خوش بینی و بدبینی – ۲
در خصوص خوش بینی و بدبینی – بخش دوم
سینا یاوریان
سخنران، مدرس و مشاور روانشناسی
خوش بینی و بدبینی – ۱
در خصوص خوش بینی و بدبینی – بخش اول
سینا یاوریان
سخنران، مدرس و مشاور روانشناسی
لوسی
لوسی (به انگلیسی: Lucy) یک فیلم علمی–تخیلی و اکشن آمریکایی-فرانسوی محصول سال ۲۰۱۴، به نویسندگی و کارگردانی لوک بسون است.[۱] اسکارلت جوهانسون به عنوان شخصیت اصلی فیلم و مورگان فریمن نقش پروفسور نورمن را ایفا میکند. لوسی توسط یونیورسال استودیوز در ۲۵ ژوئیه ۲۰۱۴، در ایالات متحده به نمایش درآمد.
داستان
لوسی یک زن ۲۴ ساله آمریکایی است که در تایپه تایوان زندگی و تحصیل میکند. دوست پسر او میخواهد تا یک محموله کیف را بدست مردی کرهای به نام آقای جانگ برساند، اما او مقاومت میکند ولی دوست پسرش با دستبند دست او را به کیف میبندد و او را مجبور میکند تا آن را به آقای جانگ تحویل دهد. لوسی بعد از دیدن افراد جانگ میفهمد آنها یک باند خلافکار هستند و او را مجبور میکنند تا کیف را که درونش ۴ بسته مواد آبی رنگ است باز کند. جانگ به لوسی پیشنهاد کار میدهد و لوسی قبول نمیکند، سپس افراد جانگ او را با ضربهای بیهوش میکنند. وقتی دوباره به هوش میآید میفهمد آنها، بدن او را به عنوان یک حامل ماده شیمیایی فوقالعاده قدرتمند به اسم CPH4، به کار میگیرند تا بتوانند این موارد را به صورت غیرقانونی به اروپا منتقل کنند و لوسی به همراه ۳ نفر دیگر حامل این مواد هستند.
در میان سفر، کیسه حاوی CPH4 که در شکم لوسی جاسازی شده بود، در اثر ضربه یکی از قاچاقچیان به شکم او پاره شده و مقدار زیادی از CPH4 در بدن وی پخش میشود و باعث فعل و انفعلات غیرعادی در وضعیت زیستی وی میشود که به وی این توانایی را میدهد که به تدریج تمام ظرفیت اسمی مغز خود را به صورت بالفعل درآورد در اولین گام ظرفیت استفاده از مغزش از ۱۰ درصد معمول به ۲۰ درصد میرسد. او قاچاقچیان را از پای درمیآورد و به بیمارستان میرود و پزشکان را مجبور میکند او را جراحی کنند و مواد را از شکم او خارج کنند. دکتر به او میگوید CPH4 مادهای است که به میزان خیلی کم جنین در هنگام رشد از بدن مادر دریافت میکند و تأثیر خارقالعادهای دارد، و حالا این نمونه ساخته شده به دست انسان و مصنوعی است.
حالا لوسی تواناییهای زیادی به دست آورده از جمله او میتواند امواج را کنترل کند و با پروفسور ساموئل نورمن ارتباط برقرار میکند. پروفسور نورمن کسی است که روی افزایش سطح مغز انسانها تحقیق میکند. لوسی که قدرت ارتباط به وسیله امواج را دارد با پروفسور ارتباط برقرار میکند و به او میگوید من به تدریج ظرفیت استفاده از مغزم افزایش پیدا میکند و به پروفسور نورمن میگوید من مدتی کمتر از ۲۴ ساعت زنده هستم، اما اکنون توانایی ذهنی زیادی دارم و چه کاری میتوانم بکنم، پروفسور نورمن به او میگوید وظیفه هر سلول انتقال اطلاعات است مانند یک سلول باش و به پیشرفت علم کمک کن. لوسی هم به نورمن میگوید در ۱۲ ساعت آینده نزد تو خواهم آمد.
