قصه ي موش

قصه ی موش

موش گفت: “افسوس! دنیا هر روز کوچکتر می شود. در آغاز به قدری بزرگ بود که می ترسیدم؛ دویدم و دویدم و سرانجام وقتی دیوارهایی را در دوردست، در راست و چپ، دیدم شاد شدم. ولی این دیوارهای بلند به چنان سرعتی تنگ شده اند که من به همین زودی در اتاق آخر هستم و آنجا در گوشه تله ای قرار دارد که من باید تویش بدوم.” گربه گفت: “فقط لازم است که جهت خودت را عوض کنی” و موش را بلعید

فرانتس کافکا

  نویسنده : سعید

پر کن پیاله را

پر کن پیاله را

پر کن  پیاله ر ا  ,   که  این  آب آتشین

دیر یست ره  به حال  خرابم  نمی برد

این جامها که در پی هم  می شود تهی

دریای آتش است که ریزم به کام خویش

گرداب   می ر با ید  و   آبم   نمی  برد

دیگر شراب هم جز تا کنار بستر خوابم نمی برد

آن  بی ستاره ام  که  عقابم  نمی برد

در راه زندگی , با این همه تلاش و تمنا و تشنگی

با اینکه ناله می کشم از دل که : آب … آب

دیگر فر یب هم به سرابم نمی برد !

                                پر کن پیاله را

نویسنده : الهام

هان كه راه خود به خود گم نكني

هان که راه خود به خود گم نکنی

هان ! تا که سر رشته ی خود گم نکنی !

خود را ، ز برای نیک و بد ،

گم نکنی !

 رهرو ، تویی و ،

راه ، تویی ،

منزل ، تو !

هشدار که :

   «  راه خود به خود » گم نکنی !

============================================

  • شهاب سهرودی (شهاب الدین یحیی سروردی)

  • ۱۱۹۶-۱۱۵۸ میلادی

  • لینک به این مطلب در وبلاگ نیک اندیشان

============================================

نویسنده : بردیا 

از خورشید چه آموخته ایم

از خورشید چه آموخته ایم

فردابار دیگر خورشید از افق مهربانی ها طلوع خواهد کرد و هر چه در سینه دارد بی هیچ چشمداشتی ارزانی زمین و زمینیان خواهد کرد.آری زمینیان آنان که هیچ یک هرگز وسعت سخاوت و مهربانی خورشید را ندیدند و نیاموختند که مهربان باشند بی آنکه چیزی بخواهند.روز با همه زیبایی هایش شروع می شود و ساکنان این کره خاکی چشم از خواب می گشایند و شاید هرگز به این نمی اندیشند که دیروز آدمیانی بودند که طلوع خورشید امروز را ندیدند پس یک بار دیگر با چشمانی باز به آنچه داریم بنگریم.

قطره را آن قدر جلا می دهد تا او را تا بلندای آسمان پیش ببرد همان قطره ای که می توانست در چاله ای کوچک مدفون شود.به تمامی جانداران عالم روشنایی را هدیه میکند تا تمامی زیبایی های هستی را یک جا نمایان کند.وسپس بار می بندد و آرام و فروتن راضی از این همه بخشش می رود تا در پس یک کوه دمی بیاساید و برای بخشش دیگر آماده شود.

ما از خورشید چه آموخته ایم؟!

برگرفته از مجله موفقیت

نویسنده:سمیه

زیبا بنگرید و زیبا بیندیشید

 

 نویسنده : سمیه

بد انديشي اي كه انسان را به اشتباه مي اندازد...

بد اندیشی ای که انسان را به اشتباه می اندازد…

بد اندیشی ای که انسان را به اشتباه می اندازد…

در فولکور آلمان قصه ای هست که می گوید:

مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده، شک کرد که همسایه اش آن را دزیده باشد. برای همین همه ی روز او را زیر نظر گرفت و متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد و مثل یک دزد راه می رود. مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ می کند، آن قدر از شکش اطمینان یافت که تصمیم گرفت به خانه برگردد و لباسش را عوض کند و نزد دادگر(قاضی) برود و شکایت کند.

اما همین که وارد خانه شد، تبرش را پیدا کرد. زنش آنرا جابجا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود، حرف می زند و رفتار می کند..!

