نشست های هفتگی: شناخت خویشتن خویش – کتاب دمیان – ۵ دی ۱۳۸۵

تاریخ نشستموضوعات نشستدبیر نشست
۸۵.۱۰.۰۵بحث : شناخت خویشتن خویش – کتاب دمیانبردیا
درود

نشست به روزگار ۸۵.۱۰.۰۵ به دبیری بردیا با گردهم آمدن همراهان سعید – شیوا – مصطفا – فروغ – سمیه – فاطمه – الهام – مسعود (مهمان) – پویا – بردیا – ساسان – سیاوش – حمید و اعظم (دو نفر آخر با تاخیر) ساعت ۵ آغاز و در ساعت ۵:۲۵ به دبیری  بردیا رسمیت یافت. علت تاخیر ۱۰ دقیقه ای سفارش دوستان برای پذیرایی بود که کمی به درازا کشید.

موضوع بحث : شناخت خویشتن خویش بود و کتاب دمیان معرفی شد.

در آغاز آیین نشست خوانده شد. و همراهان سعید – سمیه – بردیا – شیوا و ساسان به ترتیب خواهان ۲ – ۲ – ۱ دقیقه و ۱۰ ثانیه وقت شدند که درباره پیشنهادی برای گروه صحبت کنند. پویا نیز خواهان وقت ۵ دقیقه ای برای جمع آوری حق عضویت ماهیانه از همراهان شد.

شیوا کتاب “دمیان” از “هرمان هسه” برگردان “محمد بقاعی” را در ۲۰ دقیقه به گروه معرفی کرد.

در میان هفتاد و چند اثری که از هرمان هسه نویسنده نامدار آلمانی به جای مانده ، “دمیان” یکی از پر آوازه ترین آنهاست که بسیاری از مردم جهان آن را با اشتیاق خوانده اند زیرا سخن نفس انسان است. سخن حال روزگاری از عمر آدمی است که معمولا در چنبره ارزشهای قراردادی زندانی می شود و مجال آشکار شدن نمی یابد. “دمیان” نقدی است بر فرهنگ و آیین حاکم بر اروپا حکایتی است از مردمی که به اعتقاد هسه فریفته ظواهرند. هم با خود بیگانه اند و هم به جامعه شان. از باورهای خود هیاتی ساخته اند و بی آنکه به ژرفا نیک بنگرند بر گرد آن می گردند و از پیرامونشان بی خبرند. انسانها را با معیاری که خود دارند محک می زنند و ارزشها را جز از این طریق فهم نمی کننددر ژوئیه ۱۸۷۷ در شهر کالو از پدری به شدت مذهبی و مادری که در یک خانواده مذهبی بزرگ شده بود متولدشد.او اولین گام های کودکی اش را در همین شهر روی زمین گذاشت! پدرش مبلغ مذهبی بود و به همین واسطه او سالهای میان ۱۸۸۱ تا ۸۶ را در شهر بازل گذراند. همان سالها پدرش تبعه سوئیس شد و برای همیشه بالتیک را فراموش کرد. هسه از همان ابتدا بنای ناسازگاری با قانون یکنواختی های دنیای اطرافش گذاشت. مدرسه، معلم ها، درس های تکراری همه او را به تنگ آورده بودند و او احساس می کرد می تواند همه این بندها را رهاکند. شاید همین از بند گسیختگی بود که بعدها او را در مسیر رسیدن به خود قرارداد. هسه تاب این فشارها را نیاورد و مدرسه علوم دینی را رها کرد. والدینش رفتارهای فرزند سرکش شان را به مثابه یک بدشگونی می دانستند. آنها هرمان جوان را ابتدا پیش یک فالگیر و بعد هم به کلینیک بیماران روانی بردند. بعد از اینکه پدر متعصب هسه احساس کرد او سرعقل آمده است، هرمان جوان را دوباره راهی دبیرستان کرد و هسه دوباره کمی بعد طاقت اش طاق شد. او خود را در مسیر تازه ای یافته بود. او سرشار از انرژی عجیب و تازه به دست آمده در خانه مشغول مطالعه بود. کمی بعد همزمان با این روزها در کارخانه ساعت سازی مشغول به کار شد. بعد در دانشکده کتابداری مشغول شد. همان روزها بود که علی رغم میل ظاهری اش دست به قلم برد و شعر و داستان نوشت. درحالی که تا قبل از آن همیشه با شعر و داستان مشکل داشت. همان روزها با درآمدی که از کار در کارخانه ساعت سازی داشت دو مجموعه شعر «عاشقانه ها» و «درآستانه نیمه شب» را منتشرکرد، او دراین مجموعه ها حال و هوای عجیب و مالیخولیایی آن روزهایش را شرح می دهد

قبل از جنگ جهانی اول ۴ کتاب «درراه»، «کنولوپ»، «جوانی زیباست» و «آهنگ تنهایی» را نوشت. هنگام جنگ هسه هنوز خود را یک آلمانی می دانست. او به جنگ رفت و در آنجا با حمایت های ارتش روزنامه اسرای اکسان و انتشارات حمایت از اسرا را منتشرکرد. اما این همکاری که به نظر هسه تنها به معنای وطن دوستی بود تنها سبب مخدوش شدن چهره ادبی او و دشمنی شد. همان روزها هسه در مقاله ای تحت عنوان «آه! کمی لحن تان را تلطیف کنید» از خوانندگان و مردم خواست حداقل روحیه جنگ ستیزی را دراعماق وجودشان حفظ کنند. همین مقاله سیلی از انتقادات و فحش های رکیک را برای هسه داشت تا آنجا که او به نویسنده «خائن وطن فروش» معروف شد. جنگ با هسه عجین شد و او هرگز آن روزها رافراموش نکرد. تأثیر جنگ درتمام آثار بعدی او مشهود است حتی می توان گفت که درست بعد از جنگ بود که او در آثارش به سیاست هم گوشه چشمی داشت.

سال ۱۹۱۹ زمان «دمیان» را با نام مستعار «امیل سینکلر» منتشرکرد. هسه این رمان را با تکیه بر فلسفه نیچه و باخ اوفن نوشت. نیکلر شخصیت جوان این داستان دوست دارد به آگاهی برسد و درعین حال آرامش روحی اش را حفظ کند و در این راه همکلاسی سینکلر «ماکس دمیان» به او کمک می کند. دمیان دراین اثر به شکل یک قاعده ظاهر شده است. دمیان برنده جایزه «فونتانه» شد اما هسه این جایزه را قبول نکرد. وی در این رمان از خدایی نام می برد که هم خوب است و هم بد است.در برخی زمان ها هم ستمگر است و در دیگر زمانها دادگر. هسه در این کتاب به معرفی چنین خدایی پرداخته است که متفاوت از خدایان مذاهب می باشد که کاملا نیک و خوب معرفی شده اند. هسه در این کتاب با پرداختن به روند شکل گیری باورهای سینکلر (شخصیت اول داستان) از مرحله شک تا یقین رمان را پی می گیرد و به پیش می برد. در رمان دمیان هسه می گوید: هیچ چیز .بدون مرگ زاده نمی شود

 

 

فاطمه در ۱۰ دقیقه بخش سخنان زیبا ، داستان زیبا و ژرفی از  کتاب “فرمانروای قلبها” برگردان “مریم عوفی” را که بازگشت به خویشتن خویش و آن گونه هستیم، باشیم، بود را برای گروه خواند. این داستان درباره شیری است که در پی شناخت خویش است. تا اینکه پس از تقلید کردن بسیار از این حیوان و آن حیوان متوجه می شود که باید آنگونه که هست رفتار و کردار کند.

پویا در وقت ۵ دقیقه ای ویژه برای صندوق مالی گروه به جمع آوری حق عضویت ماهیانه پرداخت.

سمیه در ۲ دقیقه وقت درخواستی خویش درباره انجمن حمایت از کودکان کار صحبت کرد و گفت که این انجمن هر ۴شنبه اول هر ماه در خانه هنرمندان تشکیل جلسه می دهند و داوطلبان در آن زمینه کاری را انتخاب می کنند.

سعید در ۲ دقیقه وقت درخواستی خویش از انتفاد و انتقادپذیری صحبت کرد.

بردیا در ۱ دقیقه وقت درخواستی خویش از همراهان برای همراهی کردن شیوا معاون باشگاه نشست هفتگی درخواست همراهی کرد.

شیوا در ۱ دقیقه وقت درخواستی خویش از همراهان برای همراهی برنامه شماره ۳ باشگاه کوه و تفریحات (رفتن به پارک طالفانی)  که وی مسوول برنامه اش بود سپاسگذاری کرد.

سپس در وقت پذیرایی ، همراهان از خودشان پذیرایی کردند و چندباره خودمان را به همراه جدید گروه مان معرفی کردیم و با وی صمیمی تر و مهربان تر شدیم.

در ساعت  ۶:۲۵ دقیقه وقت پذیرایی پایان یافت و نشست دوباره رسمی شد.

ساسان در ۱۰ ثانیه وقت درخواستی خویش به طور کوتاه، مختصر و مفید پیشنهاد کرد که پس از خواندن آیین نشست و موضوع بحث هر کدام از همراهان به ترتیب اندیشه خود را مطرح کند و سپس بر اساس اولویت نوبت برای سخن گفتن از اندیشه ها استفاده شود. در این باره رای گیری شد و  و با نظر ایشان موافقت شد و از این به بعد برای بخش های گفت و شنود هر نشست این پیشنهاد اجرا می شود.
آیین نشست خوانده شد و گفت و شنود بحث “خویشتن خویش” آغاز گردید.اندیشه های همراهان را در اینباره در ادامه می توانید بخوانید.

خویشتن خویش یعنی خود خودم. یعنی همه زندگی یعنی زدودن گرد و غبار از خود برای رسیدن به خود تا جایی که همچون حلاج شویم و خدا را در خود ببینیم.

به اندیشه ی آدلر انسان زمانی بیمار می شود که بین خود راستکی و آرمانی شکاف  ایجاد شود. تلاش انسان رسیدن به خود شکوفایی است.

این خود چیست که در پی آنیم.

خویشتن خویش همان خودآگاه ماست. آگاه به خودمان و آگاه به تاثیر مثبت در جهان و همچنین تاثیر منفی.

چه کار کنیم به این خویشتن خویش برسیم؟

پرسیده شد که آیا خویشتن خویش همان نشان دادن آن چه که هستیم است یا آنچکه می خواهیم نشان دهیم؟

با بالا رفتن بلوغ ، خود راستکی و آرمانی به هم نزدیک می شوند.

ما به روح مطلق می رسیم شاید خدا،‌الله ، یهودا ،‌ اهورمزدا ، همگی یکی باشند و ما به آنجا برسیم.

غیبت کردن یا ریاکارانه بازی کردن و این گونه مورد علاقه دیگران واقع شدن ما را از رسیدن به خویشتن خویش دور می کند.

خودآگاه ما همان خود ناآگاه ماست که خودش را در جمع به ما نشان می دهد که با آموزش و پرورش به آن می رسیم. کارهای باید و نباید مذهبی ما را از خود واقعی دور می کند.

داشتن ارتباطات گسترده و چالش هایی که در پیش رو داریم و نوع رفتار، ما را در رسیدن به خودشکوفایی کمک می کند. به اشتباهاتم می اندیشم و خود را سرزنش نمی کنم و خود را می بخشم و چندباره انجام اشتباهاتم خودداری می کنم و مسوولانه تر زندگی می کنم. و این گونه به خویشتن خویش می رسم.

کنار گذاشتن قوانین اخلاقی و عرف رایج در جامعه و دوباره ارزش گذاری کردن آنها و به روز کردن آنها از پیش نیازهای رسیدن به خویشتن خویش است. که این گونه یک مانع بزرگ در راه رسیدن به خویشتن خویش یعنی تعصب را از سر راه برداشته ایم.

پیش نیاز رسیدن به خویشتن خویش روراست بودن با خود و دیگران و بیان احساس خود در لحظه و به دور از ریا و دروغ.

به دیاگرام مزلو اشاره شد.

پیش نیاز رسیدن به خویشتن خویش نداشتن ایدئولوژی یا مکتبی خاص یا مذهبی خاص است و اینکه به ندای درون خودمان گوش دهیم و درون غیر وافعی که دیگران برایمان ساخته اند را رها کنیم و بشناسیم.

خوشیتن خویش یک وضعیت ایده آل ویژه ی خاص نیست همین وضعیتی است که در هر لحظه داریم. بایستنی است که به آن آگاه باشیم. اگر کار خوبی همچون انتقاد کردن سازنده و خردمندانه انجام می دهیم آگاه به آن باشیم اگر کار بدی همچون غیبت کردن می کنیم بازهم آگاه به انجام آن کار بد باشیم. همین آگاه بودن به نفس خودمان صرف نظر از ارزش آن آغار رسیدن به خویشتن خویش است.

آگاه بودن به خویشتن خویش ربطی به مذهبی بودن یا مذهبی نبودن ندارد. و مرجع قیاس و سنجش نباید دیگران باشند و باید درون خودمان باشد.

آغاز تویی راه تویی پایان  تویی ، هان که راه خود(خویشتن خویش) به خود(خودخواهی) گم نکنی.

نیازهای ما باید در زمان خود ارضا شوند و اگر ارضا نشوند به مرحله های بالاتر نمی توان رسید. و نمی توان ارتقا یافت.

فاکتورهای خودسازی و رسیدن به خویشتن خویش عبارتند از : مسوولیت پذیری – انتقاد پذیری – دلسوزی و یگانگی

عدالت و صداقت دو فاکتور مهم در راه رسیدن به خویشتن خویش است.

در راه رسیدن به خویشتن خویش از چالشها نترسیم آنها به سوی ما می آیند و ما می توانیم از آنها گذر کنیم.

گر در طلب گوهر کانی ، کانی
ور در پی جستجوی جانی، جانی
من فاش کنم حقیقت مطلب را
هر چیز که در جستجوی آنی، آنی

برنامه نشست آینده :
دبیر : حمید
کتاب : سیاوش
سخن زیبا : سعید

شاد و خوش و خندان باشیم

نشست های هفتگی: کتاب آیا تو آن گمشده ام هستی- خدا – ۲۸ آذر ۱۳۸۵

تاریخ نشستموضوعات نشستدبیر نشست
سه شنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۵معرفی کتاب آیا تو آن گمشده ام هستی – ادامه بحث خدااعظم
بنام زیبا

نشست هفتگی گروه نیک اندیشان در یک روز نسبتا سرد پاییزی در تاریخ ۲۸/۹/۸۵ با حضور همراهان به ترتیب حضور مینا- شبنم – سمیه – حمید – سینا – اعظم – ساسان – سیاوش – شیوا – سارا – مریم – فاطمه – شیوا و ناصر در محل نشست قبلی برگزار شد .

جلسه با معرفی کتاب آیا تو همان گم شده ام هستی و ادامه بحث خدا انجام شد.

نشست در ساعت ۳۶/۵ دقیقه رسمیت یافت و سپس آیین نشست نوسط دبیر جلسه خوانده شد پس از آن همراهان به ترتیب سینا – شبنم – سارا و مینا از دبیر وقت خواستند تا در مورد مسائلی که به نظرشان در بهبود جلسه کمک می کند صحبت کنند.

 

در ساعت ۳۸/۵دقیقه سخن زیبا توسط سیاوش خوانده شد که چکیده ای از آن را مرور می کنیم .

 

– هرگز نباخته ای مادام که از شکست خود چیزی آموخته باشی   (زیگ زیگلر)

– از دیروز بیاموز ، برای امروز زندگی کن و به فردا امید داشته باش   ( آلبرت انیشتن )

– گوش کردن را یاد بگیرید ، فرصت ها گاه با صدای آهسته در می زنند.

– چرخ های زنگ زده و سنگین زندگی با دست های نامرئی امید می چرخند.   ( دکتر ناصر الدین صاحب الزمان)

– هر آنچه زیباست همیشه خوب نیست اما هر چه خوب است همیشه زیباست.

– هنگام ازدواج بیشتر با گوشها مشورت کن نه با چشمهایت   ( مثل آلمانی )

– عادت کنید در زندگی به هیچ چیز عادت نکنید.         (جرج برنارد شو)

– وقتی عدم اعتماد شروع می شود صمیمیت از بین می رود     ( الکساندر پوشکین )

– دوست بدارید لیکن عشق را به زنجیر بدل نکنید   ( جبران خلیل جبران )

– مردان بزرگ همچون شهابها هستند که می سوزند و جهانی را از نور خود روشن می کنند.   ( ناپلئون بناپارت)

– بردباری در هنگام خشم مشکل ترین ولی با ارزش ترین کارها می باشد.   (سقراط)

 

بعد از شنیدن سخنان بسیار زیبا از سیاوش ، شبنم از وقت خود در رابطه با هنر گوش کردن صحبت کرد و اینکه چقدر زیباست که هنر گوش کردنمان را تقویت کنیم .

 

شیوا از زمان درخواستی اش در رابطه با گاهنامه صحبت کرد و اینکه همراهان می توانند اطلاعات وابسته به آن را از ایشان بگیرند.

 

حمید در نیمه های جلسه به دلیل به وجود آمدن کار ضروری برای ایشان جلسه را با عذر خواهی از همراهان ترک کردند .