او با پلیسی به نام پیر دل ریو ارتباط برقرار میکند و میگوید سه بسته مواد مخدر در حال ورود به اروپا است و از او میخواهد تا جلوی آنها را بگیرد. او اطلاعات این سه نفر را که از مغز رئیس قاچاقچیها به دست آورده در اختیار پلیس قرار میدهد. پلیسها آنها را بازداشت میکنند، اما قاچاقچیها موفق میشوند مأموران پلیس را از پای درآورند و مواد را از بدن حاملان خارج کنند. در همین حال ظرفیت ذهنی لوسی به طور مداوم افزایش پیدا میکند. لوسی که به پاریس رفته است با قدرت خارقالعادهای که دارد ارتباط خلافکاران با هم را شنود میکند و متوجه عملیات آنها میشود او با همین قدرت ذهنی خلافکاران را از بین میبرد و مواد را بدست میآورد.
لوسی به ملاقات پروفسور نورمن و همکارانش میرود و اطلاعات زیادی در اختیار آنها قرار میدهد. او که به هفتاد درصد از ظرفیت مغزش دست یافته از پروفسور میخواهد تا بقیه مواد را به او تزریق کند تا به ۱۰۰ درصد ظرفیت مغزش برسد. پروفسور میگوید بشر ظرفیت استفاده از این علم را ندارد و لوسی به او میگوید من تمام اطلاعات را در یک کامپیوتر اختیار تو قرار میدهم تا تو به تدریج آن را افشا کنی. در همین حال آقای جانگ و سایر تبهکاران تحت فرمان او به دانشگاهی که پروفسور نورمن آنجاست حمله میکند و با نیروهای پلیس درگیر میشوند. پس از تزریق مواد لوسی به مرور تغییر شکل میدهد پس از رسیدن جانگ که رئیس قاچاقچیها است به محل لوسی کاملاً ناپدید شده، جانگ میپرسد او کجاست اما کسی نمیداند، در همین حال پیر دل ریو سر میرسد و جانگ را میکشد. وقتی که او میپرسد لوسی کجاست پیامی روی موبایلش میبیند که میگوید من همه جا هستم، کامپیوتری که لوسی ساخته یک فلش مموری حاوی اطلاعات هم در اختیار پروفسور نورمن قرار میدهد.
لوسی | |
---|---|
پوستر فیلم | |
کارگردان | لوک بسون |
تهیهکننده | ویرجینیا سیلا |
نویسنده | لوک بسون |
بازیگران | اسکارلت جوهانسون مورگان فریمن عمرو واکد چویی مین-سیک |
موسیقی | اریک سرا |
فیلمبرداری | تیری آربوگاس |
تدوین | جولین ری |
شرکت تولید | اروپاکورپ تیاف۱ |
توزیعکننده | یونیورسال استودیوز |
تاریخهای انتشار |
|
مدت زمان | ۹۰ دقیقه |
کشور | ایالات متحده آمریکا فرانسه |
زبان | انگلیسی فرانسوی |
هزینهٔ فیلم | ۴۰ میلیون دلار |
فروش گیشه | ۴۶۳٫۴ میلیون دلار |
سینا یاوریان
سخنران، مدرس و مشاور روانشناسی
یک روش خطرناک
یک روش خطرناک (به انگلیسی: A Dangerous Method) فیلمی تاریخی محصول سال ۲۰۱۱ به کارگردانی دیوید کراننبرگ و با حضور بازیگرانی همچون کیرا نایتلی، ویگو مورتنسن، مایکل فاسبندر و ونسان کسل است. فیلمنامه توسط کریستوفر همپتون از نمایشنامه سال ۲۰۰۲ او به نام درمان سخنگو اقتباس شده است.
داستان فیلم
در سال ۱۹۰۴ کارل یونگ (با بازی مایکل فاسبندر) با یک بیمار روسی مبتلا به هیستری به نام سابینا اسپیلرین (با بازی کیرا نایتلی) آشنا میشود که از لحاظ روانی دچار مشکلات فراوانی است. سابینا در رفتار و حرکاتش تعادلی ندارد و حرکتهای مداوم بدن و نگاههای نگرانش حاکی از آن است که وی از لحاظ ذهنی به شدت آشفته است.
