرانکل در سال ۱۹۴۲ یعنی در سی و هفت سالگی به دست نازی ها اسیر شده و قطاری او را به سمت شمال شرق برد، به «آشویتس» این اردوگاه مرگ، این کشتارگاه سازمان یافته که ابزار مرگ شش میلیون یهودی از جمله خانواده فرانکل را تهیه دیده بود. به آشویتس که میدان تجربیات وحشتناک و آزمایشگاه واقعی این روانپزشک اگزیستانسیالیست (هستی گرا) بود.

آشویتس و سپس داخاوا بوته آزمایش و محل تجربیات ارزنده ولی به شدت دردناک روانپزشکی بود که حرفه خود را با گرایشی به روانکاری آغاز کرده ولی از اگزیستانسیالیسم(هستی گرایی) هم جدا نبود. او تحت تاثیر استادش فروید و هم چنین آثار «جاسپر»، «شیلر» و «هایدگر» هم به روانکاوی و هم به هستی گرایی تمایلی انکارناپذیر داشت. اما آنچه به ابهامات ذهنی او وضوح بخشید، عبور از گذرگاهی بس مخوف بود که چه بسیار انسانها در نیمه راهش جان باختند.

گرچه فرانکل در سال ۱۹۳۸ برای اولین بار واژه «تحلیل اگزیتانسیالیستی» و سپس «لوگوتراپی» را در نوشته هایش به کار برده بود، ولی مفاهیم این دو واژه برای خود فرانکل نیز با آنچه که به بعهدها زندانی شماره ۱۱۹۱۰۴ آشویتس و داخاوا به آن رسید بسیار فرق داشت.

تجربیات تلخ اردوگاه کار اجباری و شرایط طاقت فرسای آن، بعد واقعی میدان تجربی مفاهیم «لوگراتراپی» را معنا بخشید و فرانکل با معرفتی که زاییده تجربیات دست اول او بود از اردوگاه مرگ بازگشت. به نظر فرانکل زندانبانان و مسئولین سفاک اردوگاههای کار اجباری در خلال رفتار وحشیانه و خشونت بار خود با زندانیان، با بهایی سنگین، این حقیقت ارزنده را در تاریخ بشر به ثبت رسانیدند که:

انسان موجودی است آزاد که همیشه حق انتخاب دارد. انسان واکنش خود را در برابر رنجها و سختیهای ناخواسته ولی پیش آمده و شرایط محیطی خود انتخاب می کند و هیچ کس را جز خود او یارای آن نیست که این حق را از او بازستاند.

زندگی مشقت بار زندان ،فرانکل را بر این باور داشت که:

آنچه انسان ها را از پای در می آورد، رنجها و سرنوشت نامطلوبشان نیست بلکه بی معنا شدن زندگی است که مصیبت بار است و معنا تنها در لذت و شادمانی و خوشی نیست بلکه در رنج و مرگ هم می توان معنایی یافت.

او درباره هم بندان خود می نویسد:

«بیچاره آن کس که می پنداشت زندگی دیگر برایش معنایی ندارد، نه هدفی داشت و نه انگیزه و مقصودی، چیزی او را به زندگی گره نمی زد و چون به اینجا می رسید دیگر کارش ساخته بود.»

نه فرانکل تنها «روان درمانگر هستی گرا» ست و نه لوگوتراپی تنها روش «هستی درمانی» ولی به قول آلپورت به این دلیل حرف فرانکل شنیدن دارد که: مفاهیم او در کوره تجربیات سخت آبدیده شده.

فرانکل نه روانکاوی فروید را انکار می کند و نه با سایر روانپزشکان و روانشناسان هستی گرا سر ستیز دارد. بلکه او کار خود را کوششی صادقانه در شناخت همه جانبه تر انسان و مشکلات او معرفی می کند و ادعایی بیش از این ندارد. فرانکل دانشجویان را نیز نسبت به خطر گرایش متعصبانه به هر مکتب و روش هشدار می دهد که ذکر این نکته به وسیله مترجم، وظیفه شاگردی او و ادای حق استادی دکتر فرانکل است.

