زندگي و مرگ (كنفسيوس)

زندگی و مرگ (کنفسیوس)

تو که هنوز زندگی را نشناخته ای,

مرگ و پس از مرگ را چگونه خواهی شناخت.

=====================================

برگرفته ای از کنفوسیوس

از کتاب خلاصه تاریخ ادیان در دینهای بزرگ

نوشته دکتر محمد جواد مشکور

=====================================

نویسنده: بردیا

تعارف و رودربايستي

تعارف و رودربایستی

همراهان عزیز، نوشته های زیر صرفاً مطالب جمع آوری شده ای در مورد تعارف و رودربایستی است که از منابع مختلف اینترنتی جمع آوری شده و بخشی از آن در جلسه هفتگی مطرح گشته است.

لطفاً برگ سبزی به این نوشته ها افزوده و نظر خود را با سایر دوستان شریک شوید.

علی

میراث خبر، سرویس فرهنگ _ «تعارف شاه عبدالعظیمی کردن»، ضرب المثلی است که ظاهرا از حدود عصر قاجار مورد استفاده قرار گرفته است و در موردی به کار می رود که کسی تعارفی کند که خودش چندان میلی و رغبتی به عملی شدن آن ندارد. مثلا کسی به شخصی اصرار کند که شب در منزل او میهمان شود، در حالی که در دلش آرزو کند که ای کاش این اتفاق نیفتد.
اما کسی که تعارف بی اساس و در واقع دروغی می کند چه ارتباطی با ساکنین حوالی این زیارتگاه دارد؟
حضرت شاه عبدالعظیم حسنی که بعد از چهار پشت به امام حسن مجتبی می رسد، در حدود سال ۲۵۰ هجری قمری از مدینه به سمت شهر ری حرکت می کند و چند سال بعد وقتی که در شهر ری سکونت داشت، در می گذرد و در زمان سلجوقیان نخستین بقعه بر مزار او ساخته می شود. در زمان شاه طهماسب اول صفوی یعنی حدود سال ۹۴۴ هجری قمری، رواق و ایوان برای این زیارتگاه ساخته می شود و در زمان فتحعلی شاه قاجار ضریح نقره و در زمان ناصرالدین شاه آیینه کاری و نقاشی آن انجام می شود.
این زمان دیگر مقارن است با اوج شهرت این زیارتگاه. تهرانی هایی که نمی توانستند به دلایل مالی یا بعد مسافت به زیارت خانه خدا در مکه یا امام رضا در مشهد و حضرت معصومه در قم بروند، به زیارت شاه عبدالعظیم می رفتند. شاه عبدالعظیم نزدیک ترین زیارت گاه مهم به تهران بود و این باعث می شد که بیشترین زائران را تهرانی ها تشکیل دهند. حوالی شاه عبدالعظیم هم که شهر تاریخی ری واقع بود، کاملا آباد بود و ساکنین بی شماری داشت.
مهدی پرتوی آملی

در «ریشه های تاریخی امثال و حکم» ریشه اتصال این ضرب المثل را با شاهزاده عبدالعظیم در این نکته می بیند که: ساکنین شهر ری یا شاه عبدالعظیمی ها که می دانستند تهرانی ها پس از زیارت، به دلیل نزدیکی راه حتما به شهر خود باز می گردند و هیچ وقت شب را در شهر ری نمی مانند، به تهرانی ها اصرار می کردند که شب را در منزل آنان و در شهر ری بمانند. تهرانی ها هم به دلیل نزدیکی راه و مشغله شغلی خود در هر

صورت به تهران باز می گشتند، اندک اندک این تعارف مردم شهر ری را که در جوار این امام زاده زندگی می کردند، به «تعارف شاه عبدالعظیمی» شهرت دادند. یعنی تعارف مردم شهر ری که چندان مایل نبودند تعارفشان عملی شود.
علامه علی اکبر دهخدا نیز در کتاب «امثال و حکم» تنها به ذکر این نکته اکتفا کرده است: تعارف شاه عبدالعظیمی است یعنی این که به زبان گوینده به منزل من آیید یا فلان متاع از شما باشد، اما در دل

راضی نباشند. ضرب المثلی که مشابه این ضرب المثل است، «تعارف آب حمام» است.

علی اکبر دهخدا در تعریف این ضرب المثل آن را به ضرب المثل «تعارف شاه عبدالعظیمی است» ارجاع داده است. اما مهدی پرتوی آملی در تعریف «تعارف شاه عبدالعظیمی» به این ضرب المثل هم اشاره کرده است: ]تعارف شاه عبدالعظیمی کردن، مثل تعارف[ آب خزینه حمام است به تازه وارد. یعنی یک چیز بی ارزش را که مال خود شخص هم نیست به کسی دیگر تعارف کردن. این احتمال هم وجود دارد که نخستین بار ساکنین شهر ری به تهرانیان زائر این گونه تعارف کرده باشند که: «شب را در جوار امامزاده بمانید!»یعنی به چیزی آنان را دعوت کرده اند که به خودشان ارتباطی ندارد و از خودشان مایه ای نمی گذارند. در مورد «تعارف» که یک صفت کاملا ایرانی است و ریشه در فرهنگ ایرانیان دارد دو ضرب المثل دیگر هم رایج است: «تعارف، آمد و نیامد

تعریف و تعارف

فرهنگ تعریف و تعارف:

دو تا مقایسه کوچیک میخوام بین فرهنگ ایرانی و غربی (بخصوص انگلیسی) داشته باشم. شما قضاوت کنید که کدوم بهتره. خیلی هم خلاصه و مختصر و مفید میگم.

۱. تعارف: ایرانی‌ها خیلی تعارف میکنند. تعارف یعنی دعوت به معنای عامش و بطور خاص یعنی اصرار بر دعوتی که ممکنه در بدو امر خیلی طبیعی جلوه نکنه (مثلا به مهمون میگن ناهار خوردی حالا تا شام بمون! یا شام خوردی شب اینجا بخواب!) یا اصرار بر دعوتی که بطور عادی یک یا دوبار گفتنش کفایت میکنه (مثلا اونقدر اصرار میکنن که مهمونشون بخوره که بترکه. انگار نه انگار معده حجمش ثابته و غذاهای سفره است که زیاد شده). در هردو حالت بخشی از این اخلاق بخاطر دوست داشتن مهمون یا همون مهمان‌نوازی است و بخش دیگرش (عمده‌اش) بخاطر اخلاق تعارفی بودنه. در ادامه بعضی‌ها که خیلی تعارفی میشن خودشون در قبول کردن دعوت‌ها سخت‌گیر میشن (مثلا با خودشون میگن باید حداقل باید پنج شش بار تکرار و اصرار کنه تا مطمئن شم که جدی میگه بعد دعوتش رو قبول کنم).