یونگ با استفاده از روش «گفتار درمانی» سعی میکند تا ذهن پریشان سابینا را آرام کند تا زمینه را برای بازگو کردن اتفاقاتی که منجر به ایجاد مشکلات در ذهن او شده را باز کند. پس از مدتی تلاش، یونگ سرانجام موفق میشود تا با استفاده از روش گفتار درمانی، به گذشته تکان دهنده سابینا پی ببرد. سابینا در گذشته توسط پدرش مورد آزار و اذیت قرار گرفته بود و به همین جهت اکنون تعادل عصبی ندارد. این مسئله باعث میشود تا یونگ سراغ استاد علم روانشناسی یعنی زیگموند فروید (با بازی ویگو مورتنسن) را بگیرد و از او دربارهٔ نظریه اش مبنی بر رابطه بین مشکلات جنسی و آشفتگی ذهنی اطلاعات کسب کند. اما این کسب اطلاعات در ادامه تبدیل به اختلاف نظر بین این دو میشود.[۲]
یک روش خطرناک | |
---|---|
کارگردان | دیوید کراننبرگ |
نویسنده | کریستوفر همپتون |
بازیگران | کیرا نایتلی ویگو مورتنسن مایکل فاسبندر ونسان کسل مارایکه کارییر |
موسیقی | هاوارد شور |
مدت زمان | ۹۹ دقیقه |
زبان | انگلیسی |
فروش گیشه | ۲۷٬۴۶۲٬۰۴۱ دلار[۱] |
سینا یاوریان
سخنران، مدرس و مشاور روانشناسی
مقدمه ای بر هوش هیجانی
مقدمه ای بر کارگاه هوش هیجانی
سینا یاوریان
سخنران، مدرس و مشاور روانشناسی
هوش هیجانی_۱
سعی کردم در این ویدیو کنترل هیجان ترس را نمایش بدم.
سینا یاوریان
سخنران، مدرس و مشاور روانشناسی
سعی کردم در این ویدیو کنترل هیجان ترس را نمایش بدم.
سینا یاوریان
سخنران، مدرس و مشاور روانشناسی
موفقیت ها و شکست ها – ۲
درود بر همراهان عزیز
امیدوارم همگی سرحال و سلامت باشید
سپاس از مطالب خوب و همراهی همدیگر به زیبایی
برخی از ما از نوشتن یا گفتن در مورد خودمون نگرانیم
نگرانیم که زیرسوال بریم…
نگرانیم مطلبمون رو مسخره کنند یا خودمون رو
نگرانیم بگند این چقدر لوسه
یا این چقدر خودش رو تحویل می گیره که فکر می کنه مطالبش خیلی ارزشمندند که می نویسه…
و بسیاری از مردم ما همینکار رو انجام می دن
یعنی دیگران رو مسخره می کنند
غیبت می کنند
کنایه می زنند یا تیکه میان…
اما در مقابل اینگونه افراد افرادی هم هستند که تحسین می کنند
تقدیر می کنند
قدردانی و سپاسگزاری می کنند…
اگر درصد بگیریم به نظرم می رسه که تعداد افرادی که تحسین می کنند بیشتر از کسانیه که تمسخر می کنند
ولی چرا حتا اگر بین ده نفر ۹دنفر تحسین کنند و ۱ نفر تمسخر کنه برای بیشتر ما اون یک تمسخر مهم می شه و تحسین ها چندان اثری ندارن؟!
دلیلش برمی گرده به والدین و اطرافیان و معلمان…
والدین چند درصد کارها رو تحسین می کنند و چند درصد رو تحسین نمی کنند
والدین چند درصد کارهای اشتباه رو نکوهش می کنند و چند درصد رو نمی کنند…
والدین همه کارهای اشتباه رو نکوهش می کنند یعنی ۱۰۰ درصد
والدین برخی از کارهای خوب رو تقدیر و تشویق می کنند شاید حدود ۱۰ درصد
کودک نوپا که می خواد وایسته مورد تحسین والدین قرار می گیره
چون داره یه کاری رو یاد می گیره…
این کودک وقتی بزرگ شد همش در حال یادگیریه ولی برای یادگیری هاش کمتر تحسین می شه اما برای اشتباهاتش حتمن نکوهش می شه
اینطوری فرد یاد می گیره که خودش رو هم هنگام یادگیری تحسین نکنه و اون رو مهم قلمداد نکنه
موفقیت هاش رو مهم نمی بینه و خودش رو تحسین نمی کنه
ولی وقتی با شکست مواجه می شه همش خودش رو سرزنش می کنه
در حالی که باید برعکس باشه
در حالیکه باید به خودش بگه وقتی داشتم راه رفتن رو یاد می گرفتم چقدر تحسین برانگیز بود
چون داشتم کاری رو یاد می گرفتم که قبلن بلد نبودم… بنابر این هر کار تازه ای که یاد می گیرم و موفق می شم به همون اندازه تحسین برانگیزه
و اگر شکست بخورم طبیعیه
چندین بار می افتم تا بالاخره راه رفتن رو یاد می گیرم طبیعیه…
پس شکست طبیعیه و نکوهش نداره بلکه این موفقیته که خارق العاده است و قابل تحسینه….
