بایزید بسطامی به حج می رفت . و او را عادت بود که در هر شهری که در آمدی ، نخست ، دیدار بزرگان کردی آنگه کار دیگر.
بایزید ، به بصره به دیدار درویشی رفت. درویش گفت که :
درویش : بایزید ، کجا می روی؟
بایزید : به مکه ، به دیدار خانه ی خدا !
درویش : با تو زادِ راه ، چیست ؟
بایزید : دویست درم !
درویش : برخیز ، و هفت بار ، گرد من بچرخ (طواف کن) ، و آن سیم را به من دِه !
بایزید برجست ، و سیم بگشاد از میان ، بوسه داد ، و پیش نهاد .
درویش گفت : آن خانه ی خداست ، و این دل من (هم) خانه ی خدا ! اما بدان خدایی که خداوند آن خانه است ، و خداوند این ، که تا آن خانه را بنا کرده اند ، در آن خانه ، در نیامده است. و از آن روز که این خانه را بنا کرده ، ازین خانه خالی نشده است !
شمس ، « حرمت کفر » را ، در هم می شکند . فاصله ی میان « کفر» و « ایمان » را از روی داوری مردمان ، از میانه بر می گیرد. شمس نخست ، کفر بینی سخن مردان والا را ، ناشی از نارسایی فهم مردمان ، و « خیال اندیشی » ایشان ، معرفی می کند :
« اسرار اولیاء حق را بدانند؟!
رساله ی ایشان ، مطالعه می کنند. هر کسی ، خیالی می انگیزد. گوینده ی آن سخن را ، متهم می کنند . خود را هرگز متهم نمی کنند . و نگویند که : این کفر و خطا ، درآن سخن نیست . در جهل و خیال اندیشی و نادانی ماست!؟
=====================================================
برگرفته از کتاب « خط سوم »
درباره ی شخصیت ، سخنان ، و اندیشه ی شمسِ تبریزی
نوشته یا گردآوری شده به وسیله ی دکتر ناصر الدین صاحب زمانی
چاپ نخست : مرداد ۱۳۵۱
چاپ هفدهم : نوروز ۱۳۸۰
نویسنده : بردیا