در تعارفی بودن انگلیسی‌ها هیچی نمی‌خوام بگم مگه یه مثالی که اتفاقا خیلی هم اتفاق میفته! شما دارید تنها (یا با یک همراه) میرید توی شهر (مثلا وسط ساعات کاری) حالا برای هر کاری. اتفاقا یکی از دوستانتون یا همکارانتون یا طرف‌های کاری رو می‌بینید که نشسته و داره در یک رستوران ناهار میخوره. میرید طرفش و سلام می‌کنید و بالبخندی بر لب حالش رو می‌پرسید. اگه ایرانی باشه حتما مجبورتون می‌کنه که بشینید و باهاش غذا بخورید. ولی انگلیسی به راحتی برمیگرده و میگه:

Excuse me! I’m having lunch…!

۲. تعریف: وقتی از یه مرد ایرانی درمورد کسب و کارش یا تحصیلش می‌پرسید امکان نداره که پس از تعارفات اولیه “ای.. میگذره… بدک نیست … الحمدلله … شکر خدا” شروع کنه به توضیح کردن کارش و از اون غیرممکن‌تر اینه که از وضعیت زندگی و کسب و کارش تعریف و ابراز رضایت کنه. همیشه در ادامه کسبه میگن: “بازار کساده… رکوده… کسی این دوره زمونه پول بالای این چیزها نمی‌ده… گذشت اون دوره‌ای که با یه صبح تا ظهر کار کردن خرج هفته‌مون درمیومد [نشون به اون نشون که گهگاهی از زیر زبونشون در میره که منظورشون از کسادی اینه که دیگه پول مفت از راه تنبلی گیرشون نمی‌اد].”

در تعریف کردن انگلیسی‌ها باید بگم که اونها همیشه و درهر مجلسی آمادگی این رو دارن که برای شما کار وسیستم کسبشون رو توضیح بدن و اتفاقا افتخار می‌کنند که از موفقیت‌ها و پیروزی‌هاشون حرف بزنن. نه به معنای خودستایی و تعریف از خود بلکه به معنای ذکر موفقیت‌ها جهت کسب احترام اجتماعی. حقیقت اینه که ما در فرهنگ قدیمی‌مون تحمل دیدن موفقیت‌های دیگران رو نداریم. چرا؟ نمی دونم.

به نظر شما کدوم یکی از این دوتا فرهنگ خوبه و کدوم یکی بد؟

رضا کلاهی

راستی و درستی! این مبنای هر قاعده‌ی اخلاقی‌ست و اساس هر گونه رابطه‌ی اجتماعی. بدون حق‌مداری و راست‌گویی، هر قاعده‌ی اخلاقی به هر نام و با هر نشان بی‌اعتبار و دروغین خواهد بود. اخلاق جریان حقیقت است در روابط اجتماعی. نیرنگ و ناراستی، ضایع کننده‌ی حقیقت و تباه‌کننده‌ی هر دستور اخلاقی‌ای‌ست که بر آن تکیه زند.

دورنگی یا دورویی، یعنی گفتن یا نشان دادن یا ابراز علاقه‌ای یا عقیده‌ای مغایر با علاقه و عقیده‌ی واقعی و درونی، که می‌تواند دلایلی متعدد و انگیزه‌هایی متنوع داشته باشد. البته که روابط اجتماعی به میزانی از پنهان‌کاری و «راست نگویی» نیازمند است. اگر همه‌ی درونیات افشا شود و نظراتِ همه نسبت به هم بی‌کم و کاست معلوم گردد، شیرازه‌ی زنده‌گی اجتماعی از هم خواهد پاشید. اما دورنگی غیراز این‌هاست. افشا نکردن درونیاتِ غیرلازم، متفاوت است از ابراز نظر بر خلاف عقیده‌ی واقعی. آن یکی سلبی‌ست و این یکی ایجابی. آن از جنس نگفتن و انجام‌ندادن است، و کار نکرده البته مستحق مؤاخذه نخواهد بود. اما این کاری‌ست که انجام می‌شود و عملی که صورت می‌پذیرد، که اگر نا به‌حق و خلاف واقع باشد، سؤال‌برانگیز می‌شود، و چه بسا بازخواست به دنبال آورد. راهی‌ست طولانی از «راست‌نگویی» تا «ناراست گویی».

گفته می‌شود که مردمان در سرزمین‌های غربی روراست و بی‌تعارف‌اند. آن جا عقلانیت اقتصادیِ غالب، نفع شخصی را قاعده‌ی حاکم بر کردارها ساخته است. فردگرایی یا به رسمیت شناختن حقوق و مهم شمردن اراده‌های تک‌تک افراد، نه تنها اصل اساسی فلسفه‌ی سیاسی، که معیار زنده‌گی اجتماعی‌ست. مبنای رفتار هر کس، نفع خود اوست و می‌داند که دیگران هم چنین قاعده‌ای دارند، و می‌داند که دیگران هم می‌دانند که او چنین قاعده‌ای دارد، و دیگران هم می‌دانند که او این را می‌داند. خلاصه، همه چیز روشن و تعیین شده است. قاعده‌ای جا افتاده و پذیرفته شده، و جزئی از نظام اخلاقی مقبول در آن دیار. بر اساس قاعده‌ی «نفع شخصی»، مبنای رفتارهای جمعی و روابط اجتماعی واضح و مشخص است. بر هر کس روشن است چه باید بکند و معلوم است که دیگران در مواضع مختلف چه رفتارهایی بروز خواهند داد و کاملاً آشکار است که رفتار هرکس چه دلیلی دارد و هر کاری چرا صورت می‌پذیرد. راستی و درستی! این است اصل اساسی زنده‌گی جمعی که در حضورش ارتباطات اجتماعی روان و آسان برقرار خواهند شد و زنده‌گی در کنار یک‌دیگر راحت و کم‌دغدغه ادامه خواهد یافت.