معرفی کتاب آیا تو آن گمشده ام هستی

سپس در زمان در نظر گرفته شده برای بخش معرفی کتاب اعظم به معرفی کتاب ” آیا تو آن گمشده ام هستی ” اثر “باربارا دی آنجلیس ” و ترجمه “هادی ابراهیمی ” پرداخت .

نویسنده  کتاب آیا تو آن گمشده ام هستی یک روانشناس آمریکائی است که نتیجه سالها تجربیات و برگزاری سمینارهای متعدد را در بسیاری از کشورهای دنیا در این کتاب جمع آوری کرده است و در ارتباط با روشهای انتخاب صحیح همسر با جزئیات بسیار در خور توجهی صحبت می کند.

 

این نویسنده با دید ریزبینانه ای روابط مرد و زن را بررسی می کند و در سر فصلهای مختلف  کتاب آیا تو آن گمشده ام هستی موردهای زیر را که به شکل تیتر وار و خلاصه آورده می شود بحث می کند.

 

– عاشق شدن به دلایل نادرست

– شش اشتباه بزرگ که در ابندای روابط مرتکب می شویم

– دوری از فرد نامناسب و چگونگی شناخت آن

– نقطه ضعف های مهلک

– آیا اصولا آمادگی وارد شدن به یک رابطه را دارید یا نه ؟

– آیا آماده عشق هستید؟

و…….

کتاب آیا تو آن گمشده ام هستی برای هر فصل با ارائه تستهایی بسیار ظریف فرد را در شناخت خود کمک می کند و در پایان کتاب دید شخصی فرد را نسبت به خود برای وارد شدن به یک انتخاب صحیح و انتخاب همسر مناسب بالا می برد .

 

بعد از معرفی کتاب آیا تو آن گمشده ام هستی ، سینا از وقت خود در رابطه با صحبت در خصوص حضور به موقع همراهان از جلسه بعد رآس ساعت ۱۵/۵ دقیقه و شروع رسمی نشست در این ساعت استفاده کرد و با رای گیری از دوستان موافقت کلی اعلام گردید تا بتوانیم نظم را در کنار هم بودن تمرین کنیم .

 

در نیمه های جلسه یکی از همراهان به نام ناصر به جمع ما پیوستند که از حضور آنها همه دوستان خرسند شدند ایشان با اینکه سن بالاتری نسبت به دیگر دوستان داشتند با شور و اشتیاق نشست را همراهی کردند ودر کنار هم ازصحبتهای یکدیگر استفاده کردیم .

 

در ادامه وقتی را برای پذیرایی از خود و گپ دوستانه داشتیم و دوستان در این فرصت سعی در محکم کردن رابطه دوستی یکدیگر داشتند.

در ساعت ۵۶/۶ دقیقه آیین گفت و شنود توسط دبیر خوانده شد و بحث این نشست که در رابطه با خدا بود بنابر تمایل دوستان از نشست گذشته ادامه یافت تا بیشر در رابطه با این لطیف و بی همتا صحبت کنیم و نظر یکدیگررا بشنویم .

 

خلاصه ای از دیدگاه دوستان به شرح زیر می باشد.

خدا همیشه مشاهده کننده است ، ما خلق کننده هستیم . هر یک از ما لحظه به لحظه در حال خلق کردن هستیم ،خدا نظاره گر خلق کردن ماست مثال این مانند این است که والد بچه ها را به پارک می برد و آنجا هر کدام از بچه ها مشغول بازیی می شود و والد نظاره گر آنها می نشیند و اگر مشکلی پیش آید جلو می رود و کمک می کند.

 

خدا یک احساس ،یک نیروی خاص است که هیچ جسم و ماهیتی نمی پذیرد .

 

چرا می خواهیم به خدا پر و بال دهیم ،خدای ورای اینهاست

 

نیایش بزرگترین نیرویی است که انسان می تواند از آن بهره برداری کند –بحث بر سر اعتقادها نیست ، بحث بر روی عملکردهای ماست .تو بی اعتقاد باش اما مثبت عمل کن

 

ما بنده خدائیم ،زندگی مثل صحفه تئاتر است که ما بازی می کنیم و می توانیم بیافرینیم .

 

خدا نیز در حال تغییر و تحول است مثل انسانها که در طول زمان تکامل یافته اند و دچار تغییر و تحول بوده اند تا به اینجا (انسانهای هوشمند ) رسیده اند.

 

خدا بهترین و والاترین توصیف است از وجودی بی همتا

 

خدا همیشه هست حالا هر کس او را به شکلی می بیند و لمس میکند یکی مثل آن چوپان در داستان حضرت موسی زیر پای خدا گلیمی پهن می کند و پایش می مالد و دستانش را می بوسد و دیگری خدا را جور دیگری می بیند

در پایان جلسه سارا راجع به برنامه شب یلدا که در رستوران سنتی پارک جمشیدیه برای کنار هم بودن در این شب بلند و به یاد ماندنی با دوستان دیگر ترتیب داده بودند صحبت کرد و دوستان را به همراهی در این شب دعوت کرد .

 

جلسه راس ساعت ۳۷/۷ دقیقه خاتمه یافت و از این نشست مثل نشستهای گذشته درسهای جدیدی گرفتیم .

 

برنامه نشست آینده گروه به این ترتیب برنامه ریزی گردید.

 

دبیر : بردیا

کتاب : شیوا

سخن زیبا : فاطمه

 

در پایان به عنوان دبیر نشست آن جلسه از همه دوستان که همراهی کردند متشکرم .

 

شاد شاد شاد باشید. (-:

نشست های هفتگی: موضوع : خدا – معرفی کتاب : اندوه ماه- ۲۱ آذر ۱۳۸۵

تاریخ نشستموضوعات نشستدبیر نشست
۲۱ آذر ۱۳۸۵موضوع : خدا – معرفی کتاب : اندوه ماهمینا
بنام تنها پناه آشفتگان دیارسرنوشت

 

در این سه شنبه سرد پاییزی ، دوستان با حضور گرم خود جمع ما را آراستند و علی رغم فقدان فضایی فراخور حال و هوای این جمع ، شور وشوق وافر عزیزان برای گوش جان سپردن به ” موضوع خدا ” از دیده کس پنهان نماند.

 

شبنم ، مینا ، سینا ، شیوا ، مصطفی ، آرزو، بردیا ، فاطمه ، ساسان ، بردیا ، سیاوش ، پویا ، شهرام ، الهام ، مهرناز ، همرهان این بزم دوستانه بودند.

 

در آغاز (۵:۳۵) شیوا سخنان زیبایی برایمان خواند:

 

در هر صحنه،دو جفت جای پا روی شن دیدم .

یکی متعلق به من و دیگری متعلق به خدا.

وقتی آخرین صحنه در مقابلم برق زد،

به پشت سر و به جای پاهای

روی شن نگاه کردم .

متوجه شدم که چندین بار در طول

مسیر زندگیم ،

فقط یک جفت جای پا روی شن بوده است.

همچنین متوجه شدم که این در سختترین

و غمگین ترین دوران زندگیم بوده است.

این واقعا” برایم ناراحت کننده بود

و درباره اش از خدا سوال کردم :

خدایا تو گفتی اگر بدنبال تو بیایم ،

در تمام راه با من خواهی بود .

ولی دیدم که در سختترین دوران زندگیم ،

فقط یک جفت جای پا وجود داشت.

نمی فهمم چرا هنگا می که بیش از هر وقت دیگر

به تو نیاز داشتم ، مرا تنها گذاشتی .

خدا پاسخ داد بنده بسیار عزیزم ،

من در کنارت هستم

و هرگز تنهایت نخواهم گذاشت.

اگر در آزمونها و رنجها ،فقط

یک جفت جای پا دیدی ،

زمانی بود که تو را در آغوشم حمل می کرد.

………………………………………………….

 

و در پایان این جملات لطیف و با معنا ، شیوا بار دیگر به معرفی کتاب اندوه ماه ، به قلم آرش حجازی پرداخت :

 

آرش حجازی متولد سال ۱۳۴۹ ، روزنامه نگار ، نویسنده ، مترجم ، پزشک ، سردبیر ماهنامه فرهنگی هنری جشن کتاب و مدیر عامل انتشارات کاروان.

برگزیده ای از این کتاب :

 

رویش را به من کرد و پرسید : به چه فکر می کنی ؟

– همیشه به من احترام گذاشته اند و از من کمک خواسته اند

– اما هیچوقت دوستی نداشته ای إ

– به من تکیه کرده اند اما هرگز کسی را نداشته ام تا به او تکیه کنم . با لذت بار غم دیگران را کشیده ام ، اما هرگز کسی بار من را بر نداشته     است. در شادی دیگران شریک بوده ام ، اما هرگز نتوانسته ام شادی خودم را برای کسی بگویم إ

– دلیلی ندارد که کسی بار تو را حس کند. زندگی تو در همین تنهایی توست إ تو خودت هم بار کسی را نکشیده ای . آن چیزی که برداشته ای فقط و

فقط بار خودت بوده است ……

همین إ با اندوه گفتم : آ رزوی من یکتایی بود نه تنهایی……

گفت یکتایی با تنهایی یکی است.

……………………………..

 

از رها کردن آزادی ام که با آن همه ز جر بدست آورده بودم،می ترسیدم . نمی توانستم بگویم آزادی چیست، اما اسارت را می شناختم . سالها در نظامی احمقانه اسیر بودم . نظام ثبوت حماقت بشر إ آزادی عمیقترین نیاز هر موجود زنده است و ما گاهی به اندک جانوران اسیر در باغ وحش می نگریستیم و برایشان دل می سوزاندیم در حالی که اسارت نوع ما بسیار گسترده تر از آن جانوران بود.

اسارت بشر میلی نهفته در درون اوست ، در کنار عشقی که به آزادی دارد. از پادشاه و وزیر و وکیل گرفته تا نوکر دست به سینه، اسیرند و در اسارتشان زندانیان و بردگان را بدبخت و فرو ریخته می دانند ،اما نمی دانند که بردگان از آنها آزادترند ، چرا که دست کم به آ زادی می اندیشند.

خوشا به حال کسی که می داند اسیر است . آنها که گمان می برند آزادند ، بدبختند . خوشا به حال آنانکه برای آزادی ، هدف آنچنان دور و دست نیافتنی می میرند و نرسیدن به آن ، وجود نداشتنش را حس نمی کنند.

……………………………

 

انسان در آغاز مرگ را نمی شناخت.این بود که تمامی توان و اندیشه اش را برای جستجوی راه گریز از مرگ ، راه زندگی بی پایان ، بکارگرفت . مرگ واداشتش که چنین ساز و برگی بسازد و تمدنی شکل دهد. او بود که شهوت زادن را در دل نهاد. او جنگیدن برای ماندن را به انسان آموخت. فیلسوفان آمدند و به نامها و راههای گوناگون ، زندگی بدون مرگ را نوید دادند . بی خبر از ادنکه او در درون آ نها بود و راهی برای گریز از درون نبود . نمی دانستم اگر انسان راز بی مرگی را دریابد ، چه انگیزه دیگری برای زیستن خواهد داشت.

از مرگ گریزی نبود ، در درون انسان بود و انسان از خود آغاز میکند. بسوی خود باز می گردد و مرگ تنها یک پله بود ، نه یک فرمانروا و او همه نبود ، میان خود آ غازین و واپسین یک نقطه نبود که دایره های بزرگ بود به نام زندگی……..

انسان بایست آ زاد میشد حتی از اندیشه خود ، می بایست آ گاهانه گام برمی داشت حتد بسوی تاریکی . بایست می رفت حتی به سوی مرگ….

می دانستم که مرگ چنان نیرومند نیست که انسان را تکامل دهد اما چیزی نمی یافتم که جایگزینش کنم . تنها آنگاه که انسان چیزی می یافت که جدا از مرگ تکاملش دهد ، از قیود تاریخی او رها میشد و تنها آنگاه می توانست ، پله واپسین را بسوی خود بپیماید.

………………………….

سپس مطالبی راجب به وظایف شورا ، توسط پویا خوانده شد . و آنگاه به همراه انجام سفارشات نوشیدنی ، مجالی برای گفتگوهای دوستانه فراهم شد.

در شروع بحث درباره موضوع خدا ، سکوتی بناگاه بر همه مستولی شد ، سکوتی که دنیایی حرف با خود داشت:

 

از کجا آغاز کنم ………

 

خدا بهترین و والاترین توصیف از وجودی است بی همتا .

والاترین مفهوم از زندگی ، والاترین مفهوم از عشق……

که این توصیف بیش از این در توان واژه ها نبود.

و ای کاش این توقع را نیز از واژه ها نمی داشتیم.

و ای کاش که او را توصیف نمی کردی .

و ای کاش ، تو هم اکنون می شنیدی فغان واژه ها را …..

——————

خدا مهربانترین و لطیف ترین موجودی است که که در موردش صحبت می کنیم خدایی که از دوران طفولیت به ما معرفی شده ، خدایی مظهر قدرت و ترس است.

—————–

 

ما هیچ تعریفی از خدا نداریم . از امام صادق: تا بحال این اتفاق برایت افتاده است ، سوار بر کشتی در دریا در حال غرق شدن باشی ؟ در لحظه غرق شدن ، در اعماق دلت امیدی داری . آن امید خداست.

—————-

 

در وجود هر شخص بخشی هست که می خواهد به سمت تعالی برود ، این بخش اگر این فرصت را داشته باشد و پیشرفت کند به یک آ گاهی بسیار بالا مبرسد که به تمام موجودیتهای هستی احاطه دارد . وآن به معنایی، خود آگاه شده است که من آنرا خدا می نامم.

—————–

خدا نیروی عظیم و لطیفی است که بر همه ما احاطه دارد. ما با خدا در مجموعه ای پیوسته در حال حرکتیم و می خواهیم به وحدت برسیم. ما جزء مجموعه ای هستیم که اگر در مسیر درست نرویم ، آسیب را به مجموعه وارد میکنیم . من جزئی از خدا هستم و خدا را در وجودم احساس می کنم ، پس می توانم خدا باشم.

 

—————–

میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست         تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

 

——————

 

خدا از ریشه کلمه خواه می آید که قبل از کلمه خدا تلفظ می شده و از خود می آید و معنی خود آینده و آگاه شده دارد و این کلمه بعدها ازحالت نوشته در آمده و تبدیل به آوا شده و به شکل خدا تلفظ می شود . خدا چیزی جز ، بخشهایی که در درون ما هست ، نیست.

——————

 

رب به معنای پروراننده (کسی که پرورش میدهد) ، به عنوان مثال تبدیل بالقوه به بالفعل ، تبدیل یک چیز خام به پخته ،سکون به حرکت می باشد. بشر با توجه به خلاقیت و احساسات درونیش ونیز درکی که از دنیای پیرامونش داشته ، همیشه سعی در خلق معبود و معبودانی برای خویش کرده است . اغلب خدایان روزی متولد می شوند و زایش داشته اند و همگی در خدمت اهداف بی حاصل و خود خواهانه انسانی بودند.

زندگی انسان همانند افتادن در رودی عمیق است ، که تو را از گذشته دور می کند،تا روزی که دوباره از این رود در آیی وباز در آنجایی که بودی ، قرار بگیری . انسانها قبل از آمدنشان به این دنیا حضور داشتند ولی با تغییر مکان فراموش کرده و تمام احساسات انسان در زندگیش که نمی تواند به زبان بیاورد ، بدون شک تناوشاتی از ناخدا گاه اوست ، که از روح او به هستی پیوسته وبا آن پیوند خورده است .

——————

 

تصوری هست که میگوید خدا بالاست وما پایین هستیم . خدا جدا از ما نیست. ما به تعداد آدمها خدا داریم .از نگاه روانشناختی

بخش ناخودآگاه درون ما با بخش خودآگاه در ارتباط است . گاهی نداهایی از بخش ناخودآگاه انسان می آید.

——————–

 

اتم از کوچکترین ذره هستی یعنی کوانتم تشکیل شده است واین هوش مرکزی می باشد که درون هر کوانتم وجود دارد و تشخیص میدهد که باید به چه شکلی در آید و چطور با هم عمل کنند . این هوش مرکزی در یکجا تبدیل به کوه شده است در جای دیگر تبدیل به گیاه و…. و در جای دیگر جمع میشود وبهترین شکل را به خود می گیرد که انسان اشرف مخلوقات است .

پس اگر هر شخص به خود آگاهی برسد ، و خدای خود را بشناسد ، خدای درون هر شخص ، خدای تمام هستی است .

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد                وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

گوهری کزصدف کون ومکان بیرون است             طلب از گمشد گان لب دریا می کرد

———————

 

اهمیت اینست که بدانیم خدایی وجود دارد یا نه . هر کس نظریات مختلفی دارد . سوالی که برای من مطرح است اینست ، که آن هوش مرکزی از چه بوجود آمده است ؟…..

 

———————

 

دنیا خودش هوشمند و پرورنده است و ابعاد متنوعی دارد . همه این ابعاد ، اعم ازبعد ظاهری و باطنی ، درون کیهان وجود دارد . ما قطراتی از اقیانوس هستیم . اقیانوس علی رغم یکپارچگی ، از قطره تشکیل شده است . حال بصورت تجسمهایی در آمده ایم که می توانیم همدیگر را ببینیم . هوشمندترین قطره انسان است که می تواند خدایی کند . می تواند موج ایجاد کند ، از کل انرژی کیهان استفاده کند . اگر این هوشمندی را درک کرده باشد ، دیگر ذهن نیست . چیزی که مانع درک این هوشمندی

شده ذهن انسان است . این مانع همراهی با کیهان است . اگر بتوانیم ذهن را کنار بگذاریم ، با کیهان یکی خواهیم بود.