چقدر داریم برعکس عمل می کنیم…
خودمون هم حالا شدیم والدینی که کپی والدین قبلی عمل می کنیم چه در رابطه با دیگران چه در رابطه با خودمون…
خودمون رو تحسین کنیم و به تحسین های دیگران اهمیت بدیم و نکوهش ها و تمسخر ها رو نادیده بگیریم..
البته مقوله انتقاد جداست… انتقاد نه تحسین هست و نه نکوهش…
انتقاد ؛ بررسی یک رخداد هست برای انجام بهتر آن…
پس از فرصت پیش آمده استفاده کنید و داستان هاتون رو اینجا بنویسید که کلی مزیت داره
یکیش برای خودتون هست که نوشتن رو تمرین می کنید
دومیش باز برای خودتون هست که با نوشتن، مساله رو بهتر برای خودتون بازبینی می کنید
سومیش باز برای خودتون هست که از بقیه و من ، بازخورد دریافت می کنید..
چهارمیش هم برای بقیه هست که یک تجربه رو مطالعه کردن و از خود تجربه یا تحلیل اون استفاده می برند
خودمون و دیگران رو تحسین کنیم…
شاداب و سلامت باشید
شبتون خوش در آرامش
سینا یاوریان
سخنران، مدرس و مشاور روانشناسی:
موفقیت ها و شکست ها
درود بر همراهان عزیز
امشب می خوام داستانی از زندگی خودم براتون بنویسم…
شما هم اگر مایل بودید از خودتون و نظراتتون بنویسید
این داستان رو ۱۵ سال پیش در وبلاگم نوشتم…
دوم راهنمایی که بودم معلم ادبیات مون مرد خوبی بود و معلم هنرمون هم بود و سعی داشت تو هر زمینه ای به ما یاد بده….
اسمش یادم نیست ولی تا حدودی چهره اش یادمه…
یکبار ایشون بعد از درس یک تکلیفی به ما داد
گفت یک جدول و لیستی درست کنید در ستون اول مصدر فعل و در ستون دوم بن ماضی و در ستون سوم بن مضارع بنویسید و بیارید
از اونجاییکه من اهل مطالعه و تحقیق در هر زمینه ای که فکرش رو بکنید بودم از همون روز شروع کردم جدولم رو تهیه کردن
به هر کی می رسیدم ازش یک فعل می پرسیدم و بن مضارع و ماضی…
تا اینکه برای هفته بعد ۲۰۰ فعل جمع کردم در دو برگ خط دار امتحانی که بزرگ تر از برگ A4 بود اگه یادتون باشه…
معلم که اومد تکلیف ها رو خواست…یکی ۱۶ تا نوشته بود یکی ۱۹ تا و یکی هم از روی جدول من و بقیه یه جدول درست کرد و ۸ تا نوشت و برد و ۲۰ گرفت…
منم که فکر می کردم ۲۰۰ تا نوشتم با سری افراشته رفتم و برگه ها گذاشتم رو میز آقای معلم..
ایشون خیلی دقیق بود و سریع یع نظری به برگه ها انداخت و یه دونه غلط پیدا کرد
بن ماضی فعل دیدن می شه دید
بن مضارع دیدن چی می شه…
اون موقع یادم نیست چی نوشته بودم ولی غلط بود و شدم ۱۹… اعتراض کردم که من ۲۰۰ تا جمع کردم ولی فایده ای نداشت
و با ناراحتی عاطفی اومدم نشستم…
سرافراشته رفته بودم و سرافکنده برگشتم…
اون معلم رو خیلی دوست دارم و یادم نمی ره که برامون زحمت می کشید و گچ می خورد….
ولی از این داستان چه نتیجه ای می گیرید….
وارد نتیجه گیری اجتماعیش نمی شم…
ولی برای نتیجه گیری روانی یه داستان دیکه براتون تعریف می کنم…
پای بچه فیل رو در باغ وحش به تنه یک ستون چوبی می بندند….
بچه فیل بینوا هرچه تلاش می کنه نمی تونی راه بره و بعد از مدتی طولانی ناامید می شه….