قبل از این وضع، در دوران ماقبل عصر صنعت و فن‌آوری، و پیش از این‌چنین پیچیده شدنِ روابط در زنده‌گی اجتماعی، و هم ام‌روز شاید در برخی جوامع دور مانده از ارتعاشات آن انفجار صنعتی، مثل جوامع کوچکِ روستایی، اخلاق و روابط انسانی معنایی نداشت و ندارد جز صمیمیت، روابط بسیار نزدیک و دوستانه، فداکاری، گذشتن از نفع خود برای دوستان و نزدیکان، و خلاصه درجمع بودن و با جمع بودن و برای جمع بودن. در آن زمان «فردیت» معنایی نداشت. شخصیت و هویت هر کس درون اجتماع‌اش حل شده بود. فرد با جامعه و اطرافیان خود شناخته می‌شد. زنده‌گی در جمع معنا می‌گرفت و برای جمع ادامه می‌یافت. صداقت و راستی در آن‌چنان جوامعی به معنای ازخودگذشته‌گی بود و خود را فدای جمع کردن.

در جوامع امروزی اما آن «برای جمع بودن» دیگر محلی از اعراب ندارد. این «فرد»ها هستند که زنده‌گی می‌کنند، برای خود نه برای دیگران. این تفکیک نفع‌های شخصی و تعیین حریم‌های فردی نه به معنای زوال اخلاق و مرگ انسانیت است که درآن مروت جایی نداشته باشد و انسان‌دوستی و کرامت معنایی ندهد، نه سامان زنده‌گی اجتماعی را از هم می‌گسلد و نه موجب هرج و مرج و بی‌سامانی می‌شود، بلکه شفافیتی پدید می‌آورد که هرکس حد خود و قدر دیگری را بشناسد و تکلیف‌اش با خود و دیگران معلوم باشد و در دنیایی که ازخودگذشته‌گی‌ها و فداکاری‌های موجود در روابط رو در رو، در پیچیده‌گی‌هایش جایی برای ماندن ندارند، راه خروجی باشد برای راستی و صراحت تا در سختی‌های زنده‌گی پر پیچ و خم ام‌روز نپیچد، معوج نشود، راه بر صداقت نبندد و به دورنگی و دورویی نینجامد. راستی و درستی! این است آن چه باید بماند تا اخلاق پا برجا باشد و کرامت انسانی معنا یابد، هر چند فدا کردن خود برای جمع محلی از اعراب نیابد.

اما ایران: روابط اجتماعی در جامعه‌ی ما روابطی سنتی و ابتدایی نیست. شهرنشینی مدرن در حال فرا گرفتن بخش اعظم جمعیت ایران است. تخصصی شدن مشاغل و تعدّد تخصص‌ها، جدایی محل کار از خانه، افزایش گستره‌ی مناسبات اجتماعی، لزوم برقراری ارتباطات پرتعداد با انواع و اقسام گروه‌های اجتماعی، تراکم جمعیت، انبوه جمعیت ناشناس شهری که همه‌گان همه روزه با آن‌ها در مواجهه و مبادله‌اند، صفات بارز شهرهای مدرن و از جمله شهرهای ایران‌اند که در آن‌ها تراکم و تنوع برنامه‌های کاری و مشغله‌های روزانه‌ی فرد، امکان انتخاب نوع برنامه‌ها و نحوه‌ی چینش و زمان‌بندی آن‌ها را از اختیار او خارج می‌سازد و تشدیدِ کم‌بودِ منابع کم‌یاب، در رأس آن‌ها وقت، و پس از آن تخصص و سپس سایر امکانات مادی و معنوی زنده‌گی را موجب می‌شود. ویژه‌گی‌هایی که امکان تداوم الگوهای روابط جمع‌گرایانه و عاطفی را چنان که در جوامع چهره به چهره هست از میان می‌برند و هنجارهای رفتاری و آداب اخلاقی ویژه‌ای را الزام می‌کنند. در چنین جامعه‌ای هر فرد بخشی از مجموعه‌ای‌ست که تک‌تک اجزاء آن در ارتباطی ارگانیک و منسجم به یک‌دیگر پیوسته‌اند. هیچ کس احاطه‌ی کامل بر روند زنده‌گی خود و اختیار کامل برای تنظیم همه‌ی برنامه‌های خود ندارد. همه جزئی از مجموعه‌ای کلی هستند و در میان اجزاء آن جفت شده‌اند. این «در اختیار جمع بودن» البته با آن «برای جمع بودنِ» سنتی تفاوت ماهوی دارد. اگر در آن جا فرد برای جمع زنده‌گی می‌کند، این جا در اختیار جمع اما برای خود زنده‌گی می‌کند. برای جمع بودن در جامعه‌ی سنتی، همه‌گان را با هم یک‌سان و با خصوصیات کلی جماعت مشابه می‌سازد و در کلیت اجتماع حل می‌کند، اما در اختیار جمع بودن در جامعه‌ی مدرن، جای‌گاه انحصاری و واحدِ فرد را در میان جمع متمایز می‌سازد، تفاوت‌هایش را با جای‌گاه‌های دیگر آشکار می‌گرداند و بر فردیت و تمایز او تأکید می‌کند. زنده‌گی در چنین جامعه‌ای ناگزیر برای حفظ فردیت و هرچه بارزتر کردنِ تمایز آن در میان جمعیت است. رها کردن منافع فردی در این جامعه به معنای حذف از گردونه‌ای‌ست که اجزاء آن در ارتباطی تنگاتنگ با یک‌دیگر پیوسته‌اند. در این وضع تنها ارزش‌های فردگرایانه است که می‌تواند ارتباطات اجتماعی را سامان بخشد و روابط اخلاقی را منظم گرداند.