———————

 

به نقل از دیالوگی در فیلم مارمولک : به تعداد انسانها راه برای رسیدن به خدا هست . حال چه سودی میبریم ما که قطره هستیم ، بخواهیم اقیانوس را بشناسیم. ما همیشه یک فضای خالی را حس می کنیم و برای اینکه باور نکنیم که نادانیم ، جای خالی را با اسمی پر میکنیم . باید در لحظه از فضا استفاده کنیم .

———————-

 

خدا یعنی قانون، قانونی که بر طبق آن تمامی هستی در حال تعادل و حرکتی است . چون هستی بر پایه قانون بنا نهاده شده است ، البته نه قانون جزء . هستی پیوسته هست ، بدین معنا که ابندا وانتهایی ندارد ، ازلی و ابدی است. هر چه از پایین به سمت بالا پیش روی ، به منبع نور نزدیکتر خواهی شد . نوری که وابسته به هیچ نیرویی نیست . وتمام صفات افضل را با خود به همراه دارد . تنها راه پیشروی و قرار گرفتن در منبعی از نور ، جدا شدن از وجود مادی است و دوری گرفتن از هر آنچه که رنگ تعلق به خود دارد . تنها راه صعود انزوا است واین انزوا پس از به جواب رسیدن به جمع ملحق شدن است .

 

————————

(۷:۴۵) با توافق دوستان ، مبنی بر ادامه بحث در نشست آینده ، بحث خا تمه یافت.

و در پایان به نقل از سهراب :

کارما نیست شناسایی راز گل سرخ

کار ما شاید اینست

که در افسون گل سرخ شناور باشیم

 

خدایا ، یاریمان رسان که خود را به  صورت                               باشکوه  ترین  تعبیر ازوالاترین بینشی

که درموردخود داریم متجلی سازیم

نشست های هفتگی: درباره مرگ – کتاب روان شناسی و دین- ۷ آذر ۱۳۸۵

تاریخ نشستموضوعات نشستدبیر نشست
۱۳۸۵/۹/۷سخن زیبا ، معرفی کتاب (روان شناسی ودین) ، بحث(مرگ)شیوا

نشست با حضور تعدادی از همراهان گروه نیک اندیشان به ترتیب ورود : قاسملو ، شبنم ، اعظم ، شیوا ، شهرام ، ساسان ، بردیا ، مینا ، شهاب ، پویا ، سیاوش ، و با دبیری شیوا برگزار شد.

موضوع بحث مرگ بود و کتاب روان شناسی و دین معرفی شد.

جلسه در ساعت ۱۵:۱۷ دقیقه رسمیت یافت و پس از خوانده شدن آیین نشست ، شیوا سخن زیبا را خواند ، که مقاله ای بود در مورد عشق نوشته ی سید علی هاشمی ، از گاهنامه ی امتداد .

خلاصه ای از سخن زیبا

عشق میل مفرط است واشتقاق عاشق ومعشوق از عشق است وبه معنی فرط حب ودوستی است و نیز مشتق از عشقه است وآن گیاهی است که به دور درخت پیچد و آب آنرا بخورد و رنگ آنرا زرد کند و برگ آنرا بریزد و بعد از مدتی خود درخت نیز خشک شود عشق مهمترین رکن طریقت است ، عشق درد نیست ولی به درد آرد بلا نیست ولیکن بلا آرد و چنان که علت حیات است ، هچنان سبب ممات است عشق حیات دل است اگر خاموش باشد دل را چاک کند و از غیر خودش پاک کند واگر بخروشد وی را زیر ورو کند و از قصه ی او شهر وکوی را خبر کند ، ادب عشق ولاترین آداب است ، چنان که قوانین وسایر اداب شکسته می شود وادب از نو آغاز می گردد ممکن است بعضی چیزهای بد خوب شود و بعضی مسائل خوب بد ، با گله از یار و تاختن بر او و از یاد بردن لطایف و ظرایف دوستی بهتر است زمین بازی را دوستانه قبل از هر خونریزی ترک کرد چون انجا که عشق است ، گله از یار نیست ، البته گرچه در جهان مادی ، گفتگو همیشه لازم است ، اما گفتگویی که سر از جایی دیگر بیرون آورد و سکون در سرزمین من و تن است تنها لاف عشق است… والی آخر.

معرفی کتاب

سپس شبنم به مدت ۲۰ دقیقه به معرفی کتاب پرداخت ، نام کتاب روانشناسی ودین نوشته ی کارل گوستاو یونگ ، که در این کتاب نمونه ی کاملی از تجربیات تحقیقات و مقلات یونگ آورده شده است ، یونگ روانشناس و فیلسوف سوئیسی از دانشگاه زوریخ بوده است ، و معتقد بوده است که روانشناسی با دین رابطه ی مستقیم دارد ، یونگ رفتار ادمی را به دو بخش خود آگاه و ناخود آگاه تقسیم می کند رفتار خودآگاه در اختیار افراد و ضمیر ناخودآگاه درونی است که چندین لایه دارد ، وبیشترین مشکلات روانی انسانها ، به ناخودآگاه آنها بر می گردد .

به گفته ی یونگ این عبارت است از حالت مراقبه و توجه بشر به عواملی توانا ، خطرناک و مساعد و غیره که بر این عوامل نامهای گوناگون گذاشته است دین یکی از قدیمیترین تظاهرات روح انسان است این کتاب کتابی سنگین است که برای درک بیشتر احتیاج به چندین بار مطالعه دارد .

***

آیین نامه

در وقت اضافه ی خواسته شده توسط همراهان پویا به مدت ۳ دقیقه ویرایش سوم آیین نامه ی جدید گروه نیک اندیشان را قرائت کرد و به مدت ۵ دقیقه نیز حق عضویت ماهانه ی گروه نیک اندیشان را از همراهان جمع آوری کردو پس از آن پذیرایی انجام شد .

مرگ

در ساعت ۱۸:۳۵ پس از خوانده شدن آیین گفتگو بحث رسما آغاز شد ، موضوع بحث مرگ ، ترس از مرگ و اتفاقات پس از مرگ بود همراهان پس از درخواست وقت از دبیر نظرات خود را در مورد موضوع بحث بیان کردند بحث با سوال مرگ چیست و بعد از مرگ چه می شود؟ شروع شد ، یکی از همراهان با اعتقاد به اینکه چون دنیایی پس از مرگ وجود دارد زندگی ما معنی پیدا می کند گفت: در آن دنیا حق انسانها احقاق خواهد شد و تا تجربه نشود قابل درک نیست ،در ادامه ی بحث از طرف همراهان چنین گفته شد که هر انسانی در این دنیا ماموریتی دارد و هنگامیکه ماموریتش به پایان می رسد ، مرگش فرا می رسد و این زمان بسته به نوع زندگی هر فرد متغیر است ، خواب و مرگ و زندگی مشابه هم هستند .

مرگ پیوستن به دریایی عظیم است ، مرگ را از دید انفرادی نباید دید مرگ برای رسیدن به کل و وحدت است ، روح چیزی جز اندیشه نیست و روان اندیشه نشان دهنده ی زنده بودن انسان است و جاودانگی در همین لحظه است ، چون مرگ برای ما شناخته شده نیست ترس آور است . مرگ وجود ندارد به جای واژه ی مرگ بهتر از از واژه ی تحول استفاده کرد مرگ تحول جسم و روح با هم است ، چیزی از بین نمی رود مرگ گذشتن روح از یک مرحله ی تکامل و وارد شدن به مرحله ی تکاملی دیگر است که در این مسیر از جسم و مادیات به عنوان ابزار استفاده می کنند … آگاهی نداشتن از مرحله ی دیگر و جدا شدن روح از جسم و تعلقات مادی علت ترس از مرگ است.

نظر همراهی دیگر بر این بود که روح تعریف دقیقی ندارد و پس از مرگ به جای اول خود بر می گردیم نگرش دنیوی که اصل باشد باعث احقاق حق در این دنیا می شود…

مدت زمان بحث با رای گیری از همراهان و تایید دبیر جلسه ۱۵ دقیقه تمدید شد و بحث در همین خصوص ادامه یافت ، و نشست با شعری که پویا خواند و پس از مشخص شدن برنامه ی نشست بعدی در ساعت ۱۹:۴۵ به پایان رسید:

منه بر جهان کاین سرو ناکس                 وفاداری نخواهد کرد باکس

چه بخشد مرد را این صفل عیار              که یک یک باز نستاند عاقبت باز

به صد نوبت دهد جامی به آواز               به یک نوبت ستاند عاقبت باز

چو برپایی طلسمی پیچ پیچی                  چو افتادی شکستی ، هیچ هیچی

در این چنبر که محکم شهربندیست           نشان ده گردنی کو بی کمندیست

نه در چنبر توان پرواز کردن                 نه بتوان بند چنبر باز کردن

در این چنبر گشایش چون توانی              چونک شادست کس ، ما چون گشاییم

همان به کندر این خاک خطرناک             ز جور خاک بنشینیم بر خاک

بگرییم از برای خویش یکبار                  که بر ما کم کسی گرید چو ما زار

نوشته شده توسط شیوا

 

 

نشست های هفتگی:بحث”کامیون اوشو”- کتاب جاناتان مرغ دریایی -۳۰ آبان ۱۳۸۵

تاریخ نشستموضوعات نشستدبیر نشست
۸۵.۰۸.۳۰گفت و شنود بحث “کامیون اوشو”- معرفی کتاب جاناتان مرغ دریاییشبنم

   موضوعات نشست   دبیر نشست
۳۰/۸/۸۵  بحث درباره اشو   Commune  شبنم
نشست هفتگی گروه نیک اندیشان به تاریخ ۳۰/۸/۱۳۸۵ در ساعت۰۰: ۵ با حضور دوستان و همراهان به ترتیب حضورشان ، شامل : شبنم ، سیاوش ، آرزو (ط) ،‌ سینا ،‌ قاسملو ، بردیا ،‌ شهاب ، حمید ،لادن، مهدیه ، شهرام ، و مابین جلسه (شیوا، سمیه ،‌ ساسان و باران ) در محل جدید برگذاری نشست برگزار شد.که برای اطلاع بیشتر می توانید با مسئول گروه (سینا ) یا جانشین موقت مسئول گروه ( پویا ) تماس بگیرید .

موضوع نشست کامیون اشو بود و کتاب جاناتان مرغ دریایی معرفی شد.
مسئولیت دبیری ، معرفی کتاب جاناتان مرغ دریایی و سخن نغزبه ترتیب و با درخواست شخص شبنم ، شیوا و مجددا شبنم در تاریخ قید شده به انجام رسید .
نشست در ساعت ۵:۱۳ دقیقه رسمیت یافت و سپس آئین نشست توسط دبیر جلسه خوانده شد و پس از آن برخی از همراهان به ترتیب حمید ،‌ساسان ، بردیا ، آرزو و سیناهر یک وقت هایی را به مدت ۱؛۲،۳۰ ثانیه ،۲،۲ دقیقه از دبیر درخواست کردند سپس شبنم به بیان سخن نغز در مدت ۱۰ دقیقه پرداخت .
چکیده مطالب :
فرزانه کسی است که خدا را دوست می دارد و او را می ستاید شایستگی آدمی ریشه در کردار و اندیشه او دارد ، نه در رنگ ، باورها ، نژاد ، و با اعقاب او . زیرا از یاد مبر دوست من که فرزند آگاه یک چوپان برای یک ملت گرامی تر از وارث ناآگاه تاج و تخت پدر است . آگاهی تنها نشانه شرافت توست ، مهم نیست که فرزند کیستی و از کدام نژادی .
هر آنچه در هستی است در تو نیز هست و هر آنچه در توست ، در هستی نیز وجود دارد . تو در تماسی بی مرز با نزدیک ترین اشیایی ، افزودن بر این ، فاصله نیز کفایت جدا ساختن تو را از دورترین چیزها ندارد . هستی از پست ترین تا عالی ترین و از خردترین تا بزرگ ترین همه درتوست . در هر ذره اتم تمامی عناصر زمین وجود دارد . قطره ای آب تمامی رازهای اقیانوس را در بر دارد . در حرکتی از ذهن ، حرکت تمامی قوانین هستی یافت می شود .
روشنایی حقیقی آن است که از درون آدمی پرتو افشانی کند . این روشنایی رازهای روح را بر روح آشکارمی کند و به آن امکان می دهد در زندگی شادمانی کند ، وبه نام جان هستی آواز بخواند . حقیقت مانند ستارگان آسمان است ، که جز از واری ظلمت شب دیده نمی شوند . حقیقت مانند تمامی زیبایی های زندگی است ، که خود را نشان نمی دهد جذبه کسانی که وزن دروغ را سنجیده اند .
حقیقت احساس پنهان است که به ما می آموزد چگونه روزها مان را با شادمانی سپری کنیم و برای همگان نیز شادمانی بخواهیم .
حقیقت ما را فرا می خواند ، غرق در خنده معصومانه یک کودک ، یا بوسه های یک معشوق اما ما درهای عاطفه را به روی او می بندیم و با او مانند یک دشمن بر خورد می کنیم .
چیزی که دوست داری را به دست بیاور و گرنه مجبوری چیزی را که به دست می آوری دوست بداری .
نابخشودنی ترین چیز در تو این است که قدرت داری و فرمان نمی خواهی راند.
هستند کسانی ( آدمهای وحشتناکی ) که به جای حل کردن مشکلی ، آن را در نظر کسانی که درگیر آن هستند و می خواهند حلش کنند پریشان و دشوارتر  می کنند . از کسی که بلد نیست کاری را انجام دهد . باید تمنا کنیم اصلا دور و بر آن کار نرود .
بدانید که موفقیت یک مفهوم مطلق نیست ، فرآیندی برای رفتن تا فراز ناکامی هاست .
چه اندک لذتی بس بسیاران را بسنده ست تا زندگی رانیک بیابند ، چه فروتن و کم توقع است آدمی .
در میان دوازده حواری همیشه باید یکی شان بسان سنگ سخت باشد ، تا بتوان بر او کلیسایی تازه بنا کرد .
در  دست انسان درست ‍، حتی ابزار نادرست به درست تبدل می شود وبر عکس در دست یک انسان نادرست ، حتی ابزار درست هم به نادرست تبدیل می گردد .
مطالبی که خوانده شد از بزرگانی چون شکسپیر ، نیچه ، خلیل جبران مطرح شد .
و سپس همراهانی که هریک وقتی را در خواست کرده بودند ، به بیان نظرات خود پرداختند .

چکیده مطالب :

ـ یادآوری قوانین و مسولیت پذیری بیشتر ، توسط همراهان .
ـ ارتقاع فعالیت های گروه با موافقت اکثریت همراهان
نیاز به حمایت از تک تک همراهان توسط خودشان .
و در این میان سوالاتی نیز از  سینا پرسیده شد که یکی از آنها این مضمون را در برداشت که چرا هر یک از افراد در رابطه با رشته تحصیلی خود و معلومات حاصل از آن به بحث و تبادل نظر نمی پردازند ؟! و اطلاعات خود را در اختیار گروه نمیگذارند ؟!
در این بین همراهان تاخیر کرده به جمع اضافه شدند وبرای مدت ۱ دقیقه مشغول جابجایی بچه ها و ادامه این بحث شدیم !
بخصوص اینکه مکان جدید با آن چیدمان زیبا و محیط دل انگیزش باعث جلب توجه همه همراهان شده بود .
مکانی که زیبایی خود را مدیون حضور ماهیان زیبایی در ۲ اکواریم در دو قسمت کافی شاپ و همچنین چیدمان زیبای میزهای اطراف و پرده ها و رومیزی هایی با ترکیب رنگ های قرمز ، زرد و آبی وهمچنین تشعشع نور همرنگ با محیط و مجسمه های زیبای سمبولیک مربوط به تاریخ کهن و اصیل کشورمان می بود .
از همه بهتر فضای سبک و عاری از هرگونه آلودگی بود که نفس کشیده را برای همراهان مقدور می ساخت .
هر چند برخی از اعضای گروه شیطنت هایی به دلیل تازگی فضا و محیط داشتند ولی با همراهی همه افراد به ادامه برنامه پرداختیم .