بچه فیل با این بند به پا بزرگ می شه و همچنان ناامید از فرار هست
وقتی که بزرگ می شه و حتا می تونه یک ساختمون رو ویران کنه… پاش رو به یک چوب نازک که می بندند دیکه تکون نمی خوره
فکر می کنه نمی تونه اون رو تکونش بده…
دکتر سلیگمن اسم این موضوع رو گذاشته ” درماندگی آموخته شده”
جالبه که دکتر سلیگمن این موضوع رو مطرح کرده و بعد در مقابل اون یک کتاب داره با عنوان خوش بینی آموخته شده که با همکاری یکی از دوستان در حال ترجمه اون هستیم….
چندبار از این دست اتفاق ها براتون افتاده و مانع شده که دفعات بعد تلاش کنید…
من کسی نبودم که کوتاه بیام و از تلاش هام دست برنداشتم…
ولی خیلی ها از تلاش دست می کشند …
می گن هرچی هم تلاش بکنی دیده نمی شه .. داستان من هم یه نمونه اون… ولی…
اگه یادتون باشه نوشتم خشنودی یک مساله درونی هست
با وجود اینکه از نمره ۱۹ خیلی ناراحت شده بودم ولی همچنان از خودم خشنود بودم و حال می کردم که ۲۰۰ فعل جمع کردم
من خودم در موارد زیادی دچار درماندگی آموخته شده شدم اما از تلاش برای رفع اونها دست بر نداشتم….
به نظر من بی معنی بود که یکی بتونه و من نتونم و بی خیالش بشم…
شما هم از داستان هاتون از خوشی ها و ناخوشی هاتون برامون بنویسید…. از تلاش ها از موفقیت ها از شکست ها و دوباره برخاستن ها….
شاداب و سلامت باشیم
شبتون خوش در آرامش
سینا یاوریان
سخنران، مدرس و مشاور روانشناسی:
لذت و خشنودی – ۲
درود بر همراهان عزیز
امیدوارم که حالتون خوب باشه و خوش بین باشید
در ادامه صحبت شب های قبل راجع به خوش بینی و لذت و خشنودی از کارگاه “شادمانی و شادکامی” بنویسم…
چند شب پیش داستان ماهیگیر و مرد انگیزشی رو براتون نوشتم
تا شما اون داستان رو یه مروری می کنید… یه داستان دیگه براتون می نویسم….
آقای دکتر جولیان جینز یک مارمولک دست آموز رو در آزمایشگاهش نگهداری می کرد
چند هفته اول که این مارمولک رو داشت هر غذایی بهش می داد نمی خورد
کاهو
انبه
گوشت خوک
حتا مگس ها رو با مگس کش می کشت و بهش میداد ولی مارمولک هیچ انگیزه ای برای خوردن نداشت
دکتر جولیان خیلی نگران بود و مارمولک جلوی اون داشت از گرسنکی تلف می شد
براش حشرات زنده و غذای چینی هم امتحان کرد ولی مارمولک نمی خورد
یک روز یک ساندویچ ژامبون رو جلوی مارمولک گذاشت ولی مارمولک علاقه ای نشون نداد
دکتر جینز نشسته بود و مجله می خوند و زیر چشمی هم مارمولک رو نگاه می کرد
دکتر خسته شد و مجله رو پرت کرد که افتاد روی ساندویچ ژامبون
مارمولک یه تکونی خورد و پرید روی مجله و اون رو تکه تکه کرد و شروع کرد به خوردن ژامبون…
مارمولک ها کمین می کنند، حمله می کنند، شکار می کنند ، شکار رو می درند و بعد می خورند…
اینها مراحل خوردن برای یک مارمولکه و غیر از این نمی خورن
بیشتر ما دیگه مراحل تکامل رو قبول کردیم و مارمولک ها اولین موجودات خشکی از اجداد ما هستند….