اما روابط اجتماعی در ایران، روابطی مدرن و مبتنی بر الزامات فردگرایی نیز نیست. خانواده‌ی گسترده در ایران مهم‌ترین مجموعه‌ی اجتماعی‌ست که در آن آشنایی‌های نزدیک و ارتباطات صمیمی و چهره به چهره به دلایل متعدد، از جمله کم‌بود و نبود حمایت‌های اجتماعیِ مدنی و قانونی و نیاز به هم‌یاری‌ها و حمایت‌های خانواده‌گی افراد از یک‌دیگر، هم‌چنان برای حفظ و تداوم خود تلاش می‌کند. بقای خانواده‌ی گسترده مستلزم رواج ارزش‌های جمع‌گرایانه است. خانواده‌ی گسترده که اولین گروه جامعه‌پذیری فرد در دوران اولیه‌ی زنده‌گی و مهم‌ترین گروه عضویت او در دوره‌های بعدی‌ست، ارزش‌های جمع‌گرایانه را رواج می‌دهد و در درون افراد نهادینه می‌کند.
به این ترتیب، ارتباطات اجتماعیِ عینی در جامعه‌ی ایران درگیر پیچیده‌گی‌های مدرنی‌ست که جایی برای ارزش‌های جمع‌گرایانه و فداکارانه باقی نمی‌گذارد، اما هنجارهای درونی شده‌ی ذهنی و الگوهای رفتاری ناشی از آن هم‌چنان بر این ارزش‌ها پافشاری می‌کنند. دروغ‌گویی و دورنگی حاصل چنین وضعی‌ست که شکل نهادینه شده‌ی آن، نام رودربایستی به خود می‌گیرد و جالب آن که خود به عنوان یک ارزش ستایش می‌شود و در فرآیند جامعه‌پذیری، نسل به نسل آموخته می‌شود. رودربایستی شکل نهادینه شده‌ی روابط اجتماعی در جامعه‌ای‌ست که ذهنیات حاکم بر اعضای آن با عینیات موجود هم‌خوانی ندارد. رودربایستی وضعیت اخلاقی‌ای‌ست که در آن روابط اجتماعی، که به دلیل افزایش جمعیت و تراکم مادی و اخلاقیِ ناشی از آن پیچیده و چند بعدی شده‌اند، دیگر توان نگه‌داری ارزش‌های جمع‌گرایانه و فداکارانه‌ی مختص ارتباطات ساده و رو در رو را ندارند، اما الگوی اخلاقی و هنجاری حاکم بر ذهنیت و رفتار افراد، هنوز آن ارزش‌ها را می‌ستاید و حفظ و نگهداری آن‌ها را لازم می‌داند و تخطی از آن‌ها را جایز نمی‌شمارد و خطاکاران را با فشارهای اجتماعی و اخلاقی مجازات می‌گرداند. رودربایستی در برابر کسانی که به درجه‌ی صمیمیت و رفاقت کامل رسیده‌اند، وجود ندارد. برای کسانی که کاملاً غریبه و ناآشنا هستند نیز رودربایستی اعمال نمی‌شود. رودربایستی الگوی ارتباط با کسانی‌ست که در میان این دو قطب قرار می‌گیرند. کسانی که نه کاملاً آشنا باشند و نه کاملاً غریبه. یعنی کسانی که بخش اعظم روابط اجتماع ما با آن‌ها شکل می‌گیرد. فداکاری و از خود گذشته‌گی در جهت آرمان‌های جمعی، در ذهن و در نتیجه بر زبان افراد و نیز در الگوهای رفتار متقابل اجتماعی و اخلاقی همچنان جاری باقی می‌ماند، اما آن چه که در عمل می‌تواند رخ دهد، چیزی نیست جز پی‌گیری و حفاظت از منافع فردی. چیزی که اگر به صراحت بیان شود، انگ خودخواهی و خودپرستی و طمع‌کاری می‌خورد. پس صراحت و صداقت، از ترس ردّ و طرد فرد از اجتماع، جای خود را به لفاظی و چاپلوسی می‌دهد و در پرده‌ی تعارف و رودربایستی پنهان می‌شود. رودربایستی عبارت است از ابراز فداکاری و از خودگذشته‌گی بر زبان و توجه به منافع شخصی و خصوصی در دل. اعضای جامعه‌ی ما انتظار شنیدن پاسخ سرراست و صریح ندارند. رک‌گویی پدیده‌ی چندان مثبتی محسوب نمی‌شود. بلکه «اخلاق» اقتضا می‌کند که قبل از آشنایی و صمیمیت کامل، رودربایستی به جا آورده شود.

«تعارف» ادبیات نهادینه‌شده‌ای‌ست برای گفتن «دروغ»هایی که اخلاق رودربایستی الزام می‌کند، تا فرد برای به جا آوردن این ارزش اخلاقی به زحمت نیفتند. البته غیر از این ابزار رسمی، هر کس به فراخور خلاقیت و قدرت ارتباطات اجتماعی خود، به نحوی دورنگی لازم را اعمال می‌کند و دروغ‌های لازم را می‌گوید. اعضای جامعه‌ی ما از شنیدن این دروغ‌ها لذت می‌برند حتا اگر بدانند که دروغ‌اند! و تحمل شنیدن «راست‌اش» را ندارند حتا اگر از آن «راست» از قبل مطلع باشند. به این ترتیب، تلاش برای حفظ ارزش‌های جمع‌گرایانه‌ای چون کمک به دیگران، فداکاری و از خودگذشته‌گی، نه تنها به برقراری این ارزش‌ها نمی‌انجامد که ارزشی برتر و والاتر، که مبنای هر قاعده‌ی اخلاقی‌ست را نیز بر باد می‌دهد: «صراحت و صداقتِ» فردگرایانه از روابط اجتماعی اخراج می‌شود تا ایثار و فداکاری ریاکارانه تداوم یابد.

نویسنده: ندارم

خدايا بي نام تو نامه كي كنم باز

بی نام تو نامه کی کنم باز

سلام بر مهر درود بر عشق و بر تو که خود منی ! سلام بر دنیا که آیینه من خواهد شد.

. آری ! من متولد شدم . خدایا ! از وسعت بی قراری رهایم ساختی ؛چقدر بخشنده ای !
خدایا سرشار از مهر! چقدر بی توقعی !اکنون چنان سرمستم که نمی دانم چگونه شروع کنم …؟!
پس شنیدم که گفت :
هرگز نفست را تلخ فرو مبر . به حکمت من ایمان بیاور و با رقص لبانت، خنده را به روحت هدیه کن !
روزهایت را با یاری به همنوع آغاز کن . هر روز صبح هنگامی که از خانه بیرون می روی ، دل تنگی یتیمی را بشناس .
طاعتم کن تا ثروتم را بیش از پیش ارزانی ات کنم . طاعتم کن با نرمی و عطوفت به والدینت!
روزانه یا تصویری زیبا از مخلوقاتم ببین ، یا رایحه موسیقی را به درونت بریز و یا با شعر درونت کاغذی را عطرآگین کن .
خردمندی را تنها در اختیار تو قرار داده ام . عاقلانه و با تامل فراوان عاشق شو!عشق زیباترین هدیه ام به توست!
از خودت مراقبت کن که تو را بیهوده نیافریدم . تنت را سالم و روانت را دور از شر قرار بده .نگاهت را خوشبو و دستانت را
چون روز اول ، آسمانی نگاه دار.

امروز اولین یادداشت خودم رو روی وب لاگ می ذارم. امیدوارم بتونم از این امکانات در جهت خدمت به مردم وطنم بهره بگیرم.

لطفاً اگه پیامی یا صحبتی دارین برام بفرستین.

