در جنگل
تاریکی که فرا رسید
شیر با خود گفت
فردا پلنگ را از هم خواهم درید.
پلنگ هم با خود گفت
فردا روباه را شکار خواهم کرد.
روباه هم گفت :
کبوتر آخرین سهم فردای من است.
و کبوتر با خود اندیشید
چگونه می توان همه زندگان این جنگل را
باهم
هم دل و هم آواز کرد.
راستی چگونه می توان…؟
============================================
برگرفته از کتاب شعر: سلیمانیه و سپیده دم جهان
هستیار(شاعر) : شیرکو بی کس
هستیار (شاعر) برگرداننده به فارسی : سید علی صالحی+محمد رئوف مرادی