قسمتی از مغز در بین حیوانات یکسان هست و اون رفتارهایی رو که اتوماتیک هست رو در بر می گیره… در این مورد در چند ویدیو در مورد غده آمیگدالا صحبت کردم که در کانال موجود هست
حالا برگردم به داستان ماهیگیر
بسیاری از دوستان شاکی شدند که با این داستان تمام انگیزه ما رو برای رشد و پیشرفت از بین بردی:joy::wink::grimacing:
اما نتیجه گیری از این داستان رو نگهداشته بودم…
اون ماهیگیری که هیچ کاری در زمینه رشد و پیشرفت نداشته با اون ماهیگیری که کلی کار برای رشد و پیشرفت داشته کلی فرق داره…
مطالبی که در مورد خشنودی نوشتم خاطرتون هست؟
اگه اون مطالب رو با داستان مارمولک ترکیب کنیم ، نتیجه گیری برای داستان ماهیگیر چطور می شه؟
اونی که کاری نکرده و نشسته ماهیگیری می کنه ذهنش خالیه و گاهی هم افکار منفی میان سراغش که اگه به این افکار منفی پر و بال بده کارش به افسردگی می کشه و اگه با افکار مثبت رویاپردازی کنه باز به نفعشه…
اونی که کلی در زمینه رشد و پیشرفت تلاش کرده و اومده نشسته ماهیگیری از چنان نیری رضایت و خشنودی پره که هیچ فکر منفی اون رو نمی تونه از پا دربیاره
اون شب که راجع به خشنودی نوشتم به این نکته اشاره کردم که چرا با وجود این همه امکانات مردم ما خشنود نیستند؟
ماهیگیر اول هم از ماهیگیری لذت می بره، ماهیگیر آخر هم از ماهیگیری لذت می بره ولی فرق اون ها در خشنودی هست…
کسی که باباش براش بی ام و خریده هم از بی ام و لذت می بره و کسی که خودش بی ام و خریده هم از بی و لذت می بره ولی خشنودیشون فرق می کنه…
پس خشنودی بدون تلاش به دست نمیاد…اگه مطالب اون شب رو مرور کنید نوشتیم که مواردی که مهارت لازم ندارند مثل بستنی خوردن، هیجان ما برانگیخته می کنند و لذت بسیاری دارند اما خشنودی در پی ندارند…
اما مواردی که انجامشون نیاز به آموختن مهارت دارند مثل آموختن رانندگی، آموختن مطالب جدید از کتاب … در نهایت یک خشنودی پایدار رو در ما ایجاد می کنند…
پس هرچه تلاشمون رو بیشتر کنیم خشنودیمون هم بیشتر خواهد شد… خشنودی با لم دادن به دست نمیاد، این قانون طبیعت هست
پس برای دوری از افسردگی باید هدف، انگیزه، برنامه و تلاش و پیگیری داشت
در این مسیر سلامتی روانی و جسمی با هم حفظ می شند اگه هوشیار باشیم اما اگه هوشیار نباشیم و حرص به دست آوردن هدف و پول رو داشته باشیم به خودمون آسیب می زنیم……
شاداب و سلامت باشیم در هوشیاری….
شبتون خوش در آرامش
سینا یاوریان
سخنران، مدرس و مشاور روانشناسی:
To find clues for healthy living today, we must look to our past. The history of human evolution shows a definitive link between our physical health and psychological well-being. The Greeks understood the importance of a Sound Mind in a Sound Body. That credo became the foundation of their civilization. For clues on how we can best survive the 21st century we should look to the wisdom held in our ancestry and evolutionary biology.
In this entry I will explore ways in which modern living is causing our bodies and minds to short-circuit. I will recap the major periods of human evolution and offer a simple prescriptive that can insulate you from the ‘future shock’ that rapid advances in technology have created in our bodies, minds, and society. “Future shock” is a term for a certain psychological state of individuals and entire societies, introduced by Alvin Toffler in his book of the same name. Toffler’s most basic definition of future shock is: “ too much change in too short a period of time.” Do you feel future shocked? What ways are you coping with it?
The ۷ Habits for a Healthy Mind in a Healthy body are simple daily lifestyle choices. These 7 principles are the foundation of The Athlete’s Way philosophy:
۷ HABITS FOR A HEALTHY MIND IN A HEALTHY BODY
Technology vs. Evolutionary Biology
A visual image that I find useful for putting human evolution in perspective is to picture that if the entire length of your arm represented human evolution, the past 200 years would be represented by the white tip of a freshly clipped finger nail. We often forget the lightning speed with which recent modern inventions have reshaped our lives after hundreds of millions of years of very gradual change.
Here is a quick timeline of major inventions that have changed our lives since the 1800s: The steam engine and locomotive were invented in 1804, the telephone in 1876, the first electrical power plant in 1882, the production-line automobile in 1902, the television in 1927, the jet airplane 1943, the ATM in 1967, the cell phone in 1973, the internet in 1983. Isn’t it amazing to realize how recently these changes have occurred considering the first primate fossils date back some 20 million years?