معرفی کتاب جاناتان مرغ دریایی

سپس شیوا به معرفی کتاب جاناتان مرغ دریایی به نویسندگی ریچارد باخ ( ویراستارمجله پرواز پرداخت. و در ادامه افزود:
کتاب جاناتان مرغ دریایی درباره مسئله اصلی زندگی ما آدم ها با زبان مرغ دریایی به نام استعاری جاناتان صحبت می کند .
جاناتا به پرواز کردن با سرعت بالا بسنده می کند و از آنجا کار خویش را آغاز می کند در حالی که دیگر مرغان دریایی از چشم گشودن و پرواز کردن سر بازمی زدند ولی او از پرواز و اوج گرفتن     با کی نداشت . (‌اشاره به هدف نویسنده )
هدف در کتاب جاناتان مرغ دریایی به کمال رسیدن تمامی موجودات حتی با وجود مشکلات فراوان بیان شده است.
و اینکه بهشت کمال یافتن و به آن رسیدن است . بهشت را نمی توان در مکان و یا زمانی خواص یافت . باعث تلاش انسان ها  به طور کل یادگیری پرواز و رسیدن به کمال و اوج از دیدگاه شخصی آن ها ، و با هدفی مشخص می باشد .
برای مرغان دریایی آنچه اهمیت دارد به دست آوردن طعمه است نه پرواز ( هدف )
هدف در این کتاب جاناتن مرغان دریایی به شکلی ساده و کوتاه بیان شده و قابل مطالعه توسط هر قشری می باشد و نویسنده در کتاب جاناتان مرغ دریایی سعی در بیان یکی از اهداف خود و تلاش برای دست یافتن به آن و رفتن تا فراز ش ( رسیدن به کمال و اوج )را دارد البته با زبان موجودی ظریف ولی شکست ناپذیر.
در ادامه افراد گروه نیز نظراتی را باب کتاب جاناتان مرغ دریایی و موضوعش بیان کردند .

درباره اشو

سپس همراهان زمانی را به صرف سفارشات خود و به طور همزمان گپ دوستانه، آشنایی بیشتر با افراد گروه و نظراتی باب مکان جدید پرداختند .
در راس ساعت ۲۵/۶ جلسه مجددا رسمیت یافت و آئین نشست خوانده شد و درباره اشو     Commune موضوع نشست هفته پیش گروه که ناتمام ماند به بحث و گفتگو نشستیم .
در آن قسمت ۸ تن از افراد گروه نظرات خود را ارائه دادند .

چکیده مطالب :

هر رابطه ای نیاز به حد و مرزی دارد ، ازدواج ، تعهد ، عشق ، نیاز ، اعتماد و یا حتی تنوع از مباحثه مهم    Commune هستند .
هر عقیده و کیشی به یک منبعی بر می گردد . روابط به منافع شخصی انسان ها نیز می توانند بستگی داشته باشد .
اولین روابط   Commune به ۲۵۰۰ سال پیش بر می گردد که توسط افلاطون مراحل این ارتباط به قسمت های گوناگون تقسیم می شود .
در آن سال طبق آموزش های مختلفی که طی دوره های گوناگونی به اشخاص داده می شد آن ها را برای حضور در Commune  آماده می کردند و سپس به آن سطح ارتقاعشان می دادند .
عشق ممکن است اولین چیزی را که درهر ارتباطی به وجود می آورد حس مالکیت باشد . عشق و مالکیت دو نقطه مقابل هم هستند .
در اشو   Commune تمرین عشق واقعی توسط شخص اشو مطرح شده است .
گروهی که درونش به مسئله   Commune پرداخته می شود ، می تواند یکی از شاخه های مهم و اصلی ارتباط شناخته شود .
یک انسان کامل به تمام مسائل   Sex و ارتباط ، عشق و غیره می تواند برسد و شدتی برای علایق انسانی وجود ندارد .
هر جامعه شبیه جامعه های دیگر است و ما باید متفاوت باشیم .
اصل ماهیت همه انسان ها یکی است .
یک   Commune با نگاه زن بودن و مرد بودن و برقراری ارتباط از دید جزء به کل بامشکلات زیادی روبرو می شود .
در پایان جلسه با موافقت همراهان به بحثمان در ساعت ۷:۳۰ خاتمه داریم و طبق رای گیری انجام شده درباره مکان جدید با موافقت اکثریت آراء حضور بهم خواهیم رسانید .
و در پایان برنامه نشست آینده بوسیله همراهان زیر بعهده گرفته شد :
دبیر : شیوا
کتاب : حمید ( شبنم )
سخن : شیوا
در پایان جلسه یکی از همراهان به جمع آوری مبالغ سفارشات گروه پرداخت و اکثر افراد گروه تا مسافتی همدیگر را در طول مسیر همراهی و در عین حال به گپ دوستانه خود در هوای سرد یک شب پائیزی با  وجود گرمای حضورشان پرداختند .

خودت باش ، همچون زمانی که تنهایی
( شاد باشید . )

 

نشست های هفتگی: غیرت – معرفی کتاب درباره زنان و مردان – ۱۶ آبان ۱۳۸۵

تاریخ نشستموضوعات نشستدبیر نشست
۱۶ آبان ۱۳۸۵غیرتسیاوش
                       به نام اهورای نیکی دهش 

نشست به تاریخ ۱۶/۸/۱۳۸۵ به ترتیب گرد هم آمدن نیک اندیشان، سیاوش ، قاسملو ، مهدیه، علیرضا،لادن،حمید،شیوا،سمیه،بردیا،ساسان در ساعت۵:۳۰ دقیقه به دبیری سیاوش آغاز گشت.

موضوع بحث غیرت بود. در ابتدا آئین نشست توسط سیاوش خوانده شد،سمیه نیز ۲ دقیقه وقت از دبیر درخواست کرد.سپس حمید در ۱۰ دقیقه وقت در نظر گرفته شده برای بخش سخنان زیبا،چندین شعر دلنشین و زیبا از شاعرانی چون احمد شاملو را برای همراهانِ نشست خواند.

 

« پائیزه سن هوزه »

 

گرما و سرما در تعادل محض است و

همه چیزی در خاموشی مطلق

تا هیچ چیز پاره سنگ هم سنگیِِِ کفه ها نشود

و شاهنیک میزان

به وسواس تمام

لحظات شباروزی کامل را

داد گرایانه

میان روز و شبی که یک در گذر است و یکی در راه

تقسیم کند

و اکنون

زمین مادر

در مدارش

سبک پای

از دروازه ی پاییز

می گذرد

پگاه

چون شچم می گشایم

عطر شکوفه های چتر بی ادعای لیمو ترش

یورت همسایگان را

به ناز

باهم پیوسته است.

آنگاه در می یابم

به یقین

که ماه نیز

شبِ دوش

می باید

بدر ِ تمام بوده باشد!

کنار جهان مهربان

به مور مور ِ اغواگر برکه می نگرم،

چشم بر هم می نهم

و بر انگیخته از بلوغی رخوتناک

به دعوتِ مقاومت ناپذیر ِ آب

محتاطانه

به سایه سوزان اندامش

انگشت

فرو می برم .

احساس عمیق مشارکت.

 

« باغ بی برگی »

 

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر با آن پوستین سرد و نمناکش

باغ بی برگی

روز و شب تنهاست

با سکوت پاک غمناکش

ساز او باران،سرودش باد

جامعه ش شولای عریانی است

ور جز اینش جامه ای باید

بافته بس شعله زر تار و پودش باد

گو بروید یا نروید،هر چه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد

باغبان و رهگذاری نیست

باغ نومیدان

چشم در راه بهاری نیست

گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد

ور به رویش برگ لبخندی نمی روید.

باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟

داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید

باغ بی برگی

خنده اش خونی است اشک آمیز

جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن

پادشاه فصل ها؛پاییز

 

 

« پاییز »

 

گوی طلای گداخته

بر اطلس فیروزگون

[ سراسر چشم انداز

در رویایی زرین می گذرد]

و شبح آزاد گزد هیونی یال افشان،

که آخرین غبار تابستان را

کاهلانه

از جاده ی پر شیب

بر می انگیزد.

و نقش رمه یی

بر مخمل نخ نما

که به زردی

می نشیند

طلا

و لاجورد .

طرح پیلی

در ابر و

احساس لذتی

از آتش

چشم انداز را سراسر

در آستانه ی خوابی سنگین

رویای زرین می گذرد .

 

 

بردیا نیز در ۲۰ دقیقه وقت تعین شده به معرفی کتاب پرداخت.

نام کتاب:چرا مردان به حرف زنان گوش نمی دهند و چرا زنان زیاد حرف میزنند و بد پارک میکنند.

نویسندگان:آلن و باربارا پیس

مترجمین:محسن جده دوست،آذر محمودی

انتشارات: اشاره

 

در مورد کتاب:

اگر تا به حال از خود پرسیده باشید چرا زنان اینقدر حرف میزنند و مردان در عوض دوست دارند ساکت باشند؛چرا مردان به سکس فکر میکنند و زنان به ناز و نوازش، بالاخره در این کتاب پاسخ روشنی برای این سوالات خواهید یافت.آلن و بارابارا پیس تفاوت بین زن و کرد را به طور اساسی توضیح میدهند.آنان به دنبال پاسخ این پرسش اند که چرا مردان و زنان توانائی های متفاوتی دارند،چرا آنان در بسیاری از موارد رفتاری کاملا متفاوت از خود نشان میدهند؛ چرا آنان متفاوت از یکدیگر فکر و احساس می کنند.همزمان نیز نمونه های عملی ارایه می دهند که بتوان با آن با این تفاوتها به درستی برخورد کرد و زندگی مشترک و پر تفاهمی را شکل داد.

 

پیشگفتار مترجمان:

(تفاوت،با تساوی حقوق در تضاد نیست.منظور از تساوی حقوق،آزادی برای انجام کاری است که برای آن ساخته شده ایم و منظور از تفاوت این است که زن و مرد برای کار یکسان ساخته نشده اند)«از متن کتاب» این کتاب در صدد تبیین تفاوتهای بیولوژیکی و اساسی زنان و مردان است و بحثی کاملا علمی و تحقیقی را مطرح می کند که میانگین زنان و مردان را در بر میگیرد ،یعنی ممکن است کسانی فکر کنند که این تغییر و یا تعریف صد در صد به آنان نمی خورد که این می تواند درست باشد،اما اساس آن تغییر نمی کند.از آنجا که مسائل مطرح شده در این کتاب بر مبنای دلایل بیولوژیکی انسان است،منطقه جغرافیائی،نژاد و مذهب و فرهنگ هیچ تفاوتی در اصل موضوع ایجاد نمی کند و بسیاری از مصداق هائی که عنوان می شود با توجه به اینکه تحقیقات بیشتر در کشور های غربی انجام شده است_در کشور ما نیز دیده می شود و به همین دلیل این رفتار خاص بر اساس بیولوژی ماست و نه بر اساس فرهنگ و نژاد و محیط اجتماعی ما.

از انجا که در ایران تحقیقات مشخص و جامعی در این خصوص انجام نگرفته و یا منتشر نشده است ، شاید تصور کنیم،رفتاری که از همسرمان می بینیم خاص خود او باشد.در حالی که با مطالعه این کتاب در می یابیم که تا چه حد این رفتار ها عمومیت دارد که دلیل آن نیز اشتراک اساسی در انگیزه ها و زمینه های برزو آن است.مطمئنا پس از مطالعه ی این کتاب رفتار شما با دیگران متفاوت خواهد شد.وقتی شما دلایل شکل گیری بعضی از تفکرات و رفتارهای فرد مقابل را بدانید،می توانید نسبت به او واکنش منطقی و درستی را نشان دهید.مثلا وقتی بدانید آقایان به دلیلی تفاوت در بینائی نمی توانند وسائل خود را در کمد و یا جای دیگر پیدا کنند و اینکه خانمها نمی توانند کم حرف بزنند، به خصوص و وقتی که مشکل دارند _چرا که یکی از روشهای حل مشکلاتشان همین رفتار است_دیگر مثل سابق از یکدیگر خرده نمی گیرید و یا هم دیگر را مسخره نخواهید کرد.طبیعتاً برخورد با این کتاب باید،منطقی،علمی و مستدل باشد ،چرا که این کتاب علمی است و نمی توان به صرف آنکه با سلیقه و عقیده ما همخوانی ندارد،آن را نفی کنیم و یا در صدد تخریب آن بر آئیم.اگر انگیزهای نشر این کتاب که همان شناخت یکدیگر باشد،به خوبی در یابیم دیگر حق نداریم آن را کتابی خلاف عرف و عقیده های خود بدانیم و نمی توانیم به دلیل اینکه از بیان واقعیات واهمه و اِبا داریم یک کتاب علمی و آموزشی را طرد نمائیم.ما خود به شخصه شاهد باز خورد مثبت این کتاب در رفتار و ارتباط دیگران بوده ایم و کاملا مطمئنیم که این کتاب برای تمام اقشار جامعه خواندنی و مفید خواهد بود.

سعی کردیم در ترجمه کتاب،تا حد امکان مصداقهای فارسی و ملموس را به کار بریم و از آنجا که زبان کتاب،در عین حال بحثی علمی را مطرح می کند ،بسیار شیرین و پر از نمونه ها و به قول معروف خوش مزگی های کلامی است ،تلاش کردیم همان فضا نیز در متن فارسی حاکم باشد .

طبیعی است که ممکن است بعضی از مصداق ها در کشور ما به طور عام وجود نداشته باشد اما به راحتی و با نگاهی به اطرافمان میتوانیم شکل دیگری از همین واکنش ها را بیابیم و جایگزین نمائیم،در هر حال در انگیزه و زمینه بروز آن رفتارها هیچ تغییری ایجاد نمیشود.

 

آرزو نیز در همین بین به جمع نیک اندیشان پیوست و با حضور خویش نشست را گرمتر و پر انرژی تر نمود.پس از معرفی کتاب و حضور آرزو سمیه نیز از ۲ دقیقه درخواستی خود نیز استفاده کرد و به معرفی NGO به نام انجمن حمایت از کودکان کار پرداخت.سمیه ابراز کرد که خود او مدتهاست مشغول فعالیت در این انجمن است.او همچنین نوید برپائی باشگاهی در گروه نیک اندیشان را با همین نام داد.سمیه نیز برای آشنائی بیشتر همراهان با این انجمن تعدادی بروشور مربوط به این انجمن را در اختیار آنها گذاشت و با توضیحاتی درباره فعالیت های این انجمن و تحویل ۲ شماره از نشریه این انجمن به باشگاه کتابخانه گروه صحبتهای خود را ادامه داد.

پس از صحبتهای سمیه نیز ساعت ۵:۵۹ دقیقه وقت استراحت داده شد و دوستان علاوه بر سفارش نوشیدنی و خوراکی مانند نشست های گذشته گپی دوستانه با هم زدند و با هم بیشتر آشنا شدند.

در ساعت ۶:۳۰ دقیقه سیاوش آئین گفت و شنود را خواند و بدین ترتیب مهم ترین بخش نشست های هفتگی با عنوان غیرت،که در بخش بحث های پیشنهادی سایت نیک اندیشان بالاترین امتیاز را به خود اختصاص داده بود ،آغاز شد.

در ابتدا آرزو که خود پیشنهاد دهنده موضوع بحث بود با توضیحی در مورد انگیزه مطرح کردن این بحث و بیشتر شکافتن این مسئله آغاز گر بحث بود.

 

گل برگهایی از این گفتگو:

_غیرت را میتوان کمی مترادف به حسادت دانست.

 

_غیرت به معنای رشک،حسد،امنیت و محاظفت عصمت و آبرو و نگاهداری شرف،ناموس پرستی،تعصب و رقابت«برگرفته از لغت نامه دهخدا»

 

_غیرت عارف بر پرودگار به این است که نمی خواهد، غیری در میان باشد و غیرت حق بر عارف نیز چنین است که او از آلایش هستی پاک دارد. «بابا طاهر»

 

_

 

_ بی غیرتی نیز به معنای بی آبروئی و عدم نگاهداری از ناموس نیز تعریف شده است.

 

_غیرت را نیز میتوان به معنای حمایت گرایانه تعریف کرد.

 

_غیرت مندی پسر نسبت به دختر نیز نوعی حمایت است .البته غیرت در نوع حاد و بیمار گونه نیز آزار دهنده می باشد.

 

_غیرت اگر نوعی احساس مسئولیت باشد خوب است.اما تعصب بی جا نیز خود باعث ایجاد مشکل میشود.

 

_غیرت بی جا امری است غیر مطلوب،حتی اگر نسبت به وطن باشد.

 

_ناموس دارا معانی مختلفی از جمله:احکام پروردگار و قانون و شریعت نیز هست( عیسی ناموس می آموزانید؛یهودیان گفتند،ما خود ناموس داریم،در ناموس ما مرگ بر وی و ناموسش واجب است که خود را فرزند خدا ساختی)ناموس در عرف و سنت نیز به معنای زوجه و زنهای متعلق به یک مرد ، همچون مادر،خواهر،دختر و… نیز تعریف شده است..«برگرفته از لغت نامه دهخدا»

 

_ تعریف دیگری از ناموس راز است.(شکنجه شدن ناموس آشکار شدن راز)

 

_بردن ناموس بی آبرو کردن کسی را گویند.

 

_ناموس عشق و رونق عشاق می برند

عیب جوان و سرزنش پیر می کنند

 

_تعاریفی از تعصب:عصبیت،کینه ورزی،نپذیرفتن دلیل با آگاهی به ابنکه آن موضوع حق است،سخت غیور بودن در دین و مذهب، حمایت بی چون و چرا کردن.

 

_تعصب بر خلاف غیرت بسیاری از ارزش های انسانی یک زن را زیر سوال می برد.

 

_تعریف غیرت در جامعه ما مقتضی و مناسب نیست.

 

_بهتر است که غیرت در حد اعتدال وجود داشته باشد.برای مثال وجود غیرت در یک رابطه دو نفره باعث عدم حضور نفر سومی در این میان می شود.« به فیلم پیشنهاد بی شرمانه و غیرت هنر پیشه مرد آن فیلم در دفاع از ناموسش(همسرش)اشاره شد»

 

_غیرت به معنای ناموس و مادگان یک خانواده خوب نیست.