============================================

  • برگفته از یک همکار

============================================

اگر به اندیشه ها و افکارمان هشیار نباشیم پس از مدتی آنها افساری به گردن ما خواهند افکند و ما را به سلطه خواهند کشید. ولی اگر به آنها هشیار باشیم چنین نخواهد شد و این ما هستیم که آنها را کنترل و زیر انگشت اراده خویش خواهیم داشت.

این جمله ی زیبا و ژرف را که نمی دانم از کیست را نیز به یاد داشته باشیم که می گوید:

مراقب پندارت باش آنها به گفتار تبدیل می شوند

مراقب گفتارت باش آنها به کردار تبدیل می شوند

مراقب کردارت باش آنها به عادت(خو) تبدیل می شوند

مراقب عادتت(خو) باش آنها به شخصیت(منش) تبدیل می شوند

 مراقب منش خود باش که آن سرنوشت تو خواهد بود …

 

نویسنده : بردیا

آن خانه را چه گونه پي خواهند افكند؟

آن خانه را چه گونه پی خواهند افکند؟

بنا
– آن خانه را چه گونه پی خواهند افکند؟

درهایش را چه کسی بر جای خواهد نشاند؟

نه مگر بازوی کار

                           چنین اندک است

و مصالح و سنگ

                          چندان سنگین

که از جای

                 حرکت نمی توان داد؟

– خاموش باش!

دست ها

             به هنگام کار

                                نیرو خواهد یافت

و شمارشان

                   افزون خواهد شد.

و از یاد مبر که در سراسر شب

مرده گان بی شمارشان نیز

به یاریِ ما خواهند آمد.

============================================

  • برگرفته  از کتاب : گزیده یی از اشعار شاعران بزرگ جهان

  • از احمد شاملو

  • ناشر: موسسه انتشارات نگاه

============================================

  نویسنده : بردیا

زندگی نوشته شده در روز : دوشنبه سوم مهر 1385

زندگی نوشته شده در روز : دوشنبه سوم مهر ۱۳۸۵

شاید بگویید :خوب زندگی من دقیقا مطابق با توقع هایم نیست. اگر در همین زمان زندگی از شما بپرسد:تو برای من چه کرده ای؟چه پاسخ می دهید؟آرزوی کوتاه کردن راه به شما سرعت نمی بخشد. باید میان سخت گیری و رحمت میان انضباط و سهل انگاری توازن برقرار کرد.بدون تلاش هیچ چیز رخ نمی دهد حتی معجزه .برای آنکه معجزه ای رخ دهد ایمان لازم است.برای ایمان داشتن باید حصار پیش داوری ها را برچید.برای ویران کردن حصارها شهامت لازم است.برای شهامت داشتن غلبه بر خوف لازم است و همین طور پیش می رود

بگذارید با روزگار خود از در آشتی در آییم .نباید از یاد ببریم که زندگی هوادار ماست.او نیز خواهان رشد است.بگذارید یاریش کنیم.

 

بر گرفته از کتاب دومین مکتوب پائولو کوئلیو

برای دوستانی که شادزندگی کردن را انتخاب می کنند

 

نویسنده : سمیه 

اعتصاب سكسي در كلمبيا بر عليه جنگ و خشونت

اعتصاب سکسی در کلمبیا بر علیه جنگ و خشونت

خانمهای کلمبیا مردان را از سکس محروم می کنند

زنان جوان در یکی از خشن ترین شهرهای کلمبیا مردان خود را تهدید کرده اند که تا اسلحه را زمین نگذارند با آنها همآغوشی نخواهند کرد.

در شهر پریرا دهها زن جوان با حمایت شهردار محل، به جنبشی پیوسته اند که “اعتصاب زانوهای بسته” نام گرفته است.

در این شهر درگیری های مسلحانه میان باندهای رقیب سال گذشته ۴۸۰ قربانی گرفت.

زنان جوانی که به مردان خود اولتیماتوم داده اند، خواهان خلع سلاح عمومی هستند.

“خشونت جذاب نیست”

سخنگوی شهردار پریرا به خبرگزاری رویتر گفته است: “همسران و دوست دخترهای اعضای باندهای مسلح از اینکه مردان آنها قصد ندارند اسلحه را کنار بگذارند، نگران هستند و برای همین به نوعی اعتصاب سکسی دست زده اند.”

زنان از مردان خود می خواهند اسلحه را کنار بگذارند و به کشتن همدیگر خاتمه دهند.

به گزارش رادیوی کلمبیا بسیاری از مردان مسلح به خاطر هوا و هوسهای جوانی، و نه الزاما از روی نیاز اقتصادی، دست به خشونت می زنند.