The first seeds of the information age began in 1888 when an American inventor, Herman Hollerith, developed a successful computer, using punched cards and electricity. In 1911 he sold his company, the Tabulating Machine Company, which then became the Computing-Tabulating-Recording Company. In 1924 this company became IBM. Analog computers were developed in 1930 and the first electronic computer was in use by 1946.
The digital revolution was officially born late in 1947 when two Bell Labs scientists demonstrated a transistor that could take electric current, amplify it, and switch it on and off. By the late 1960s, large companies used computers. Personal computers were introduced in 1975. The internet and social media have changed the way we live, work and communicate in ways that would have seemed unimaginable just a decade ago. We are all scrambling to keep our bearings in this digital whirlwind.
Like many people, I believe that we have to be proactive in order to combat the potential of digital technology to zap our minds and bodies of their vitality. Obviously, digital advances have improved our lives in so many ways, but there are so many uncertains. For example: As a parent, I wonder if iPads as a learning tool help raise a generation that is being spoon fed too much over-processed everything or do they enhance learning and creativity? I think it’s a dual-edged sword.
Technology has the ability to greatly enhance our lives, but it also has the power to cause our bodies and brains to atrophy. What are the consequences to our biology of living in a virtual reality, where we don’t have to work physically to stay alive? Will our children be able to adapt to these changes better than we did or will it only get worse? The advice herein is a prophylaxis to help insulate your biology so you can continue to climb ever-higher and maximize the potential of your body and mind.
Humans are Built to Run
As hunter-gatherers, the human body evolved to run great distances hunting prey and gathering food. The ability to spring through the air using our gluteus maximus muscles is what sets us apart from primate cousins. This pogo-stick ability of each leg allowed us to travel long distances and to hunt and gather a high protein diet, using relatively little fuel. We are very fuel-efficient machines. As our brains grew, so did our prefrontal cortex, the seat of human intelligence, and we became better hunters. It also kept our cerebellum bulked up, which gave us the benefit of a strong ‘up brain’ and a strong ‘down brain.’ I wrote a Pyschology Today blog about this split-brain model that you can check out here.
Endurance running is unique to homo sapiens among all other mammals except for dogs, horses and hyenas. Drs. Lieberman and Bramble, paleontologists at Harvard, established that our slender legs, shorter arms, narrower rib cage and pelvis, skulls with overheating prevention features, and the nuchal joint, which keeps our heads steady when we run, set us apart from chimpanzees.
The scientists concluded that running improved our chances of survival and reproduction. Although we were not as swift as our four-legged competitors, we could (and still can) out run and hunt over greater distances than other predators. Lieberman says, “Endurance running may have made possible a diet rich in fats and proteins thought to account for the unique human combination of large bodies, small guts, big brains, and small teeth.” It also imbedded the need to stay active into our biology.
Unity, Creativity, and Adventure are in Our DNA
One reason the Neanderthals may have became extinct is that they stayed in certain caves in France and parts of Spain for endless generations, relying on the same simple chiseled tools. Homo sapiens, on the other hand, were inclined to keep pushing into new areas, and inventing new technology. This is believed to be one reason that human lineage did not become extinct.
The first jewelry that archeologists have discovered dates back as far as 75,000 years ago. It is believed that homo sapiens in Africa began making beads, and piercing holes in the teeth of deceased loved ones to wear as adornment around this time. These findings illustrate that creativity and a deep need for human connection are embedded in our DNA. As the hunter-gatherers traveled the land in small bands, they also made sharp spears and other tools. Creative thinking and innovation have been linked to human survival for millennia.
Early agriculturists faced many challenges that hunting-gatherers didn’t have to deal with. Farming meant the agriculturists needed to figure out how to exploit a relatively small amount of land very intensely, rather than taking advantage of a large amount of land as hunter-gatherers did. Early agricultural life, didn’t require us to run, but it did require superior intelligence, physical stamina, and close-knit human bonds. Humans were able to do this and continued to evolve.
Agrarian society created a new lifestyle and social network. Pre-industrial farming required intense physical labor. The harvest cycle required a sustained physical effort a few times of the year based on seasonal weather patterns. Just as hunter-gatherers traveled in bands together, agrarian farming built tight communities. The necessities of agrarian life molded human behavior and society in ways that were uprooted by industrialization and commercialized farming.