زیباترین روزها برای شما
نویسنده: ندارم

اشراق

اشراق

اگر می خواهی به اشراق نایل شوی بایستی هر بلند پروازی ای را کنار بگذاری. اشراق انحصاری نیست , زیرا تمامی خاصیت های فردی, با هم , به حقیقت متصل می شوند.

بودا به دریچه بهشت رسید. در آنجا مردم منتظرش بودند. آنان در را گشودند و به او خوشامد گفتند. امما بودا پشتش را به در بهشت کرد و به دنیا نگاه کرد ؛ به میلیون ها روحی که در راه های مشابهی بودند , در حال کشمکش , بدبختی , اضطراب و در تلاش برای رسیدن به دروازه بهشت.

دربان بهشت گفت : «لطفا بفرمایید , ما منتظر شما بودیم.» اما بودا گفت : «چگونه می توانم وارد شوم در حالی که دیگران هنوز نرسیده اند؟ من منتظر می مانم. چطور ممکن است دست هایم به در برسند در حالی که پاهایم نرسیده اند؟ من منتظر می مانم و صبر می کنم , دست ها به تنهایی نمی توانند وارد بهشت شوند.»

در این داستان زیبا گفته شده که بودا هنوز منتظر است, او بایستی صبر کند. هیچ کس جزیره نیست, ما همه جزو قاره هستیم, ما همگی با هم هستیم.

ممکن است که من قذم کوچکی از تو جلوتر باشم, اما از تو جدا نیستم و حالا ژرفای این داستان را می دانم, اینک این داستان برایم فقط یک تمثیل نیست, من منتظر شما هستم, زیرا دیگر می دانم که اشراق انحصاری نیست. فردی خاص می تواند قدم کوچکی از دیگری جلوتر باشد ولی سرانجام همه در یکپارچگی شان با راستی و حقیقت , یکی خواهند شد.

۱- اشراق یعنی تافتن, تابیدن, درخشیدن, تابان گشتن, روشن شدن, حکمت اشراق یعنی فلسفه ای که در اسلام مروج آن شیخ شهاب الدین سهروردی است.(سهروردی حکمت و اصول فقه را نزد استاد فخر رازی در مراغه آموخت و در علوم حکمی و فلسفی سرآمد شد و با کمک هوش و نیک اندیشی اش بر بسیاری از امور علمی آگاهی یافت. و چون در بسیاری از موارد خلاف رای قدما (پیشینیان) و از حکمت ایرانی و اصطلاحات دین زرتشتی استفاده کرده , متعصبان او را به الحاد متهم کردند و علمای حلب (شهری در شام یا سوریه امروزی) خون او را مباح شمردند.صلاح ادین ایوبی فرمانروای مصر و شام فرمان داد او را به قتل به رسانند و وی در سن ۳۸ سالگی خفه شد.سهروردی حکمت اشراق را زنده کرده و به کمال رسانید.فلسفه او التقاطی(از هر چیزی و مطلبی نکته ای برچیدن و برگزیدن) است و در آن آثاری از عقاید حکمای یونان به ویژه افلاطون و نو افلاطونیان و حکمای باستان ایران همچون فهلویون(عربی شده ی پهلوی) و اصول دین زرتشت در آن به خوبی نمایان است.خود در یکی از کتابهایش می نویسد : … بر این بنا نهاده شده است حکمت اشراق در نور و ظلمت(تاریکی) که راه و روش حکمای ایران مانند جاماسپ و فرشوشتر و بزرگمهر و حکیمان پیش از او بود.(فرهنگ معین)

نویسنده: بردیا

آشنايي با كتاب انسان در جستجوي معنا نوشته فرانكل

آشنایی با کتاب انسان در جستجوی معنا نوشته فرانکل

پیش گفتار

دکتر فرانکل روانپزشک – نویسنده , گاهی از بیماران خود که از اضطراب ها و دردهای کوچک و بزرگ رنج می برند و شکوه می کنند می پرسد , «چرا خودکشی نمی کنید؟» او اغلب می تواند از پاسخ بیماران خط اصلی روان درمانی خویش را بیابد. در زندگی هر کسی , چیزی وجود دارد. در زندگی یک نفر عشق وجود داردکه او را به فرزندانش پیوند می دهد؛ در زندگی دیگری , استعدادی که بتواند آن را بکار گیرد؛ در زندگی سومی , شاید تنها خاطره های کشداری که ارزش حفظ کردن دارد. یافتن این رشته های ظریف یک زندگی فرو پاشیده , به شکل یک انگاره استوار , از معنا و مسئولیت[۱] هدف و موضوع مبارزه طلبی «لوگوتراپی» است, که تعبیر دکتر فرانکل « از تحلیل اگزیستانسیالیستی» نوین (هستی درمانی) است.

در این کتاب , دکتر فرانکل تجربه ای را که منجر به کشف «لوگوتراپی» شد توضیح می دهد. وی مدت زیادی در اردوگاه کار اجباری اسیر بود که تنها وجود برهنه اش برای او باقی ماند و بس. پدر , مادر, برادر و همسرش یا در اردوگاه ها جان سپردند و یا به کوره های آدم سوزی سپرده شدند. خواهرش تنها بازمانده این خانواده بود که از اردوگاه های کار اجباری جان سالم بدر برد. او چگونه زندگی را قابل زیستن می دانست؟ در حالیکه همه اموالش را از دست داده بود؛ همه ارزش هایش نادیده گرفته شده بود ؛ از گرسنگی و سرما و بی رحمی رنج می برد و هر لحظه در انتظار مرگ بود. او به راستی چگونه زنده ماند؟ پیام چنین روانکاوی که خود با چنان شرایط خوفناکی رویاروی بوده است, شنیدن دارد. اگر کسی بتواند به شرایط انسانی ما عاقلانه و با دلسوزی بنگرد ؛ این شخص بی تردید باید دکتر فرانکل باشد. واژه هایی که از دل دکتر فرانکل بر می خیزد , بر دل می نشیند. چون بر تجربه های بسیار ژرف استوار است. صادقانه و ژرف تر از آن است که انسان کوچکترین رنگی از فریب در آن ببیند. پیامهای او والاست و ارزنده. و کارهایش به خاطر موقعیت کنونی او در دانشکده پزشکی دانشگاه وین[۲] , و به علت آوازه کلینیک های «لوگوتراپی» که امروزه در بسیاری از سرزمین ها با الگو برداری از پلی کلینیک شناخته شده ی عصب شناسی او در وین آغاز به کار می کند, شهرت جهانی دارد.