 

_پرورش و آموزش درست آداب و معاشرت در بر دارنده امنیت و ارتباطاط خوب انسانی است.و با این روش انسانها(بیشتر خانمها)نیاز کمتری به حامی و پشتیبان در برابر مزاحمت های خیابانی خواهند داشت.

 

_غیرت به معنای پشتیبانی نیز برای دختران خوشایند است.

 

_تفریط و افراط در هیچ مسئله ای مناسب نیست که البته غیرت هم جزئی هم از آن است.

 

_غیرت ملی (ناسیونالیسم افراطی) بیش از حد طبیعی،جالب و خوب نیست.

 

_در مورد وطن پرستی نیز غیرت صدق میکند،یک انسان باید ناسیونالیست باشد،زیرا عدم وطن پرستی و غیرت نسبت به وطن باعث مرگ هویت فرهنگی،فرهنگ و تاریخ ان کشور میشود.

 

_غیرت یک مسئله غریزی است اما نحوه بیان آن،به خصوص در جامعه ما،مناسب نیست.

 

_ما شاید نسبت یه خیلی از مسائل مالکیت نداشته باشیم اما باید احساس مسئولیت داشته باشیم.

 

««در ساعت ۷:۳۰ دقیقه با رای گیری و موافقت همراهان نشست به مدت ۱۰ دقیقه تمدید شد»»

_از مونوگامی« تک همسری» و پلی گامی«چند همسری» از فاز علمی و نه اخلاقی و ارزشی نیز صحبتهائی کوتاه شد.

 

_دانشمندان می گویند

جهان به سوی پلی گامی پیش خواهد رفت،و سپس به سوی مونوگامی واقعی خواهد رفت.(سیر تاریخ خانواده)

 

نشست در ساعت ۷:۴۰ به پایان رسید و دوستان مسوولیت های زیر را برای نشست آینده بر عهده گرفتند.

 

معرفی کتاب:آرزو

سخن نغز:سمیه

دبیر جلسه:سینا

 

شاد کام و خنده رو باشید.

نشست های هفتگی:حوض عمیق یا اقیانوس کم عمق- کتاب گفتگو با خدا – ۹ آبان ۱۳۸۵

تاریخ نشستموضوعات نشستدبیر نشست
۹ آبان ۸۵حوض عمیق باشیم یا اقیانوس کم عمق – معرفی کتاب گفتگو با خداساسان
به نام ایزد یکتا

همراهان این نشست به ترتیب حضور :مینا – سینا – حمید – قاسملو – شبنم، ساسان ( دبیر ) با ۱۵ دقیقه تاخیر !!!شیوا و بردیا و سیاوش با ۲۰ دقیقه تاخیر .نشست در ساعت ۱۷:۳۰ با خوانده شدن آیین نشست توسط دبیر آغاز گردید. پس از آن کسی از دبیر وقتی درخواست ننمود حتی برای یک دقیقه!!!موضوع جلسه این هفته نیک اندیشان حوض عمیق باشیم یا اقیانوس کم عمق  بود و کتاب گفتگو با خدا معرفی شد.

سخن نغز

سپس سینا سخنان زیبای خود را به مدت ۱۵  دقیقه برای دوستان خواند.توانگری به هنر است نه به مال ، و بزرگی به خرد است نه به سال. روشنفکران درباره افکار و اندیشه ها ، میانه فکران درباره حوادث و کوته فکران درباره اشخاص و مردم گفتگومی کنند . هرکه عیب دگران پیش تو آورد و شمرد             بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد  الفبای موفقیتالف  اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوهاب    بخشش برای تجلی روح و صیقل جسمپ    پویایی برای پیوستن به خروش حیاتت    تدبیر برای دیدن افق فرداهاث    ثبات برای ایستادن در برابر بازدارنده هاج    جسارت برای ادامه زیستنچ    چاره اندیشی برای یافتن راهی در گرداب اشتباهح    حق شناسی برای تزکیه نفسخ     خودداری برای تمرین استقامتد     دوراندیشی برای تحول تاریخذ     ذکر گویی برای اخلاص عملر    رضایت مندی برای احساس شعفز    زیرکی برای مغتنم شمردن دم هاژ    ژرف بینی برای شکافتن عمق دردهاس   سخاوت برای گشایش کارهاش   شایستگی برای لبریز شدن در اوجص   صداقت برای بقای دوستیض   ضمانت برای پای بندی به عهدط     طاقت برای تحمل شکستظ     ظرافت برای دیدن حقیقت پوشیده در صدفع     عطوفت برای غنچه نشکفته باورهاغ     غیرت برای بقای انسانیتف    فداکاری برای قلبهای دردمندق     قدرشناسی برای گفتن ناگفته های دلک    کرامت برای نگاهی از سر عشقگ    گذشت برای پالایش احساسل     لیاقت برای تحقق امیدهام     محبت برای نگاه معصوم یک کودکن    نکته بینی برای دیدن نادیده هاو    واقع گرایی برای دست یابی به کنه هستیه    هدف مندی برای تبلور خواسته های    یک رنگی برای گریز از تجربه دردهای مشترک

.جمله ای مشهور از یک فیلسوف انگلیسی هست که می گوید : ” قدرت فساد می آورد و قدرت مطلقه ، فساد مطلق.“من با او موافق نیستم . تحلیل من کاملا متفاوت است . همه پر از خشونت ، طمع ، خشم و شهوت هستند ولی قدرت ندارند ؛ بنابراین یک قدیس می مانند. برای خشونت ورزی باید قدرت داشته باشی . برای ارضای طمع باید که قدرت داشته باشی . برای ارضای شهوت نیاز به قدرت داری.بنابراین وقتی که قدرت به چنگ می آوری ، تمام آن سگ های خوابیده شروع به پارس کردن می کنند. قدرت برایت یک خوراک می شود ، یک فرصت. چنین نیست که قدرت فساد بیاورد ، شما فاسد هستید . قدرت فقط فساد شما را به سطح می آورد . می خواستی کسی را بکشی ، ولی قدرت کشتن او را نداشتی ؛ ولی اگر قدرتش را داشته باشی ، او را خواهی کشت.این قدرت نیست که شما را فاسد می کند ، شما فساد را در درونتان حمل می کنید ؛ قدرت فقط به شما این فرصت را می دهد که هر کاری را که می خواهید انجام دهید.قدرت در دست مردی چون گوتام بودا فساد نخواهد آورد ، برعکس به بشریت کمک خواهد کرد تا سطح معرفتش را ارتقا بخشد . قدرت در دست چنگیزخان مردم را نابود می کند ، به زنان تجاوز می کند و مردم را زنده به آتش می کشاند . تمام روستاها یک جا در آتش می سوزند و مردم اجازه ندارند که بیرون بروند . این قدرت نیست … این مرد ، چنگیزخان ، می بایست تمام این خواسته ها را در درونش حمل می کرده باشد .اریک کستنر نویسنده آلمانیبا سنگ هایی که در سر راهت می گذارند هم ، می توانی چیز قشنگی برای خود بسازی .آلبرت اینشتینمن نمی دانم پس از مرگ جسمانیم چه روی خواهد داد . آگاهی به این که در حال حاضر روی زمینم ، به اضافه بخش اسرار آمیزی از ابدیت ، برایم کافی است … چه موجود حقیری خواهد بود انسان اگر نیک بودنش نه برای نیک بودن ، بلکه به آن علت باشد که در آن دنیا به او پاداش داده خواهد شد و اگر نیک نباشد ، به مجازات خواهد رسید !عیسی گفت : ” عشق بورزید … “گرد او آمدند و سخنانش را زیبا یافتند …با خود اندیشیدند بهتر است به همگان این سخن را انتقال دهند …با خود اندیشیدند هرکس عشق ورزیدن نداند باید به او بیاموزند …با خود اندیشیدند هرکه عشق نورزد بد است و باید به هلاکت برسانندش …با خود اندیشیدند …اما عشق نورزیدند …عیسی فریاد زد : ” گفتم عشق بورزید … “… ناله سر داد و فغان کرد …اما …

کاریکلماتور

غنچه ای که شکوفا نمی شود ، بهار را در خود احتکار کرده است .وقتی صدایم را بلند می کنم ، کمر سکوتم رگ به رگ می شود .یه نفر دلشو می بازه ، مربی اش رو برکنار می کنه .یکی از خوشحالی بال در میاره ، شکارچی شکارش می کنه .یکی حواسشو جمع می کنه ، می بره جای دیگه پهن می کنه .حواسم که پرت شد ، شیشه همسایه شکست.روی زبانم وازلین مالیدم تا زبانی چرب و نرم داشته باشم .به گلخانه رفتم تا یک بوته ی فراموشی بخرم .یک کدو تنبل خریدم و آن را به کلاس تقویتی فرستادم .برای این که سربسته حرف بزنم ، سرم را دستمال بستم .سیبیل گذاشتم تا حرف ها را زیر سیبیلی رد کنم .کفشم را در نمی آورم چون می ترسم کسی پا توی کفشم کند .کفشم را می تکانم تا ریگی به کفشم نباشد .برای این که از انسانیت بویی برده باشم ، انسان ها را بو می کنم .از مرحله پرت شدم پایم شکست .

معرفی کتاب گفتگو با خدا

سپس ساعت ۱۷:۴۵ مینا به مدت ۲۰ دقیقه به معرفی کتاب گفتگو با خدا پرداخت .نام کتاب : گفتگو با خدا نویسنده : توراندخت تمدنانتشارات : دایرهاز مقدمه کتاب (از قول نویسنده) :به تو تجربه ی خارق العاده ای را مژده می دهم . تو می توانی با خدا گفتگویی داشته باشی . بله، می دانم می خواهی بگویی چنین چیزی امکان ندارد . به عقیده ی تو، هرکس می تواند با خدای خود درد دل کند . این کاملا عملی است . ولی نه اینکه با او سخنی بگوید . منظورم این است که ، خدا جوابی به تو نمی دهد . این طور نیست؟ حداقل به شکل مکالمه معمولی!این تصوری است که من هم روزی داشتم. و بعد محتویات این کتاب بر من حادث شد. این کتاب توسط من به رشته ی تحریر درنیامده، این کتاب بر من حادث شده و با خواندن آن بر شما هم حادث خواهد شد.چیزی به نام ” بهشت “ به مفهومی که در ذهن تو است وجود ندارد . فقط دانستن این نکته لازم است که نوعی غریب در بهشت هستی . مساله بر سر قبول و درک است، نه کار و تلاش برای رسیدن به چیزی. تو نمی توانی به جایی که عن قریب در آنجا هستی عزیمت کنی . برای این کار، باید از جایی که هستی، رخت سفر بربندی، در حالی که سفری در کار نیست.معمای قضیه در اینجاست که اغلب افراد تصور می کنند از جایی که هستند باید عزیمت کنند تا به جایی که دوست دارند باشند، برسند. بنابراین بهشت را ترک می کنند تا به بهشت برسند . در حالی که از جهنم عبور می کنند.روشن بینی ، درک این واقعیت است که جایی برای رفتن، کاری برای انجام دادن، و لزومی به شخص دیگری جز خودت بودن ، وجود ندارد، جز اینکه تو دقیقا در حال حاضر خود الهی ات را مورد توجه قرار دهی.بهشت به مفهومی که تو فکر می کنی وجود ندارد.اگر چیزی به نام گناه باشد، همین است که به خود اجازه دهی چیزی شوی که حاصل تجارب دیگران است. این گناهی است که تو مرتکب شده ای. و همه مرتکب شده اند. تو منتظر تجارب خودت نمی شوی، و تجارب دیگران را چون انجیل قبول می کنی، و وقتی برای اولین بار با یک تجربه ی واقعی روبرو می شوی، آن را رد می کنی.مینا پس از معرفی کتاب گفتگو با خدا به مدت ۵ دقیقه به سئوالات دوستان در مورد کتاب گفتگو با خدا پرداخت .

گزارش

چون کسی وقتی درخواست نکرده بود به پیشنهاد دبیر ، حمید گزارشی در مورد برنامه انجام شده درکه به سمع حاضرین رساند و در ساعت ۱۸:۱۵  با مراسم معارفه ی حاضرین ! ، نشست وارد مبحث شیرین پذیرایی گردید .در ساعت ۱۹:۰۰ همزمان با وداع قاسملو از جمع و با قرائت آیین گفت و شنود توسط دبیر ، گفت و شنود با موضوع : ” حوض عمیق باشیم یا اقیانوس کم عمق “  آغاز گردید .و اینک فرازهایی از این گفت و شنود- در یک رشته عمیق باشیم یا در چند رشته سرک بکشیم ؟- از دیدگاه اوشو انسان ها سه دسته اند :        کسانی که اهل اندیشه نیستند و سطحی اند        کسانی که اهل اندیشه هستند .                        کسانی که بینابین هستند .- بایست هر دو را داشته باشیم هم گستره و هم ژرفا ( مانند چهره بودا که شادی و غم را توامان دارا بود )- با توجه به کمی وقت و گسترش علوم مجبوریم اقیانوس کم عمق باشیم ولی حداقل در چند حوضچه عمیق باشیم .- البته اگر اقیانوس کم عمق باشیم ممکن است اشکالاتی پیرامون خود ایجاد کنیم .- اقیانوس و حوض جدا از هم نیستند و لازم و ملزوم همدیگرند .- هرکس حوضچه ی عمیقی است که با گردهم آیی آنها در گروه نیک اندیشان یک دریا یا اقیانوس عمیق می شویم- اطلاعات سطحی یا بودن اقیانوس کم عمق موجب انحرافات و گمراهی شده و خطرناک می نماید .- هر تجربه ، حقیقتی است که به آن برخورد نکرده ایم ، و هر ناشناس ، دوستی است که به آن برخورد نکرده ایم- وجود مشکلات سیستم آموزشی در کشور ما نیز خود از دلایل سوق ما به اقیانوس کم عمق شدن است . معرفت (آگاهی)– – مباحث دو دسته اند : ۱- علوم   ۲  که در مورد معرفت راه هر فرد مختص خودش است و نیازی به تقلید از شخص خاصی نمی باشد .- ما اقیانوس عمیقی هستیم ولی باید آن را درون خود بیابیم .- برای اینکه حوض عمیقی باشیم ، باید کمترین هزینه آن را که همان زمان است بپردازیم .- پروفسور حسابی از جمله اشخاصی است که پیش از فیزیک ، در رشته های مهندسی عمران ، مهندسی معدن ، و پزشکی تحصیل نمود و چون هیچکدام از این رشته ها او را ارضا ننمود ، به پیشنهاد یکی از استادان خود به علوم پایه و بویژه فیزیک روی آورد .- انسان ها سه گروهند :-    گروه اول: این افراد که در حدود ۹۲ درصد افراد جامعه را تشکیل می دهند (عامه مردم) ، اشخاصی  هستند که تغییرات ایجاد شده در جامعه و پیرامون خود را نمی بینند .  –  گروه دوم: این افراد که در حدود ۷ درصد افراد جامعه را تشکیل می دهند ، اشخاص دقیقی هستند که                            تغییرات پیرامون خود را احساس کرده و خود را با آن وفق می دهند.  –  گروه سوم: این افراد که زیر یک درصد افراد جامعه را تشکیل می دهند، کسانی هستند که همیشه بار                           جامعه را به دوش کشیده و زندگی سختی داشته و کسانی هستند که تغییرات را آنها ایجاد                          می کنند.پس بر ماست که اگر توانایی قرار گرفتن در گروه سوم را نداریم ، با دقت در اطراف و جامعه خود حداقل در گروه دوم قرار بگیریم .نشست این هفته پس از تمدید ۱۵ دقیقه ای زمان گفت و شنود به اتفاق آرا ، در ساعت ۱۹:۴۵ خاتمه یافت .  لازم به ذکر است که آقایان : سیاوش ، بردیا ، و حمید مسئولیت دبیری ، معرفی کتاب ، و ارائه ی سخنان زیبا در نشست هفته آینده را به عهده گرفتند .اگر بهترین دوستم نیستی لااقل بهترین دشمنم باش ،اگر غمخوارم نیستی لااقل بهترین غمم باش ،هر چه هستی همیشه بهترین باش . چون بهترین ها همیشه در یاد خواهند ماند .پس در بدترین خاطره هایم بهترین باش .  ساسان

نشست های هفتگی: عفو و بخشودگی یا انتقام – ۲ آبان ۱۳۸۵

تاریخ نشستموضوعات نشستدبیر نشست
۲/۸/۱۳۸۵عفو و بخشودگی یا انتقامسمیه
 

به نام آنکه زیباست

 

گزارش جلسه به تاریخ ۲/۸/۱۳۸۵

همراهان جلسه (به ترتیب حضور )

قاسملو – سیاوش – پویا – بردیا – سینا – مهدیه –باران- شبنم – مهرناز – سمیه – بهاره ( مهمان سمیه ) – مینا ( با تأ خیر )

 

موضوع جلسه عفو و بخشودگی یا انتقام بود. در ابتدا آیین نشست توسط دبیر خوانده شد

پویا،سیناوسیاوش به ترتیب۱۰،۵ و ۲ دقیقه وقت از دبیر درخواست کردند

معرفی کتاب

سپس باران به معرفی کتاب خود پرداخت.