Early farmers had to store food and to refrain from consuming whatever was available at the moment. If an agricultural community behaved like hunter-gatherers by grazing as they gathered food, they would starve to death in the winter. As agrarians we had to practice delaying gratification and not feast when there was abundance. Given the abundance of calorie-dense, nutritionally low food constantly at our disposal today—and the innate hunter-gatherer wiring embedded in our biology—it is understandable why so many people binge and have trouble delaying gratification.
Industrialization + Energy Gluttony = Global Warming
The first Industrial revolution occurred in Great Britain between 1750 and 1830. The use of automated machinery and the arrival of mass production created a new consumersociety in the late 18th Century. Industrialization was a shock to the human system. Developments in Europe moved the population from a largely rural population, that made its livelihood from agriculture, to a town-centered society increasingly engaged in factory manufacturing. Later in the 19th century, similar revolutionary transformations began occurring in the United States.
Homo sapiens evolved to be very fuel-efficient machines. This is one reason it’s so easy for us to gain weight when we don’t have to do physical work to hunt or harvest our food. With industrialization, physical expenditure dropped drastically. A typical hunter-gatherer required only 2,000 to 5,000 kilocalories of energy a day obtained through direct caloric consumption. Early agricultural societies required the equivalent of 20,000 kilocalories per person daily to maintain a farm. Early industrial societies required 60,000 kilocalories worth of energy, and modern post-industrial information societies require the equivalent of 120,000 kilocalories. The impact of this energy consumption on our environment are well known and one reason voluntary simplicity will benefit us all in the long run.
Socio-Economic Stratification
With industrialization, people moved into cities and began to work in factories. The human relationship to physicality and to nature changed. Much of the Romantic movements of the 19th century were a reaction to industrialism, by a class of people who could afford to appreciate nature and translate it into art. The Romantics wanted to reconnect with nature for creative and spiritual reasons. They realized that in gaining a command over nature, humans had lost something visceral and mystical that occurred through a connection to nature. How is the disconnect from nature and our own biology impacting our spiritual connectedness today?
I decided to embrace voluntary simplicity and live closer to nature a few years ago. Getting out of the city and de-cluttering my life was the most liberating thing I’ve ever done. Today I can fit all of my material possesions in the back of a small station wagon, and I wouldn’t have it any other way. I keep the overhead very low and am able to live by the 7 principles here on a spartan budget. You can, too! One great thing about the digital age is that it allows you to work from anywhere. I have chosen to live closer to nature with visits to the city. I find that it is the perfect balance for optimal creativity and well-being. I feel very lucky to have the best of both worlds.
The socio-economic stratification of those who make a living doing creative jobs and who also exercise regularly is a point of interest to me. When I look at the record number of high-achievers entering local road running races, marathons, triathlons…and compare those statistics to the nationwide averages of obesity, I ask myself the chicken-or-the-egg question of which came first: their creative success or their dedication to regular physical activity? I fear that exercise, obesity, and creativity will become more and more of a class-divider in years to come. I am working to combat this through everything I do with The Athlete’s Way platform and corporate partnerships geared at funneling resources towards wellness initiatives aimed at underserved American youth.
Conclusion: Sweat is the Most Effective Elixir for Future Shock
I strongly believe that the 7 Habits for a Healthy Mind in a Healthy Body presented here are an antidote for future shock. Adopting these habits into your daily routine will keep you healthy, happy, and young at heart. Daily physical activity is ultimately the single most important elixir for staving off the negative impacts of modern life. Just 20 minutes most days of physical activity makes a huge difference in your state of well-being.
As Hippocrates said, “Walking is the best medicine.” A short, brisk daily walk could make all the difference in your long-term mental and physical health. If you want to be a resilientthought leader or innovator, you need to flex muscles in your mind and your body. Physical activity clears the cobwebs from your mind and makes you more creative. Almost every successful person I know who has an enduring career and remains prolific with fresh ideas has made the connection that regular physical activity is a requisite for his or her mental, physical, and professional longevity.
You don’t have to become an exercise fanatic, but nobody can sweat for you. If you want to stay competitive in a modern world you have to make physical activity a part of your daily routine. A generation ago before the digital revolution, in accepting his 1950 Nobel Prize in Literature Bertrand Russell—who was a zealot for the power of physical activity—addressed the pitfalls of modern living and offered some advice. I close with a quote from his speech titled: What Desires are Politically Important?