انسان نمی تواند نظریه و شیوه کار ویکتور فرانکل را با کار زیگموند فروید سنجش و مقایسه نکند. چه, هر دو پزشک در آغاز به طبیعت و درمان «روان نژندیها»[۳] توجه داشتند. فروید ریشه ی این «اختلال های » پریشان کننده را در « اضطرابی» می یابد که در اثر «انگیزه های» «تعارضی»[۴] و «نا آگاه» به وجود آمده است. اما فرانکل «نوروزها»[۵] را بر چند نوع می داند و برخی از آنها را (روان نژندی نئوژنیک) , نتیجه ناتوانی بیمار در پیدا کردن معنا و مسئولیتی در زندگی خویش می داند. فروید بر «ناکامی» در زندگی جنسی تاکید دارد, اما فرانکل بر «ناکامی» در «معنا خواهی» . امروزه در اروپا روان شناسان و روان پزشکان آشکارا از فروید روی برگردانده و به «هستی درمانی» روی آورده اند که مکتب «لوگوتراپی» یکی از آنهاست.یکی از ویژگی های دید گنجای فرانکل این است که هرگز فروید را رد نمی کند , بلکه روش خود را بر آنچه او انجام داده است بنا می نهد. او حتی با سایر شکل های «هستی درمانی» نیز سر ستیز ندارد, بلکه به آنان خوشامد گفته و از در خویشی در می آید.

داستان این کتاب گر چه کوتاه است, ولی بسیار هنرمندانه و گیراست. من دو بار در یک نشست آنرا از آغاز تا پایان خوانده ام. افسون آن چنان مرا گرفت که یارای اینکه آنرا به زمین بگذارم نداشتم. دکتر فرانکل در جایی از داستان, فلسفه «لوگوتراپی» خود را به خواننده می شناساند, او آن را چنان ملایم به داستان پیوند می دهد که خواننده تنها پس از به پایان رسانده کتاب به ژرفای نوشته او پی می برد و می بیند که دیگر این بخش از کتاب دنباله داستان سبعیت [۶] اردوگاه های کار اجباری نیست.

خواننده از همین زندگی نامه دردناک بسیاری چیزها می آموزد. خواننده فرا می گیرد, که انسان هنگامی که به ناگهان احساس می کند که « چیزی برای از دست دادن به جز بدن مسخره شده ی برهنه اش ندارد, چه می کند.» با توصیفی که فرانکل از آمیخته «هیجان» و « بی احساسی» به ما می دهد, روح انسان تسخیر می شود, نخستین چیزی که به نجات انسان می آید, کنجکاوی سرد جدا مانده ای است که انسان را متوجه سرنوشت خود می کند. پس از آن به کار بستن شگردهایی برای حفظ باقیمانده زندگی, با آنکه شانس زنده ماندن بسیار ناچیزست. گرسنگی , تحقیر, ترس و خشم ژرف ناشی از بی دادگری را هاله هایی از افراد محبوب و مورد علاقه , مذهب , شوخ طبعی و حتی زیبایی های آرام بخش طبیعت مانند یک درخت یا غروب آفتاب قابل تحمل می کند.

گمان مبرید که این لحظه ها ی آرامش بخش میل به ادامه زندگی را در زندانی بر می انگیزد. آنها در صورتی مفید خواهند بود که بتوانند زندانی را یاری دهند معنایی برای رنج بیهوده خود بیابد. و در اینجاست که ما با هسته مرکزی اگزیستانسیالیسم رویاروی می شویم که اگر زندگی کردن رنج بردن است ؛ برای زنده ماندن باید ناگزیر معنایی در رنج بردن یافت. اگر اصلا زندگی خود هدفی داشته باشد, رنج و میرندگی نیز معنا خواهد داشت. اما هیچ کس نمی تواند این معنا را برای دیگری بیابد. هر کس باید معنای زندگی خود را , خود جستجو کند و مسئولیت آنرا نیز پذیرا باشد. اگر موفق شود, با وجود همه تحقیرها و تحمیق ها به زندگی ادامه می دهد. فرانکل که به نیچه علاقه مند است به این گفته اش نیز ایمان , دارد, «کسی که چرایی زندگی را یافته, با هر چگونه ای خواهد ساخت.»

در اردوگاه کار اجباری هر حادثه ای موجب این می شود, که زندانی کنترل خود را از دست بدهد. همه هدفهای عادی زندگی از او گرفته می شود. تنها چیزی که برایش باقی می ماند «واپسین آزادی های بشری است.» آزادی در گزینش شیوه اندیشه و برخورد با یک سری حوادث این آزادی نهایی که هم بوسیله رواقیون[۷] شناخته شده است و هم هستی گرایان نوین , در داستان فرانکل دارای اهمیت درخشانی است. زندانی یان مردمی معمولی بودند , اما دست کم شماری از آنان ثابت کردند که « ارزش رنج هایشان را دارند و با این کار شایستگی بشر را در برخاستن علیه سرنوشت خود به ثبوت رساندند.»

البته نویسنده این کتاب به عنوان یک «روان درمانگر» می خواهد پی ببرد چگونه می توان به انسان کمک کرد تا به این شایستگی برجسته بشری دست یابد. چگونه می توان در بیمار این حس را برانگیخت که به خاطر چیزی مسئول زندگی است , هر چند که در بدترین شرایط قرار گرفته باشد؟ فرانکل نمونه تکان دهنده ای از یک جلسه «گروه درمانی» که با زندانیان دیگر داشت به ما ارایه می دهد.

دکتر فرانکل به درخواست ناشر خود , بخش مختصر ولی آشکار و گویایی, از اصول اساسی«اوگوتراپی» و هم چنین فهرست کتب مربوطه را نیز به این زندگی نامه افزوده است. گرچه درباره دو مکتب دیگر وین یعنی فروید و آدلر نوشته های بسیاری به زبان انگلیسی موجود است, ولی بیشتر انتشارات مکتب سوم وین در رشته روان درمانگری (لوگوتراپی) به طور عمده به زبان آلمانی چاپ شده است. از این رو جا دارد که خواننده از دکتر فرانکل که این کتاب را به زبان انگلیسی نگاشته است سپاسگذار باشد.

فرانکل برخلاف بسیاری از هستی گرایان اروپایی نه بدبین است و نه ضد مذهب. بلکه برعکس نویسنده ای که خود شاهد همه رنجها و نیروهای شیطانی شکنجه بوده, به خوبی به توانایی بشر در چیره گشتن بر شرایط موجود و کشف حقیقتی روشنگر و بسنده آگاهی دارد.