نام کتاب: زندگی جای دیگری است

نویسنده: میلان کوندرا

مترجم: پانته آ مهاجر کنگرلو

انتشارات:تنویر

یادداشتی از ناشر:

این رمان از ساختار رمان پرورشی و کلاسیک برخوردار است و در واقع رساله تلخ و تند کوندراست درباره سن تغزلی و آثار و عواقب اخلاقی و سیاسی آن.

نویسنده در واقع از یک درونمایه قابل پیش بینی ، که رابطه پر آزار میان مادر و پسر است،استفاده می کند .مادر که نمی تواند با ناکامیش در ازدواج منعهای خرده بورژوایی اش و امیال سر کوفته اش مواجه شود پسرش یارومیل را مانند سلاحی در برابر جهان و توجیهی برای شکستهایش به کار می گیرد.کوندرا در مورد مهر مادری نظری کاملاً شک آلود دارد و جنبه تردید آمیز و خودخواهانه این عشق را آشکار می کند.

 سخن نغز

بعد از معرفی کتاب مینا سخن نغز خود را آغاز کرد.او سخنانی زیبا از اوشو را خواند.

دیوانه خانه

بدانید این گونه که شما و دیگران هستید دیوانه اید. بشریت رو به دیوانگی رفته و کره زمین به یک دیوانه خانه تبدیل شده است. اگر از عاقل شدن می ترسید،چیز دیگری است ولی از دیوانه شدن هراسی نداشته باشید زیرا هم اکنون دیوانه اید.

ما در بد ترین جهنمی که بشود فکرش را کرد زندگی می کنیم. مردم می ترسند زیرا خیال می کنند که زندگی سالم و طبیعی دارند.بسیار به ندرت رخ می دهد که فردی سالم همانند مسیح یا بودا پیدا شود. اکثر انسانهای موجود دیوانه اند و به همین دلیل خود را عاقل و سالم می نامند.

این اکثریت است که تصمیم می گیرد چه کسی دیوانه باشد و چه کسی عاقل.دنیای غریبی است انسانهای دیوانه عاقل به نظر می رسند و عاقلان دیوانه شمرده می شوند.

 

سپس پویا از وقت خود استفاده کرد و پاکت های مربوط به صندوق را بین دوستان تقسیم کرد.

 

سیاوش هم از وقت خود استفاده کرد و برنامه شهرستانک را پیشنهاد کرد و گفت جزئیات برنامه همراه با عکسهای آن از طریق ایمیل در اختیار دوستان قرار خواهد گرفت.

تمرین کردن مسئولیت

سینا در وقت درخواستی خود در مورد تمرین کردن مسئولیت صحبت کرد و اینکه بتوانیم در آینده ای نزدیک از سمینارها در جلسات استفاده کنیم که این سمینارها در واقع همان یادگیری مستقیم است. به این صورت که هر کدام از اعضا که در خواست سمینار کرد در مورد مسئله ای تحقیق می کند و در جلسه ای که تعیین کرده به بیان تحقیقات خود می پردازد.

سپس بیان کرد که ۸ مقوله در این زمینه که چرا ما موفق نمی شویم وجود دارد

۱- جدی گرفتن

۲- شک کردن

۳- زمانی که صرف می کنیم

۴- اینکه در مورد کار چقدر فکر می کنیم

۵- تمرکز روی کار

۶- آگاهی و اشراف به کار

۷- نگاهی به آینده

۸- نگرش و بصیرت

در آخر این صحبت باران،مهرناز،شبنم و بهاره سوالات خود را مطرح کردند و سینا هم پاسخ سوالات را داد.

 

ساعت ۶:۲۵ وقت استراحت داده شد.

پویا و بردیا هر کدام ۲ دقیقه وقت خواستند و به این علت که زمان کافی برای گفت و شنود داشته باشیم در زمان استراحت از وقت خود بهره بردند.

پویا در مورد ایمیل اشتباهی که به اعضا داده بود صحبت کرد و بردیا هم پیشنهاد داد که خوردنی ها را قبل از سخن نغز سفارش دهیم.

بحث اصلی

در ساعت ۷:۱۰ آیین گفت و شنود خوانده شد و گفت و شنود با موضوع عفو و بخشودگی یا انتقام آغاز شد.

گوشه هایی از این گفت و شنود

– به جای کلمه انتقام می توان از تلافی استفاده کرد تلافی کردن می تواند هم مثبت باشد و هم منفی

– می توان با کارهای خوب هم کارهای بد را تلافی کرد

– باور ما به نگرش ما مربوط می شود ممکن است فرد مقابل بیمار باشد یا فرد منفی باشد اگر بیمار باشد انتقام و کینه به ذهن نمی رسد اگر منفی باشد می توان انتقام گرفت.

– اگر انتقام بگیریم و کینه به وجود آید این کینه به خودمان بر می گردد وما دوباره انتقام می گیریم و این کینه دوباره و و دوباره برمی گردد مانند یویو

– فرد مستقل از کیهان نیست پس آسیبی که از انتقام وارد می شود به کیهان و به خود فرد هم وارد می شود.

– بر اساس شرایط، ما باید ببخشیم یا نبخشیم ممکن است با بخشش فرد،کار خلاف او را تأیید کنیم.

– در بعضی موارد فرد مقصر نیست جامعه و اجتماع باعث این نگرش شده.

– انسان باید به حد تعادل برسد و تا زمانی که به این حد نرسد نمی تواند انتقام را درک کند.

– انسان بد و روح بد داریم در مورد کسانی که روح شان پر از بدی است نباید اجازه دهیم این ها وارد شخصیت ما شوند.

– بهتر است به جای عفو یا انتقام بگوییم عفو و انتقام چون تا انتقام نباشد عفو هم وجود ندارد.

– اگر به فرد درود گفتیم و او جواب نداد دیگر به او درود نمی گوییم پس هنوز به آن منش واقعی نرسیده ایم چون مطابق رفتار دیگران رفتار می کنیم.

– در این مقوله تحمل افراد هم مهم است.

– اگر نبخشیم روح بدی وارد ما می شود و ما هم بد می شویم.

– بهتر است با افراد رک باشیم.

– یاد بگیریم که دیگران را مورد قضاوت قرار ندهیم و بپذیریم که آن جنبه منفی را ما هم داریم و ممکن است در شرایط دیگر ما هم همین عمل را انجام بدهیم.

– همه را فهمیدن ، همه را بخشیدن است. (امام علی )

 

لازم به ذکر است که دو بار به اتفاق آرا وقت جلسه اضافه شد و این جلسه در ساعت ۸ به پایان رسید.

 

برنامه جلسه آینده

دبیر : ساسان

سخن نغز : باران

کتاب : مینا

 

زیبا بنگرید و زیبا بیندیشید

نشست های هفتگی: عشق اتفاق است یا انتخاب – ۲۵ مهر ۱۳۸۵

تاریخ نشستموضوعات نشستدبیر نشست
۲۵ مهرماه ۱۳۸۵عشق اتفاق است یا انتخابسارا
گزارش نشست هفتگی به تاریخ ۲۵ مهرماه ۱۳۸۵

تنظیم گزارش از سارا

 

همراهان به ترتیب حضور :

سارا – سمیه – دلارام – قاسملو – مینا – مهرنوش ( مهمان از طرف مینا ) – باران – بردیا – حمید – سیاوش – سینا – پویا – ساسان ( در ساعت ۱۷:۲۵ به عنوان آخرین نفر )

 

نشست در ساعت ۱۷:۲۸ با موضوع عشق انتخاب است یا اتفاق آغاز شد.سینا وقتی به مدت ۱۰ دقیقه و پویا ۵ دقیقه (۳ دقیقه و ۲ دقیقه )از دبیر در خواست کردند.سارا آئین نشست را خواند.

 

در این نشست دلارام سخن زیبا را خواند. سخن زیبا با عنوان اگر( (IF نوشته ی رودیا کپلینگ برنده نوبل ادبیات سال ۱۹۰۷ و ترجمه ابولقاسم تفضلی ارائه گردید.

 

اگر بتوانی گردن فراز داری آنگاه که پیرامونت همه ناکامی های خود را  از تو می دانند و تو را مقصر می شناسند

اگر بتوانی به خود متکی باشی آنگاه که همه به تو بد گمانند  و در رفتارهایشان این بد گمانی را بروز می دهند

اگر بتوانی شکیبا باشی و در شکیبایی ات پایداری کنی یا در روزگار دورویی ها و ریا ها دورویی نورزی و از ریا بپرهیزی یا منفور باشی و نفرت نیافرینی و بکوشی که خرمندانه تر سخن بگویی

اگر بتوانی رویا ببینی اما برده حلقه بگوش رویاهایت نشوی

اگر بتوانی بیندیشی اما فقط اندیشیدن را هدف زندگی ندانی

اگر بتوانی در برابر در برار کامیابی ها و ناکامی ها این دو شیاد و فریب کار زندگی بی تفاوت بمانی

اگر بتوانی بشنوی که نیرنگ بازان ٬ کلام ِ حق تو را برای فریب ساده انگاران تحریف کرده اند یا نظاره گر همه آن چیز هایی باشی که یک عمر برای ساختن آنها کوشیده ایی و اکنون با ابزار های فرسوده باید آنها را باز سازی کنی.

اگر بتوانی همه دستاوردهای زندگی ات را یک جا جکع کنی و در یک چشم بهم زدن همه را ببازی و دیگر بار از نو آغاز کنی و از باخته ها شکوه نکنی

اگر بتوانی قلب و روح خویش را پس از آنکه دیر زمانی است که از تو گسسته اند به فرمان آوری و همچنان به فرمان داشته باشی هرچند که جز اراده که می گویدت “پایداری کن ” هیچ نمانده باشد .

اگر بتوانی با فرودستان سخن بگویی با فروتنی و با شاهان همگام شوی بی آنکه زیر دستان را از یاد ببری.

اگر نه دشمنانت و نه دوستانت قادر به رنجاندنت نباشند اگر همه به تو تکیه داشته باشند و تو به هیچکس

اگر بتوانی هر دقیقه باز نایافتنی ات را با شصت ثانیه تلاش ازرشمند پر کنی

آنگاه ٬ همه دنیاو هر آنچه در آن است از آنِ تو خواهد بود

و فراتر از این فرزندم تو را ” انسان “ می توان نامید

 

در بخش معرفی کتاب پویا رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها را معرفی کرده و دلارام و مهدی و سینا سوالات و انتقادات خود را بیان نمودند.معرفی کتاب ۵ دقیقه بیش از زمان مقرر به طول انجامید که با اجازه ی دبیر جلسه (سارا)صورت گرفت.

 

همنوایی شبانه ارکستر چوبها :

این نواهای مرموز شبانه از کجا می آید,اینسان غبارآلود

آمده,چونان غوغای زیستن نافرجام

تا سکوت مرگ بی آغاز را

بر هم بزند با همنوایی اش,نهیب آگین

و شستشو دهدش در سایه روشن بیداری…

رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها,نوشته ی رضا قاسمی,میوه ای از شاخه ی ادبیات بحران و فاجعه است روییده بر درخت تناور و بالنده ی ادبیت داستان پارسی.از همان نخستین جملات رمان,نویسنده هشدار می دهد و می آگاهاند که با بحرانی فاجعه آمیز سر و کار داریم:

مثل اسبی بودم که پیشاپیش وقوع فاجعه را حس کرده باشد.(همنوایی شبانه ارکستر چوبها – ص۱۱)

سبک پردازش و نگارش رمان همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها سبکی مدرن است و پیشرفت رویدادها در آن غیر خطی,کنگره دار و زیگزاگی است.رمان در سه محور در هم آمیخته و به هم تنیده پیش می رود:حوادث پس از حمله ی پروفت به سید – خاطرات راوی از گذشته و تفسیرها و اظهار نظرهایش درباره ی اشخاص و رویدادها – صحنه ی بازجویی پس از مرگ راوی توسط نکیر و منکر. و پیشرفت در این سه محور اغلب بر اساس تداعی های ذهنی و شارش گدازه های ذهن است.

رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها از زبان و بیانی یک دست,صمیمانه و بی تکلف و طنزآمیز بر خوردار است و به راحتی با مخاطب ارتباط بر قرار می کند.

رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها را می توانیم شرح ستیزه و مخالفت راوی ماجرا با سایه اش و لگد زنی های این دو به بخت هم بدانیم. مبارزه ای طولانی اما بی سرانجام و بی فاتح که در انتهای آن,نخست وجود حقیقی راوی,که در همان مرحله ی چهارده سالگی متوقف مانده,با همان لباس های غبار گرفته و کفش های خاکی,در آن ظهر فاجعه بار از دست دادن روح خویش,سایه اش را از پای در می آورد,سپس خود حقیقی اما ناشناس او ,با تیغه ی کارد یکی از سایه های دیگرش به قتل می رسد و نبرد فاجعه آمیز غرق در ناکامی به انتها می رسد.

رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها را از زاویه ی دیدی دیگر می توانیم شرح زندگی رنجبار گروهی از مهاجران ایرانی در دیار غربت بخوانیم. راهروی دراز طبقه ی شش ساختمان دکتر اریک فرانسوا اشمیت, با آن دوازده اتاق زیر شیروانی محل سکونت چند ایرانی مهاجر است که به اختیار یا به اجبار از زادگاه خود کنده شده و تبعید گزیده اند.تنهایی,بی پناهی,احساس پوچی و افسردگی,دلزدگی و خستگی خصوصیات مشترک اغلب این رانده شدگان یا فراریان از وطن است.شاید بهترین تشبیهی که بشود برای این راهروی طبقه ی ششم ساختمان دکتر اریک فرانسوا اشمیت به کار برد, راهروی تیمارستان است.مسائل جنسی شاید از مهمترین مسائل مشترک همه ی ساکنان این بخش روانی است.درگیری های ناشی از بیکاری و تنگ نظری های خاص ایرانی ها نیز در روابط بین ساکنان این طبقه نفرین شده به طرز مشهودی جلب توجه می کند.تصاویر اکسپرسیونیستی زنده و مهیجی که نویسنده از زندگی و روابط مهاجران و تبعیدی های ایرانی در غربتستان نمایش می دهد تکان دهنده و اثرگذار است و اثری تلخ و گس بر ذهن خواننده به جا می گذارد,و این از روشن ترین نقاط قوت این رمان است.

از میان ساکنین اتاق های زیر شیروانی طبقه ی ششم ساختمان دکتر اریک فرانسوا اشمیت,زندگی و روابط راوی و دو تن از دوستانش ,سید و رعنا ,بیشتر طرف توجه نویسنده بوده و لانگ شات های اصلی رمان مربوط به این سه تن است ,و از میان این سه تن بحث انگیزترین شخصیت خود راوی است.

از زاویه ی دیگر این رمان را باید داستان اقتدار بی چون وچرای تقدیری غیرقابل گریز دانست و این مهم ترین انتقادی است که می توان به این رمان وارد کرد.

در رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها,جا به جا,با نمادهای مذهبی روبرو می شویم و خاطرات گذشته ی راوی آکنده از تخیلات مذهبی است.لازم به ذکر است که یکی از جنبه های جالب و قابل توجه رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها – همچنان که از نامش بر می آید – وجود انواع صداهای ناهموار و نامتجانسی است که از آن شنیده می شود. گوش راوی پر است از سروصداهای عجیب غریب سرسام آور.

تنها بخش رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها که با سایر بخش های آن همخوانی ندارد,بخش بازجویی راوی پس از مرگ,توسط نکیر و منکر است که اولی شبیه فاوست مورنائو و دومی شبیه مرد سرخپوست فیلم بر فراز آشیانه ی فاخته است. صرف نظر از این بخش,بقیه ی رمان یکپارچه است.

واپسین کلام این که رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها رمانی جذاب و خواندنی است و کشش آن چنان است که,علیرغم همه ی تعلیق ها و ایهامش,خواننده را تا پایان ,مشتاق و کنجکاو , همراه خویش می برد.

============================================================

 

سینا در زمان در خواستی خود احساس مسرت خود را از شکل گیری و گسترش گروه بیان کرده و گفت که گروه نیک اندیشان بارها افزایش و کاهش همراهان را تجربه کرده اما به راه و هدف خود ادامه داده است.

سینا هدف گروه را ارتقا خود از طریق حضور در جمع دانست و آن را به دو صورت مستقیم و غیر مستقیم تقسیم کرد.وی تصریح کرد که روش غیر مستقیم همان چیزی است که تا کنون در جریان بوده است ( آموختن از دیگران, تلاش برای مسئولیت پذیری , تحمل عقاید مختلف و متفاوت ….) و روش مستقیم می تواند ارائه کنفرانس ها و ایجاد کارگاه هایی با موضوعات آداب معشرت ,خلاقیت و… باشد.

سینا همچنین به نکاتی در باره ی دست دادن و شماره تلفن (گرفتن و دادن )در گروه اشاره کرد. وی افزود جمع همواره برای انسان مفید بوده است اما جمع های متفاوت سود های متفاوتی دارند و این سود دو طرفه است یعنی هم سود ببریم و هم سودمند باشیم.همچنین از گروه نیک اندیشان به عنوان یک فرصت یاد کرد.

 

پویا در ۳ دقیقه اول خود از راه اندازی Profile در سایت نیک اندیشان خبر داد و نحوه ی تنظیم آن را بیان کرد.