جا ندارد که در این پیش گفتار به شرح روش «لوگوتراپی» و مبانی فکری و فلسفی دکتر فرانکل بپردازیم. چه! این کار به سادگی و با مهارت و شیوه ای گیرا توسط خود نویسنده در این کتاب انجام گرفته است. ولی اشاره کوتاهی به «هستی درمانی» یا «روان درمانی هستی گرایی» به ویژه برای علاقمندان و پژوهشگران مطالعات بیشتر در این زمینه ها، بی مورد به نظر نمی رسد.

مطالعه و شناخت انسان بدان گونه که در دنیای خویش وجود دارد، گرایشی است نوین که وسیله عده ای از متخصصان روانشناسی و روانپزشکی مورد توجه قرار گرفته است.

هستی گرایی که به طبیعت و ماهیت ویژه فرد و تجربیات آنی وی توجه دارد از برداشت کرکگارد از بشر نشات گرفته است و نقش اندیشمندانی چون، جاسپر، هیدگر، سارتر، مارسل، بردیف، تیلیچ، بینزوانگر، آلن برگر، سونمان و به خصوص رولومی را در توسعه و پیشبرد این مکتب فکری و عملی می بایست واجد اهمیت دانست.

رولومی «هستی گرایی» را به عنوان کوششی توصیف می کند که سعی بر آن داشته تا شکاف بین شخص و نمود را که تفکر و علم مغرب زمین اندکی پس از رنسانس گرفتار آن گشته، پر کند. وی ایجاد مرزی را بین «ذهن» و «عین» ناممکن می بیند و می گوید:

«بشر شناسنده و بیننده هرگز نمی تواند از موضعی که می شناسد و مشاهده می کند جدا باشد. بشر در دنیایی قرار دارد که خود قسمتی از آنست».

اگرچه انشعابات متعددی در «هستی گرایی» مشاهده می شود، ولی در پاره ای اصول هستی گرایان اتفاق نظر دارند که از آن جمله است:

۱-    آنها وجود آگاهی در انسان را باور دارند و وجه تمایز او را با سایر حیوانات در این «هستی» توام با آگاهی و وقوف از «بودن» خویش می دانند. با همین آگاهی است که انسان موجودی می شود که هم توانایی اخذ تصمیم و هم قبول مسئولیت دارد.

۲-    هستی گرایان معتقدند که بشر یک ذات ثابت و «ایستا» نیست بلکه او پیوسته در حال تغییر و تحول و «شدن» است. او با شرکت فعالانه خود در دنیای پدیده ها و واقعیت ها و تبادل مستمر با دیگران در حال «شدن» و «خودشکوفایی» است. از اینروست که هستی گرایان انسان را موجودی غیرقابل پیش بینی در قالب شرایط و محرکهای محیطی می دانند. آزادی انتخاب از ویژگیهای انسان است.

۳-    بشر قابلیت و شایستگی آنرا دارد که از حصار موقعیت های گذشته و حال پا فرا نهاده به خود شکوفایی و تحقق استعدادهای درونی خویش بپردازد.

۴-    بشر آگاه است که سرانجام روزی می رسد که او دیگر نخواهد بود. هستی، خود را به واقعیت نیستی اشاره می دهد و معنای هستی در واقعیت عدم متبلور می شود. به عقیده فرانکل اصل نبودن و میرندگی واقعیت بودن و زندگی را توجیه می کند.

این تهدید و تشویق «نیستی» منشا اضطرابها و نگرانیها، خصومت ها و پرخاشگری است. که چون در همگان مشاهده می گردد، باید بهنجار تلقی شود. این اضطراب و تشویش که «اضطراب هستی» نامیده می شود از ویژگیهای «بودن» و «شدن» است.

۵-    وجه تمایز انسان عصر جدید چه بهنجار و عادی و چه روان نژند و نابهنجار، در جدایی و بیگانگی از خود و جهان پیرامون خویش است. روانشناسان هستی گرا دیگر به شناخت نشانه های مرضی و پاتولوژیک، آنگونه که فروید و پیروانش توجه داشتند، علاقه ای نشان نمی دهند. بلکه تلاش و نیروی خود را متوجه شناخت، شکوه هایی نظیر احساس تنهایی و انزوا، سرگردانی و بلاتکلیفی، احساس پوچی و بیهودگی و بالاخره از خود بیگانگی که علت مراجعه اکثر بیماران نزد آنهاست، می کنند. به گفته فرانکل امروزه بیماران غالبا از بی معنایی و پوچی و بی هدفی زندگی شکایت دارند و در این «خلا هستی» است که خستگی ها، بی حالی ها، افسردگی ها، ناامیدی ها و بی قراری ها ظاهر می شوند. این پدیده کاملا طبیعی و فرایند زندگی عصر جدید است.