خواندن این کتاب را که واژه هایش چون گوهر می درخشد و بر ژرف ترین مشکلات بشر می تابد, از همگان خواستارم. زیرا کتابی است دارای ارزش ادبی و فلسفی و پیش گفتاری است پر جذبه و ارزنده ترین جنبش روانشناسی روزگار ما.

گوردون و. آلپورت

۱- مسئول بودن, موظف بودن به انجام کاری, مسئول یعنی کسی که فریضه ای بر ذمه دارد که اگر به آن عمل نکند از او بازخواست شود.(فرهنگ معین-بردیا گوران)

۲- وین پایتخت فرهنگی, بازرگانی, هنری و علمی کشور اتریش می باشد که مردانی چون موزار, هایدن, بتهوون, شوبرت و برامس در موسیقی و فروید و واگنر-یائورگ در روانکاوی و پزشکی از آنجا برخاستند.(فرهنگ معین-بردیا گوران)

۳- نژند یعنی افسردگی, اندوهگینی و غمگینی(فرهنگ معین-بردیا گوران)

۴- خلاف یکدیگر ورزیدن,معترض یکدیگر شدن, باهم اختلاف داشتن, خلاف ورزی, معارضه(فرهنگ معین-بردیا گوران)

۵- بیماری عصبی و اختلال روحی بدون وجود ضایعه ی عصبی مشهود در ساختمان رشته های عصبی و مراکز اعصاب. این بیماری به صورتهای گوناگون همچون حمله غش (هیستری) و ضعف شدید اعصاب (نوراستنی) و ضعف قوای روحی (پسیکاستنی) و غیره دیده می شود.(فرهنگ معین-بردیا گوران)

۶- درندگی, وحشی گری(فرهنگ معین-بردیا گوران)

۷- مکتبی که حکمت را تنها برای تعیین تکلیف زندگانی و دستور اخلاقی می دانستند و استفاده علمی از آن نمی خواستند و بحث علت و معلول را به اندازه ای که به اخلاق یاری می رساند روا می داشتند.حتی درباره رواقیان می توان گفت جمعیت ایشان بیشتر جنبه مذهبی داشت تا فلسفی. در هر حال سر سلسله این جماعت زنون معصر ابیقور بود و دیگری از معتبران آنها خروسیپوس شاگرد و جانشین زنون است. به باور رواقیان «کل» یعنی آنچه افلاطون«مثال» و ارسطو «صورت» یا «تصور» می خواند تنها در ذهن موجود است و ذهن انسان لوحی است ساده و معلومات او منحصرا از خارج به دست می آید , یعنی به وسیله محسوسات که در ذهن همچون نقش بر موم می باشد. فهم انسان چهار مرتبه دارد , وهم و گمان و ادراک و علم که مرتبه یقین است , و این چهار مرتبه را به اشاره به وسیله ی مشت باز و مشت نیم بسته و مشت بسته و مشتی که در مشت دیگر قرار گرفته باشد , نمودار می کردند. همه رواقیان به منطق اهمیت تمام می دادند و بسیاری از اصطلاحها و فصل و بابهای این فن را آنها وضع و تنقیح کرده اند. فلسفه رواقیان نوعی از وحدت وجود است , اما جسمانی نه روحانی , به این معنی که جز جسم وجودی قایل نیستند و بر این باورند که آن فاعل است یا منفعل.فاعل یعنی قوه (به معنی قدرت نه به اصطلاح ارسطو) آن است که در انسان روح یا نفس و در کلیه عالم پروردگار خوانده می شود. منفعل آن است که در انسان بدن و در عالم , ماده یا روح و بدن , یا خدا و ماسوی که حقیقت آنها واحد است – با یکدیگر مزج کلی دارند چنانکه وجود یکی در همه وجود دیگری ساری است و انسان عالم صغیر است و جهان عالم کبیر . رواقیان در باب حقیقت عالم از رای هرقلیطوس پیروی می کنند که اصل وجود را آتش می دانست و آتش بدوی به هوا و خاک تبدل یافته و وحی الهی در آن دمیده شده و بنا براین هر فردی از موجودات از دم الهی بهره ای دارد و آن به قوه ای که در او موجود است اجزای عالم را نگاه می دارد. مدار عالم بر ادوار است و عاقبت متلاشی می گردد و رجوع به اصل – یعنی آتش بدوی – می کند. پس از آن دور دیگر آغاز کرده و کاملا مانند دور سابق جریان می یابد و آن نیز سرانجام متلاشی می شود و همچنین تا بی نهایت. رواقیان جریان امور عالم را ضروری دانند و جبری مذهب اند. در امور اخلاقی چنین گویند : انسان که عالم صغیر است و جسما و روحا پاره ای از عالم کبیر می باشد ناچار باید از قوانین طبیعت پیروی کند, و چون در عالم کبیر طبیعت محکوم به عقل کل است که داخل وجود اوست , انسان هم باید عقل را حاکم بر اعمال خود بداند. پس عمل نیک و فضیلت آن است که با عقل سازگار باشد و بنابراین انسان باید نفسانیات را که از حکم عقل منحرف می شوند از خود دور سازد و سکون خاطر را رها نکند و تاثر به خود راه ندهد و اگر چنین کرد و نفس را مغلوب عقل نمود فاعل مختار خواهد بود. زیرا جر آنچه عقل حکم می کند آرزو نخواهد کرد و هر چه آرزو کند به آن خواهد رسید. پس امور خارجی در آزادی و اختیار و خموشی سعادت انسان تاثیری ندارد و خوشی امری درونی است یعنی بخشنودی خاطر است و شخص هر چه خود را از علایق بیشتر رهایی دهد وارسته تر خواهد بود. فضیلت مقصود با لذات است و غایت خود اوست, و آن در واقع یکی بیش نیست یعنی حکمت – شیوه عقلانی – که جنبه های مختلف دارد.(فرهنگ معین-بردیا گوران

نویسنده: بردیا

آشنايي با اوشو

آشنایی با اوشو

برخی از دوستان نادیده و دیده به صورت ایمیلی از من پرسیدند که اوشو کیه؟ امید دارم که با کمک این چند پاراگراف بتونم اوشو را به خوبی به شما بشناسونم.(۰)

اشو عارف و روان شناس معاصر است که همه زندگی و آموزش های وی میلیون ها نفر از مردم از همه سنها و همه نوع مسلکی را تحت تاثیر قرار داده است. نشریه ساندی تایمز(۱) در لندن , او را به عنوان یکی از «هزار آینده ساز قرن بیستم» و نشریه ساندی میددی(۲) در هندوستان , او را به عنوان یکی از ده مردی که سرنوشت کشور هند را دگرگون کرد, در کنار گاندی(۳) , نهرو(۴) و بودا(۵) نام برده است.