 

به علت کمبود وقت رای گیری صورت گرفت تا گفت و شنود در حین صرف عصرانه آغاز گردد که با اکثریت آرا موافقت شد.

 

ابتدا پویا در ۲ دقیقه وقت خود چند نکته را بیان کرد:

– به email دعوت به نشست پاسخ دهید.

– دبیر جلسه گزارش نشست را سریعتر در اختیار دیگران قرار دهد.

– هر گونه تغییر را با مسئول گروه در جریان بگذارید و همامهگی لازم را انجام دهید.

 

سارا آئین گفت و شنود را خواند و بدین صورت گفت و شنود تا ساعت ۱۹:۵۰ ادامه داشت لازم به ذکر است که به اتفاق آرا پایان جلسه ۱۵ دقیقه بیش از زمان مقرر(۱۹:۳۰) تعیین گردید که ۵ دقیقه هم بیشتر طول کشید.

 

عشق اتفاق است یا انتخاب ( گزیده نکات بیان شده )

– این مسئله فرد را به یاد جبر و اختیار و حق انتخاب انسان می اندازد.و سوال اینکه واقعا انتخاب می کنیم یا اتفاقی است و آیا دو نفر خود به خود با همmatch می شوند یا می توان دو نفر را با همmatch کرد؟

– هر کس در ذهن خود شخصیت مطلوب و مورد پسند خودش را از لحاظ ظاهری و غیر ظاهری شکل میدهد و هنگامی که فردی را متناسب با این کاراکتر مطلوب خود می یابد به آن علاقمند می شود.

– این کاراکتر مطلوب با گذشت زمان تغییر می کند.

– همیشه عاشق شخصیت مطلوب خود نمی شویم بلکه گاهی همه چیز بر خلاف ذهنیت ماست.

– ریشه ی کلمه ی عشق, عشقه است که گیاهی است که گیاه دیگری را به عنوان میزبان انتخاب می کند و شیره ی آن را می مکد تا جائیکه گیاه میزبان خشک می شود و می میرد اما عصاره ی وجود وی در عشقه به حیات ادامه می دهد.

– این کاراکتر و تصویر ذهنی ما در نوجوانی کسی است که ضعف های ما را پر می کند. ولی بعد از آن کسی است که شبیه خودمان باشد و همچون ما رفتار کند.

– عشق اتفاقی است برای انتخاب متعهد شدن یا ….

– در فرهنگ معین و دهخدا از عشق به عنوان دوست داشتن افراطی یا بیش از حد یاد شده است.

– عشق اتفاقی نیست بلکه یک پروسه زمانبندی شده است.

– هر چند عشق محبتی بدون قید و شرط است اما برای احساس رضایت نیازمند توجه و قدردانی است.

– بعضی معتقد به تقسیم بندی عشقند و بعضی نه اما تقسیم بندی ارائه شده این گونه است ۱.عشق مادر به فرزند ۲. عشق پدر به فرزند ۳.عشق زن و مرد به یکدیگر ۴.عشق غیر زمینی که افلاطون در هفت مرتبه تعریف کرده است.

-عشق یعنی علاقه شدید قلبی یعنی عاشق خودش را بیند بلکه خودش و فرد مورد علاقه اش را با هم ببیند و خواسته های طرف مقابلش در مقابل خواسته های خودش در اولویت مطلق باشد.

– ایده آل های ما انتخابی اند ولی اینکه فرد مورد علاقه خود را پیدا کنیم یک اتفاق است.

– وقتی کسی عاشق می شود از خود بی خود می شود با هستی یکی می شود.

– عاشق شدن یک اتفاق اما عاشق ماندن یک انتخاب است.

– دسته بندی های عشق متکی بر تفاوت نگرش هاست. برای نمونه عشق پدرانه یعنی مثل من باش.

– اریک فرم در کتاب هنر عشق ورزی برای عشق چنین قائل می شود : دلسوزی – مسئولیت پذیری – احترام (رعایت حریم آزادی های فردی ) – آگاهی ( شناخت سطح آگاهی یکدیگر)

– من نیافتم سخنی را که جایگزین این احساس کنم که عشق را عوام دگرگون کرده اند و من دوست داشتن را به جای آن برگزیدم … دوست داشتن برنر از عشق است . ( دکتر شریعتی )

– عشق عوام همان شیفتگی و شیدایی است که بعضی به علت کم تجربگی با عشق اشتباه می گیرند .

-علاقه دو جنس مخالف بعد از طی مراحل شناخت عشق و قبل ازآن شیدایی است.

– بعد از شناخت عشق منطقی و متین شکوفا می شود و باعث شکوفایی نیز می گردد.

– عشق باید منطقی هم باشد وگرنه می شود آغاز عاشقانه بدون سرانجام چرا که شرایط سخت و اوضاع آشفته نیز پیش خواهد آمد.

– گاه چون عشق منطقی نیست آن را ابراز نمی کنیم, گاه چون نمی خواهیم برای طرف مقابلمان تعهد ایجاد کنیم.

– یک داستان واقعا عاشقانه : سارای ( به شکار آمده بودیم شکار شکارچی ما شد .)

– عشق فرصت است . مثل بذری که وقتی سر جای خودش قرار گیرد رشد میکند.

– به جای انواع عشق آن را مرتبه بندی کنیم از شیدایی تا عشق حقیقی .

– عشق همیشه دوطرفه نیست گاهی یک طرف سنگین تر است .

– از دست دادن عشق می تواند باعث نیست شدن شود.

– کسی که متعهد است نیاز نیست به کسی تعهد بدهد.و کسی که عا شق است جوانب برایش کمرنگ تر می شود.

– عشق نیاز به مراقبت احساسی و قلبی دارد.

– وقتی فرد از جانب عشق احساس آسیب پذیری می کند زره منطق به تن قلب می کند تا تیر عشق دیگری قلبش را جریحه دار نکند.

– معشوق ( معشوقه ) را باید از دید عاشق دید ( داستان لیلی و مجنون ).

– ویان در زبان کردی به عشق گفته می شود و به معنی دو یا چند مهربانی در هم فرو رفته گویند.

– آنچه نمی گذارد عشق ادامه یابد توقع است.

– عشق واقعی در شرایط رابطه های امروزی خیلی کوتاه است.

– شکل پالایش یافته عشق , دوست داشتن بی توقع است .

– دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد

به زیر آن درختی رو که او گل های تر دارد

نه هر زیری زبر دارد

نه هر کلکی شکر دارد

نه هر بحری گوهر دارد

نه هر چشمی نظر دارد

 

در پایان داوطلبان نشست هفته بعد چنین مشخص شدند   :

مینا سخن زیبا خواهد خواند.

باران کتاب معرفی خواهد کرد.

و در صورت عدم حضور ساسان, سمیه دیر خواهد بود.

نشست های هفتگی: ادامه سه گانه ماتریکس – ۱۱ مهر ۱۳۸۵

تاریخ نشستموضوعات نشستدبیر نشست
۱۱ مهر ۱۳۸۵ادامه سه گانه ماتریکسحمید
جلسه با حضور سارا ، مهدیه ، بردیا ، حمید ، سیاوش ، مهدی، شهاب ، سمیه، سینا و پویا در ساعت پنج و بیست دقیقه آغاز شد .

موضوع اصلی در ادامه بحث سه گانه ماتریکس بود . ابتدا آیین نشست خوانده شد .

سینا در ابتدای جلسه ۲ وقت دو دقیقه ای درخواست کرد و بعد خود ، سخن نغز را که از کتاب (( سکون سخن می گوید)) ، نوشته اکهارت تول ، انتخاب کرده بود برای همراهان خواند . جملات انتخابی سینا بصورت اتفاقی انتخاب می شدند ولی در ادامه گزارش خواهیم دید که این جملات همسو با موضوع بحث بوده است !

 

و اینک جملات کتاب :

 

* یک استاد معنوی حقیقی بمعنای عام کلمه مطلبی ندارد که به شما بیاموزد . اطلاعات ، باورها یا عقاید رفتاری تازه و هیچ چیز دیگری ندارد که به شما بدهد یا بیافزاید . تنها نقش چنین استادی این است که یاریتان نماید تا حجاب جدا کننده خود را از حقیقت وجود و آنچه در اعماق وجودتان می دانید بدَرید . استاد معنوی از آن بُعد عمیق درونی که آرامش است پرده بر می دارد و آن را برای شما آشکار می کند .

 

* ذهن بی وقفه نه تنها در پی غذا برای فکر است بلکه در جستجوی هویت ، یعنی مفهوم خود است. به این ترتیب منیّت بوجود می آید و پیوسته خودش را از نو می آفریند.

 

*هنگامی که از استاد بودایی خواستم تا معنای عمیق آیین بودا را شرح دهد گفت : ((بدون خود مساله ای وجود ندارد)) – توضیح سینا : (( به سکون رسیدن را بمعنی بدون خود گرفته )) _

 

* در ظاهر بنظر می رسد که لحظه حال فقط یکی از لحظات بیشمار است . ظاهرا هر روز عمر از هزاران لحظه تشکیل شده است که رویدادهای گوناگون در آنها روی می دهند اما اگر عمیقتر بنگریم ، آیا همیشه فقط یک لحظه نیست ؟ آیا زندگی همواره فقط همین لحظه نیست ؟

 

* حیاتی در تو وجود دارد که می توانی نه تنها آن را فقط در سر بلکه با همه وجودت حس کنی . در آن حضوری که در آن از فکر کردن بی نیازی یکایک سلول هایت زنده هستند با این حال در آن حالت اگر بدلیلی واقعی تفکر لازم باشد فکر وجود خواهد داشت . در آن حالت هم ذهن می تواند عمل کند . و هنگامی که شعور برتر یعنی وجود تو از ذهن استفاده کند وخودش را از آن طریق ابراز نماید ذهن عالی عمل می کند .

 

* تو دانستن هستی ، نه وضعیتی که دانسته می شود

 

* قلمرو آگاهی بسیار گسترده تر از آن است که برای فکر قابل تصویر باشد . هنگامیکه دیگر به همه افکارت معتقد نیستی از فکر به بیرون گام می نهی و روشن می بینی که تو فکر کننده نیستی .

 

* بیداری معنوی ، بیدار شدن از رویای فکر است .

 

* آزادی حقیقی و پایان دادن به رنج زندگی کردن به گونه ای است که گویی تو خودت هر آنچه را که در این لحظه احساس یا تجربه می کنی بطور کامل انتخاب کرده ای . این اتحاد درونی با حال ، پایان رنج بردن است .

 

* هنگامی که به آنچه هست بله می گویی با قدرت و شعور زندگی هماهنگ می شوی فقط در آن هنگام می توانی مامور ایجاد دگرگونی های مثبت در جهان گردی .

 

 

سپس حمید در بخش معرفی کتاب ، کتاب (( ماتریکس ، مکاشفه قرن )) را که فیلنامه و رمز گشایی فیلم سه گانه ماتریکس بود برای همراهان معرفی کرد . و همینطوردرباره فیلنامه قسمتهای دوم و سوم فیلم که هر کدام کتابهای جداگانه ای بودند توضیحات مختصری داد.

این کتاب ترجمه ای است از کتاب ” هنر ماتریکس ” که در ایران توسط سارا صفاتی و فرهاد ارکانی به فارسی ترجمه شده است . انتشارات مس این کتاب را در سال ۱۳۸۰ و جلد های دوم و سوم آن را بترتیب در سالهای ۸۲ و ۸۴ منتشر کرده است .

 

با توجه به اینکه بحث جلسه در مورد همین فیلم سه گانه ماتریکس بود ، تصمیم گرفته شد که بخشهایی از فیلمنامه خوانده شود که همراهانی که فیلم را ندیده اند با حال و هوای فیلم بیشتر آشنا شوند.

 

قسمتهایی از فیلمنامه سه گانه ماتریکس :

داخلی – آپارتمان نیو

نیو روبروی مونیتور خوابیده است و در حال گوش کردن به موسیقی است . کامپیوتر به اینترنت وصل است و در حال جستجو _ احتمالا درباره مورفیوس ، چون روی صفحه برای یک لحظه عکس مورفیوس را می بینیم_ . ناگهان صفحه پاک می شود و پیغامی روی صفحه مونیتور ظاهر می شود :

– بیدارشو نیو ، ماتریکس تو را در اختیار دارد

 

نیو : چی شد ؟ این چه کوفتیه ؟

 

نیو دکمه کنترل و ایکس را می فشارد ، روی صفحه مونیتور پیغام جدیدی ظاهر می شود :

– خرگوش سفید را دنبال کن

نیو( با تعجب تکرار می کند ) : “خرگوش سفید را دنبال کن”

نیو دو بار دکمه اسکیپ را می زند و بعد پیغام دیگری ظاهر می شود :

– تق تق نیو

در همین لحظه کسی در ِ آپارتمان نیو را می کوبد. نیو از جا می پرد . بار دیگر نگاهش را به صفحه مونیتور بر می گرداند ولی صفحه خالی است . دوباره صدای در می آید . نیو در حالی که هنوز کمی گیج است ، از جایش بلند می شود .

نیو : کیه ؟

چوی : منم ، چوی

نیو : دو ساعت دیر کردی

چوی : می دونم ، تقصیر این شد

به دوست دخترش که لبخندی زورکی بر لب دارد اشاره می کند .

 

 

نیو : پول را آوردی ؟

چوی: دو هزار چوق

نیو: یه لحظه صبر کن

 

نیو در را می بندد . از یک گنجه دیواری کتابی را بیرون می کشد . کتابی از ” ژان بودریلارد” به نام              ” مشابهت ها و شبیه سازی ها” . کتاب را باز می کند . کتاب تو خالی است و درون آن تعدادی سی دی کامپیوتری جا سازی شده است . یکی از سی دی ها را بر می دارد و بسته اسکناس را جایش می گذارد . در را باز می کند و دیسک را به چوی می دهد .

چوی : سبحان الله ، توی منجی منی پسر ! عیسی مسیح خصوصی من !

 

.

.

چوی : چته مرد ؟ انگار رنگ و روت پریده …

 

نیو: نمی دونم …کامپیوترم…

 

نیو : تا حالا شده این حس رو داشته باشی که مطمئن نباشی که بیداری یا هنوز داری خواب می بینی ؟

 

چوی : همیشه ! بهش میگن مسکالین _ نوعی ماده مخدر توهم زا _ تنها چیزی که میشه باهاش تو آسمونا پرواز کرد

 

چوی : به نظرم لازمه خودتو از پریز بکشی بیرون و یه کم استراحت کنی! تو چی فکر می کنی دژور ؟ چطوره با خودمون ببریمش ؟

دژور: حتما

نیو: نه ، نمی تونم … فردا باید برم سر کار

دژور: بی خیال ! شرط می بندم بهت خوش می گذره

نیو نگاهی به دژور می اندازد و روی بازوی دژور یک خرگوش سفید کوچک می بیند

دوربین روی خالکوبی خرگوش روی بازوی دختر زوم می کند

 

 

نیو: باشه ، حتما

 

.

.

.

مورفیوس : فکر می کنم الان باید یه جورایی احساس آلیس رو داشته باشی … از سوراخ خرگوش قل خوردی افتادی پایین ، نه ؟

 

نیو: میشه گفت

مورفیوس : می تونم اینو از تو چشمات بخونم . تو نگاه مردی رو داری که اونچه رو می بینه باور می کنه چرا که تصمیم گرفته بیدار بشه در واقع خیلی هم دور از حقیقت نیست … به تقدیر اعتقاد داری نیو ؟

 

نیو : نه

مورفیوس : چرا نه ؟

نیو: چون من خوشم نمیاد فکر کنم زندگیم تحت اختیارم نیست .

 

مورفیوس: من دقیقا می دونم منظورت چیه

 

مورفیوس : بذار برات بگم چرا اینجا هستی .تو اینجا هستی چون چیزی رو می دونی . چیزی که می دونی قابل توصیف نیست اما تو احساسش می کنی . تمام عمر احساسش کرده ای . این که یک جای کار این دنیا اشکال داره … نمی دونی اشکال از کجاست ولی می دونی که یه چیزی هست . چیزی که مثل خوره به جونت می افته و دیوونت می کنه .این همون احساسیه که تورو به اینجا و پیش من کشونده .می دونه راجع به چی حرف می زنم؟

 

نیو : ماتریکس ؟

مورفیوس : می خوای بدونی اون چیه ؟

نیو آب دهانش را قورت می دهد و سرش را تکان می دهد

مورفیوس : ماتریکس همه جا هست .دور تا دور ما .حتی در همین اتاق . می تونی از پنجره یا از تلوزیون ببینیش. تو اداره یا کلیسا احساسش می کنی، یا وقتی که داری مالیات میدی… اون دنیایی هست که جلوی چشمات رو گرفته تا از دیدن حقیقت محروم باشی.

نیو : کدوم حقیقت ؟

مورفیوس : این که تو یک برده ای نیو ، مثل بقیه . تو در قالب محدود و از پیش تعیین شده با غل و زنجیر متولد شده ای و قادر نیستی چیزی رو بچشی ، بو بکشی ، یا لمس کنی … زندانی که ذهنت رو به اسارت گرفته .

.

.

.

مورفیوس : این کشتی منه ، بختنصر. یه هاور کرافت

.

.

داخلی – عرشه اصلی

همه جمع هستند . ما از دید نیو به اطراف نگاه می کنیم

مورفیوس: اینجا عرشه اصلیه.