یکی از زنان فعال در این جنبش به روزنامه گاردین گفته است: “می خواهیم به مردان بفهمانیم که خشونت و اسلحه کشی به جاذبه آنها چیزی اضافه نمی کند.”

کلمبیا از نظر رواج قهر و خشونت یکی از پرتلفات ترین کشورهای آمریکای لاتین است.

============================================

============================================

نویسنده : بردیا

زندگی مدرن ، کودکی را از بین برده است

زندگی مدرن ، کودکی را از بین برده است

“زندگی مدرن ، کودکی را از بین برده است”

بیش از صد روانشناس، آموزگار ونویسنده مطالب مربوط به کودکان در بریتانیا در نامه ای خواستار توجه جدی به موضوع “از بین بردن کودکی با قواعد زندگی مدرن”، شدند.

دراین نامه که روز سه شنبه دوازدهم سپتامبر در روزنامه دیلی تلگراف به چاپ رسید از دولت بریتانیا درخواست شده تا با درک نادرست از دوران کودکی مقابله کند.

به گفته امضا کنندگان این نامه سرگشاده، شرایط زندگی مدرن سبب”محدود شدن خلاقیت ورشد ذهنی” کودکان شده است.

آنها معتقدند کودکان تحت این شرایط به خوردن غذاهای آماده، بازیهای ویدئویی، مصرف زدگی و آموزش ناکافی عادت کرده اند.

امضاکنندگان این نامه این شرایط را عامل تشدید مشکلات روانی و رفتاری در کودکان امروزی می دانند و می گویند که این شیوه زندگی، کودکان را”مسموم” کرده است.

سو پالمر نویسنده کتاب”کودکی زهرآگین” در این باره به خبرگزاری پرس آسوسیشن بریتانیا گفته است: فرهنگ جامعه ما سریع تر از ساختار بیولوژیکی ما رشد می کند، کودکان ما از نظر بیولوژیک همان کودکان بیست سال پیش هستند بنابر این دلیلی ندارد که تصور کنیم آنها امروز نباید مانند قدیم بازی کنند.

او حتی تا آنجا پیش می رود که به والدین توصیه می کند وسایل الکترونیکی نظیر تلویزیون، کامپیوتر و بازیهای ویدئویی را از اتاق خواب کودک بردارند.

به اعتقاد خانم پالمر این وسایل سرگرمی، سبب انزوای کودک وعدم تمایل به برقراری ارتباط با دیگران می شود.

امضا کنندگان این نامه خواستار بنیان نهادن مباحثه ای عمومی در باره “تربیت کودک در قرن بیست و یکم” شده اند که باید در کانون توجه اتخاذ سیاست های اجتماعی قرار گیرد.

============================================

============================================

نویسنده : بردیا

یک با یک برابر نیست!

یک با یک برابر نیست!

معلم پای تخته داد می زد، صورتش از خشم گلگون و دستانش زیر پوششی از گرد پنهان بود. به خطی خوب و خوانا روی تخته ای که از ظلمت چون قلب ظالمان تاریک و غمگین بود، تساوی را نوشت. بانگ برآورد:« اینجا یک با یک برابر است. » از میان جمع شاگردان یکی برخاست، به آرامی سخن سر داد: این تساوی اشتباهی فاحش و محض است. نگاه بچه ها ناگه به یک سو خیره خیره شد با بهت، معلم مات بر جا ماند و او پرسید: اگر یک فرد انسان واحد یک بود، آیا باز یک با یک برابر بود؟
معلم فریاد زد: «آری». او گفت: اگر یک فرد انسان واحد یک بود، آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود؟ آنکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت، پست تر بود؟ اگر یک فرد یک انسان واحد یک بود، آنکه رنگش نقره گون چون قرص ماه بود بالا بود؟ وان سیه چرده که می نالید پایین بود؟ اگر یک فرد انسان واحد یک بود، این تساوی زیر و رو می شد. حال می پرسم اگر یک با یک برابر بود! نان و مال مفتخواران از کجا آماده می گردید؟ یا چه کس دیوار چین را بنا می کرد؟ یک اگر با یک برابر بود، پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد؟ یا که زیر ضربت شلاق له می شد؟ یک اگر با یک برابر بود پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟
معلم ناله آسا گفت، بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:
« یک با یک برابر نیست! »

 

خسرو گلسرخی

نویسنده : آرزو