۶-      رواندرمانگران هستی گرا سه مفهوم بنیادی زیر را که آلن برگر به آنها اشاره می کند، مبنای کار درمانی خود قرار می دهند.

  1. «نوروز هستی» یا روان نژندی هستی که از مکتب فرانکل گرفته شده بر این باور است که روان نژندیهای بشری حاصل غرایز سرکوب شده و تعارضات ناخودآگاه و خود تضعیف شده نیست، بلکه نیافتن معنایی در زندگی که زیستن را توجیه کند، موجب این بی قراریها و پریشانحالی است.
  2. «رابطه درمانی» در روان درمانی اگزیستانسیالیستی (هستی درمانی) یک رابطه انتقالی و تکرار گذشته نیست. بلکه یک رودررویی و یک ارتباط و تجربه تازه است که به فرد فرصت می دهد به افقهای جدیدی دست یابد. در این نوع رابطه بیمار یک موضوع نیست بلکه بشری است که مشکلات و مسائل ملموسی دارد و این مسائل دشواریهای عاطفی و احساسی ویژه را موجب گشته اند.
  3. «کایراس» یا لحظات حساسی که در طول هستی درمانی ایجاد می شود و طی آن بیمار آمادگی ویژه ای برای تغییر و درمان به دست می آورد. در این لحظات پیشرفت روان درمانی سرعت خاصی دارد و روان درمانگر می بایست از این فرصت ها برای یاری به بیمار استفاده کند.

 

به طوری که مشاهده گردید هستی گرایی فن و تکنیک نیست، بلکه عبارت است از یک نگرش و دید جدید برای فهم و شناخت همه جانبه تر انسان. به همین دلیل روان درمان گران هستی گرا تا حدود امکان از به کار گرفتن تکنیکهای گوناگون در کار هستی درمانی خویش پرهیز می کنند و بر این باورند که به کار گرفتن تکنیکها به رابطه درمانی آسیب زده و بیمار را نگران و مضطرب می کند. ولی یک روان درمانگر هستی گرا می بایست با فنون و تکنیک های مختلف آشنایی داشته باشد تا هر کجا که به کارگرفتن آنها بتواند چگونگی بودن بیمار را در جهان بهتر و آسان تر، روشن سازد، از آن تکنیک استفاده نماید.

در پایان این کتاب دکتر فرانکل فهرست منابع و مراجعی را که علاقمندان می توانند کنجکاوی پژوهشگرانه خویش را ارضا کنند ارائه می کند. ولی برای خواننده ای که تنها به دنبال کتب و منابع فارسی است چیز چندانی برای معرفی در دست نیست. با این حال مطالعه کتاب اصول[۱] نظری و عملی روان درمانی تالیف دکتر ولی الله اخوت و کتاب روانشناسی[۲] کمال اثر «دوان شولتس» ترجمه خانم گیتی خوشدل را توصیه می کنیم.

 

تهران تابستان ۱۳۶۳

نهضت صالحیان (فرنودی مهر)

[۱] – اصول نظری و عملی روان درمانی – انتشارات آموزشگاه عالی خدمات اجتماعی – نوشته ولی الله اخوت . ۱۳۵۶ خورشیدی

[۲] – روان شناسی کمال (الگوهای شخصیت سالم) – انتشارات نشر نو – ترجکه گیتی خوشدل – ۱۳۶۲

============================================

  • برگرفته و برگزیده از کتاب : انسان در جستجوی معنا
  • به نگارشِ : دکتر ویکتور فرانکل
  • می توانید بخش نخست این کتاب را از اینجا دانلود بکنید.
  • البته خریدن این کتاب بهترین کار می باشد.

============================================

 

============================================

  • برگرفته و برگزیده از کتاب : انسان در جستجوی معنا
  • به نگارشِ : دکتر ویکتور

نویسنده: بردیا