نیو سرش را خم می کند و نوشته های روی پلاکارد فلزی بسیار کهنه و پوسیده ای را می خواند :

بختنصر

مارک ۳ – شماره ۱۱

ساخت آمریکا

سال ۲۰۶۹

*توضیح : در انجیل مرقس باب ۳ ، آیه ۱۱ می خوانیم : کسانی که گرفتار ارواح پلید بودند ، وقتی چشمشان به او می افتاد در مقابلش به خاک می افتادند و فریاد بر آورده می گفتند : تو فرستاده خدا هستی !

( در این فیلم هیچ چیز بی دلیل نیست حتی شماره پلاک یک هاور کرافت!)

مورفیوس : این هسته مرکزی است . یعنی جایی که ما سیگنال های مخفی مون رو انتشار میدیم تا بتونیم به درون ماتریکس نفوذ کنیم.

بیشتر افرادمو می شناسی

ترینیتی بلند می شود و به نیو نگاهی می اندازد

مورفیوس: ایپاک… سوییچ… و سایفر

سایفر: سلام

و اونهایی که نمی شناسی ؛ “تنک” و برادر بزرگش دوزر”… این کوچیکه هم که پشت سرت ایستاده ماوس ِ

.

.

.

داخلی _ سازوار

نیو در فضایی خالی و سراسر سفید ایستاده است .

.مورفیوس: اینجا سازواره است

نیو که غافلگیر شده ، نگاهی به اطراف می اندازد و مورفیوس را چند متر آنطرف تر می بیند . لباس و سر و وضع هر دویشان تغییر کرده است.

مورفیوس : این برنامه است که ما بار گذاری کرده ایم . ما می تونیم هر چیزی ، از لباس ، اسلحه ، تجهیزات و برنامه های آموزشی رو از همین جا بارگذاری کنیم … هر چه که بخواهیم .

نیو : ما الان داخل یک برنامه کامپیوتری هستیم ؟

نیو: یعنی این واقعی نیست

مورفیوس : چه چیزی واقعیه ؟! تعریف تو از واقعی بودن چیه ؟ اگه منظورت اون چیزیه که با حواس پنج گانه ات درک می کنی ، اون چیزی که می چشی ، بو می کشی یا می بینی ، همه و همه چیزی نیست جز یه سری سیگنال الکتریکی که مغزت اون ها را ترجمه و تفسیر می کنه .

.

.

.

مورفیوس : به صحرای حقیقت خوش آمدی

*توضیح : “صحرای حقیقت” ، برگرفته از کتاب “مشابهت ها و شبیه سازیها” اثر ژان بودریلارد فیلسوف معاصر فرانسوی است . برادران واچفسکی ایده اصلی این داستان را از این کتاب گرفته اند . ضمن اینکه ما این کتاب را در اوایل فیلم ، جایی که نیو سی دی ها را از درون یک کتاب تو خالی بیرون می آورد   می بینیم . متوجه نشدید ؟ پس یکبار دیگر با دقت نگاه کنید! ضمنا نیو کتاب را از فصل نیهیلیسم باز می کند

.

.

مورفیوس : کشتگاه ها ، نیو . کشتگاه های بی پایان … نوع بشر دیگر متولد نمی شه . اون ها ما رو در مزارعشون کشت می دن

دورنمای هراس آوری از یک کشتگاه جنین و ماشین های مکنده را می بینیم

 

مورفیوس : من تا مدت ها این حقیقت را باور نمی کردم تا این که کشتگاه ها را با به چشم خودم دیدم … من دیدم که چطور مرده ها را به نوعی سرم خوراکی برای تغذیه زنده ها تبدیل می کنند . من این حقیقت وحشتناک را دیدم و باور کردم .

دوربین عقب می رود تا جاییکه از صفحه تلویزیون بیرون آمده و دوباره به سازواره برمی گردیم .

داخلی _ سازواره

مورفیوس : ماتریکس واقعاً چیه ؟کنترل … مورفیوس : ماتریکس دنیای خیالی ساخته کامپیوترهاست و هدف از ساختن اون نظارت بی وقفه بر انسان هاست تا سرانجام ما رو تبدیل به این کنه …

مورفیوس باتری را که در دست دارد جلوی چشمان نیو می گیرد . نیو دیگر نمی تواند تحمل کند . سرش به دوران افتاده و خشم وجودش را فرا گرفته است.

.

.

.

مورفیوس : من سعی دارم ذهنت را آزاد کنم نیو.اما تمام کاری که از دستم برمیاد اینه که راه رو بهت نشون بدم . در نهایت این تویی که باید در اون قدم بگزاری.(توجه کنید به اولین جمله ای که سینا در بخش سخنان زیبا برای همراهان خواند)

.

.

.

پسرک بودایی : تلاش نکن قاشق را خم کنی، جون غیر ممکن هست.در عوض سعی کن حقیقت رو دریابی

نیو : چه حقیقتی؟

پسرک بودایی : قاشقی وجود ندارد

نیو : قاشقی وجود ندارد؟

پسرک بودایی :آنگاه خواهی فهمید که این قاشق نیست که خم می شود، این تویی و تنها تویی

.

.

.

اوراکل : بیا تو

داخلی _ آشپزخانه

اوراکل دستمال به دست ، کنار اجاق گاز نشسته است.

اوراکل : می دونم که نیو هستی … بهت میاد

نیو : شما اوراکل هستین ؟

اوراکل : بینگو! اون جوری نیستم که انتظارشو داشتی ، نه ؟ تقریبا درست شد . بوش که خوبه ، نیست؟

اوراکل :اگه ازت می خواستم بشینی ، این کار رو نمی کردی … نگران اون گلدون هم نباش

نیو برمی گردد تا نگاهی به اطراف بیاندازد اما آرنجش به گلدانی که روی میز است می خورد . گلدان به زمین می افتد و تکه تکه می شود . نیو دستپاچه می شود

اوراکل : اون گلدون !

نیو : متاسفم

اوراکل : گفتم که نگرانش نباش! به یکی از بچه ها می گم درستش کنه .

نیو : از کجا می دونستی ؟

اوراکل سینی شیرینی ها را روی یک زیرقابلمه ای چوبی می گذارد تا از دو طرف هوا بخورد .

 

اوراکل : چیزی که باید فکرت رو مشغول کنه اینه که اگه من چیزی نگفته بودم ، بازم می شکستی اش؟

اوراکل لبخندزنان سیگاری روشن می کند و روی یک صندلی می نشیند.

.

.

 

اوراکل : تو می دونی چرا مورفیوس تورو پیش من آورده ؟

نیو سرش را تکان می دهد

اوراکل : خوب ؟ خودت چی فکر می کنی ؟ فکر می کنی که برگزیده هستی ؟

نیو : نمی دونم

اوراکل به قاب چوبی باریکی که بالای سر در آشپزخانه نصب شده اشاره می کند

اوراکل : می دونی معنیش چیه ؟ به زبان لاتینه … یعنی “خودت را بشناس”

اوراکل : می خوام رازی رو بهت بگم. برگزیده بودن درست مثل عاشق بودنه. هیج کس نمی تونه بهت بگه که عاشق شدی .تو اون رئ در بند بند وجودت احساس می کنی

اوراکل : بهتره یه نگاهی بهت بندازم

 

او چشم ها و گوش نیو را بررسی می کند و غدد لنفاوی گردنش را لمس می کند .

اوراکل : دهنت رو باز کن بگو “آ”

و سپس نگاهی به کف دستهای نیو می اندازد .

 

اوراکل : خیلی خب ! حالا من باید بگم ” هوم، خیلی جالبه ! ولی… ” بعد تو می گی …

نیو : ولی چی ؟

اوراکل : حتما تا حالا فهمیدی می خوام چی بگم .

نیو : من برگزیده نیستم .

اوراکل : متاسفم پسرم . تو توانایی اش رو داری اما انگار منتظر چیزی هستی .

نیو : منتظر چی ؟

اوراکل : زندگی بعدیت !… شاید . کی می دونه ؟ روزگار اینجوری می گذره دیگه .

 

اوراکل به سراغ شیرینی های کنار پنجره می رود . نیو ناگهان به خنده می افتد .

 

اوراکل : به چی می خندی ؟

اوراکل : می دونم . بیچاره مورفیوس … بدون اون ما از دست می ریم .

نیو : منظورتون چیه بدون اون ؟

 

اوراکل سکوت می کند و به چشمان نیو خیره می شود

اوراکل : مطمئنی می خوای اینو بشنوی ؟

نیو سر تکان می دهد

اوراکل : مورفیوس به تو ایمان داره نیو . نه من ، نه تو و نه هیچ کس دیگه ای اون متقاعد کنه که غیر اینه . او کور کورانه باور داره که سرانجام باید زندگی خودش رو قربونی کنه تا زندگی تورو نجات بده .

نیو : چی ؟

اوراکل : تصمیم نهایی با توئه . در یک طرف زندگی مورفیوس قرار داره و در طرف دیگه زندگی خودت . یکی از شما ها باید بمیره… کدوم یکی؟ بستگی به تو داره .

 

نفس نیو بند می آید

اوراکل : متاسفم فرزند. واقعا متاسفم . تو روح پاکی داری و من از دادن خبرهای بد به آدم های خوب متنفرم . اما نگران نباش ، همین که پات رو از این در بذاری بیرون حالت بهتر می شه و یادت میاد که هرگز به تقدیر و این جور چیزها اعتقاد نداشتی … زندگی تو تحت اختیارته ، یادت که میاد ؟

این سکانسها ، مهمترین سکانسهای فیلم بودند که با هم دیدیم . ضمنا شما در این کتاب می توانید پاسخ پرسشهای احتمالی خود را راجع به فیلم پیدا کنید و نکات تازه ای از آن بیاموزید .

 

بعد از معرفی کتاب ، سینا توضیحاتی درباره روند پیشرفت شاخه اصفهان داد و همچنین پیشنهاد کردن که همراهان لوگویی برای گروه طراحی کنند .

 

بعد قسمت خوب نشست یعنی پذیرایی انجام شد که حدود نیم ساعت طول کشید تا همراهان رضایت بدهند که دست از خوردن بکشند!

 

در ادامه جلسه در مورد فیلم ماتریکس صحبت شد که نظرات همراهان را با هم می خوانیم :

 

* ما در ماتریکس یک زندگی مجازی داریم . لذتها ، لذتهای مجازی هستند . چیزهایی که می بینیم شبیه سازی شده هستند. کافکا تعریفی دارد که می گوید تمام چیزهایی که ما می بینیم و حس می کنیم زاییده احساس و تفکر ما هستند ، ممکن است واقعا وجود نداشته باشند _ اگر تمام حس های شما از کار بیفتند آیا به نظرتان بیرون از شما چیزی وجو دارد ؟! _ چون به ما گفته اند که وجود دارد ما هم می گوییم وجود دارد ، اگر از اول به ما می گفتند که وجود ندارد ، ما هم فکر می کردیم که وجود ندارد . ما برای زندگی خود علت و معلول زیادی گذاشته ایم در صورتیکه که اینجور نیست و ممکنه جور دیگری باشه . می تونه خیلی آزادتر و باز تر باشه .

 

*ماتریکس ، یک جورهایی زندگی است . از همان دوران نوزادی ، با یک سری اگرهای ذهنی روبرو می شویم .مثلا اگر هوا سرد باشد من سرما می خورم . ما باید از این زندگی اگری شده رها شویم . گول آموزشهایی که از بچگی به ما داده اند را نخوریم . می توانیم به جهان برتر آپگرید بشیم به شرطی که این اگرها را برداریم .

 

* ارتباط ماتریکس با مُثل ِ افلاطون : همانطور که ما در غار یک سایه هایی می بینیم ، شاید ما خودمان هم سایه ای از دنیای دیگر باشیم .

 

* ما می توانیم هر رویایی که داریم عملی کنیم . با ایمان می شود این کار را کرد . این مساله چندین بار در فیلم نشان داده می شود : در سکانسی که نیو ، ترینیتی را نجات می دهد و دستش را در بدن ترینیتی میکند و تیر را از بدن او بیرون می آورد .اگر فرض مثل افلاطون را قبول کنیم پس می توان در این جهان هم این کار را کرد . همانطور که هستند کسانیکه اینکار را می کنند . ما یکی هستیم و تا زمانیکه به جداییها و تفاوتها فکر کنیم و خود را جدای از کیهان بدانیم نمی توانیم به آن عرفان دست یابیم . کم کم که درک کنیم ، متوجه می شویم که ما جدا نیستیم .

 

* قدمهای عملی نیو در راه رسیدن به بیداری کامل و مرحله یقین : اولین بار در سکانس صحبت با پسرک بودایی می بینیم که پسرک به نیو می گوید : ((تلاش نکن که قاشق را خم کنی ، چون غیر ممکنه ، در عوض سعی کن حقیقت را دریابی. این حقیقت که قاشقی وجود ندارد . )) در سکانسهای پایانی فیلم می بینیم که نیو در دنیای مجازی ماتریکس گلوله ها را متوقف می کند . او اکنون به درجه یقین رسیده است . در قسمت دوم فیلم در سکانسهای پایانی می بینیم که نیو در دنیای واقعی هم قادر به توقف قراولها می باشد . یعنی یک گام دیگر به جلو . و در نهایت در قسمت سوم فیلم ، بعداز اینکه چشمان نیو کور می شود ، او با چشم دل می تواند همه چیز را ببینید . در واقع چاکرای ششم نیو که مربوط به چشم سوم می باشد فعال شده _ نیو هم ششمین برگزیده است _ و در انتهای فیلم سوم بعد از مرگ نیو می بینیم که دور او را هاله ای طلایی رنگ به شکل گل نیلوفر آبی در بر گرفته است . در نماد شناسی هندو- بودایی گل نیلوفر نماد رسیدن به مرحله نیروانا و خروج از چرخه سمسارا می باشد .

 

 

* در فیلم این پیامها _ رهایی ، بیداری و آزادی _ را می بینیم :

۱- در سکانسی که نیو جلوی مانیتورش خوابیده است با این پیام ترینیتی روبرو می شود :(( بیدار شو نیو))، ماتریکس تو را در اختیار دارد _ منظورش بیدار شدن از خواب غفلتی است که نیو در ماتریکس زندگی می کند.

۲- در حین آموزشهایی که مورفیوس به نیو می دهد به این جملات بر می خوریم : (( ذهنت رو آزاد کن نیو ))

(( همش رو بریز دور نیو ، ترس ، تردید و ناباوری ))

 

* ترینیتی به معنای نهایت است ، او همان نهایتی است که نیو در آخر فیلم به او می رسد .

 

* نیو در آخر فیلم سوم نمرد _ اوراکل در سکانس آخر فیلم سوم احتمال برگشت او را داد _ در این جهان همه چیز تبدیل می شود و چیزی از بین نمی رود . ما از طریق انرژیها به همدیگر متصل هستیم . فقط کافی است که به این انرژی وصل شویم تا بتوانیم از آن استفاده کنیم .

 

* ذهن انسان اجتماعی از انرژی است برای اینکه هدفی را دنبال کند . در ضمن این قابلیت را دارد که تصویر سازی و رویا سازی کند ، ناراحت باشد ، به گذشته افتخار کند و … ولی همه اینها را باید در سطل آشغال ریخت تا ذهن از چیزهای جنبی آزاد شود . ما می توانیم با تمرین نیروی حال از گذشته و آینده خلاص شویم . ما چون این نیرو را نشناخته ایم نمی توانیم به آن دست یابیم . اگر این انرژی کلی را درک کنیم و با آن ارتباط برقرار کنیم می توانیم با همه چیز ارتباط برقرار کنیم . نمونه ملموس آن انرژی درمانی است : روشی که به شما یاد می دهند این است که خود آن شخص شوید بعد آن شخص را اسکن کنید _ در واقع خودتان را اسکن می کنید _ بعد درد را در بدن خود حس می کنید و می توانید همان نقطه از بدن بیمار را هم مداوا کنید .

 

* در سکانسی از فیلم می بینیم که در مغز نیو برنامه آموزش فنون رزمی را بار گذاری می کنند و بعد نیو ناگهان بیدار می شود و می گوید که (( من کونگ فو بلدم ))

ریچارد باخ در کتاب اوهام این ایده را به زیبایی نشان داده است . شیمودا که یک عارف است رو به ریچارد که یک مرید است می کند و می گوید : (( تو فکر می کنی اگر کسی گیتاری به دست حضرت عیسی بدهد او نمی تواند با آن بزند ؟ یا اگر به او بگویند هواپیما براند ، او نمی تواند ؟ )) … من به این نکته آگاهم که همه چیز را می دانم .

 

* هر برنامه ای را از طریق هیپنوتیزم می توان در ذهن بار گذاری کرد و ممکن است به فنون رزمی آشنا شوی ولی بدلیل آماده نبودن بدن نتوانی آن را اجرا کنی _ ولی در هر صورت آن را می دانی _

 

* هر کسی نمی تواند (( شماره یک )) باشد . ما نباید انتظار داشته باشیم که همه ما نیو باشیم ._ هر کس باید در سطح خودش بهترین باشد _

 

جلسه با سی دقیقه وقت تمدید شده در ساعت ۸ شب به پایان رسید .

 

جلسه آینده :

سیاوش کتاب معرفی خواهد کرد

سمیه سخن نغز خواهد خواند

دبیر جلسه دلارام خواهد بود