اشو درباره کارهایش می گوید که در حال کمک به ایجاد شرایطی برای تولد نوع نوینی از انسان است. او همواره از این انسان نوین تحت عنوان “زوربای بودایی”(۶) و طمانینه ی خاموش گوتاما بودا نام برده است. رشته ای که همه آثار اوشو را زنجیره وار به هم وصل می کند , دورنمایی است که هم حکمت جاودانه شرق و هم بیشترین توان علوم و فن آوری غرب را در بر می گیرد.( ‘۷)

اوشو= جنبش مراقبه شرق(عرفان) + جنبش روان شناسی غرب(۷)

خود می گوید :

من سرآغاز خودآگاهی مذهبی کاملا نوینی هستم. لطفا مرا با گذشته پیوند نزنید.گذشته حتا ارزش به خاطر سپاری ندارد.چه نعمت بزرگی برای بشریت خواهد بود اگر سراسر تاریخ گذشته را به کناری نهیم , همه ی گذشته را به گنجینه ی هزاره ها بسپاریم و به انسان آغازی نوین ببخشیم-آغازی غیر تحمیلی- و دوباره او را آدم و حوا کنیم تا بتواند از صفر شروع کند –

انسانی نو ,تمدنی نو, فرهنگی نو (۸)

منابع و توضیحات :

۰- بردیا گوران

Sunday Times -1

۲- Sunay Mid-Day

۳- Mohandas Karamchand Gandhi : سیاستمدار هندی (۱۹۴۸-۱۸۶۹میلادی) که شیوه ی خاص مبارزه اش مقاومت منفی بود. قدرت و نفوذ او چنان بود که در سال ۱۹۲۱ میلادی کنگره ملی همه ی اختیاراتش را به او واگذار کرد.

۴- Jawahal.lal Nehru : سیاستمدار هندی (۱۹۶۴-۱۸۸۹میلادی) که به عنوان عضو کمیته و دبیر کلی پارلمان هند , معاون دولت مرکزی و عضویت امور خارجی و روابط دولت های مشترک المنافع , نخست وزیر , وزیر امور خارجه ,دفاع , مالیه و مسئول اداره ی انرژی اتمی انجام وظیفه کرد.

۵- بودا : کسی که فلسفه دگرگونی را مطرح کرد.(معرفی بودا کار آسانی نیست.کسانی که مایلند بیشتر در مورد بودا آگاه بشوند می توانند با خواندن کتاب “خلاصه ادیان در تاریخ دینهای بزرگ نوشته دکتر محمد جواد مشکور” خودشان را ارتقا بدهند.)

۶- Zorba The Budha

۷- از کتاب ۷ بدن ۷ چاکرا (اوشو).البته به این کوتاهی این جمله در کتاب هفت بدن هفت چاکرا نوشته نشده ولی چکیده از اندیشه هایی به حساب می آد.

‘۷ – از کتاب بلوغ (اوشو).

۸- از کتاب شهامت (اوشو)

 

نویسنده: بردیا

اصل باشكوه همزمانی رخدادها

اصل باشکوه همزمانی رخدادها

اصل باشکوه همزمانی رخدادها

اگر خوب به حوادث و وقایع اطراف خود نظر افکنی خواهی دید که ناشناختنی از طریق رخ نمایی اتفاقات همزمان در ذهن تو و نیز در کاینات و محیط اطراف تو با تو سخن میگوید. این همزمانی رخدادهای کاینات معنا دارد و چیزیست که مرد معرفت در هر قدمش مانند یک جنگجو و شکارچی ورزیده درک میکند و هر لحظه منتظر آن است.

کاینات دایم با ارایه نشانه های همزمان در ذهن و دل و روح و جسم ما سعی می کند به ما پیغام و هشدار دهد. اگر نشنیدیم این دیگر تقصیر کاینات و ناشناختنی نیست.

فقط باید به حضور دایم و زنده و مستمر ناشناختنی در لحظه به لحظه زندگی خود ایمان داشته باشیم و بدون خشم و افسردگی و ناامیدی فقط به نظاره نشانه ها و استخراج مفهوم از دل آنها برآییم. اگر دیدیم که روند رخداد حوادث در یک زنجیره زمانی حاوی پیامهای مثبت و انرژی بخش و تایید کننده است خواهیم فهمید که درست عمل می کنیم و مسیر درستی را انتخاب کرده ایم. برعکس اگر روند رخداد حوادث و پیامهای مستتر و پنهان در حوادث همگی منفی و هشداردهنده بود می فهمیم که مسیر انتخاب درست و صحیح نیست و بهتر است در انتخاب مسیر مجددا تجدید نظر کنیم.

برای درک سریعتر پیامهای پنهان در رخدادهای به ظاهر نامرتبط همزمان فقط کافی است به هم مربوط بودن کل وقایع عالم و حضور یک نیروی قوی تر حاکم و جاری در کل هستی را بپذیری و سپس به این نیرو اطمینان کنی و بپذیری که این نیرو بد تو را نمی خواهد و دایم در تلاش جاری ساختن خیر و برکت به سوی تو و زندگی تو و تلاشهای توست. با این باور و اعتقاد حسگرهای وجود تو حساس می شوند و تو میتوانی در زندگی خود هم زمانی رخدادها را بسیار بیشتر از بقیه شاهد باشی.

خلاصه ای از مقاله اصل باشکوه همزمانی رخدادها در ماهنامه موفقیت به قلم احمد حلت. شماره ۷۰

نویسنده: گلابتون

تاثيرات گروه بر اعضا

تاثیرات گروه بر اعضا

با توجه به اینکه گروه نیک اندیشان یه گروه نوپاییه و در مراحل اولیه جذب افراد است لازم دانستم در مورد فعل و انفعالات گروهی و خاصیتهای روانی گروه بر اعضا مطالب مفیدی را که در طول ۴ سال دوره تحصیل و پاس کردن بیش از ۱۴ واحد کارگروهی به دست آوردم با شما دوستهای خوبم سهیم بشم تا گروهمون بتونه به طرف هدف مثبتی گام برداره.

تاثیرات گروه بر اعضا

وقتی یه گروه تشکیل می شه فعل و انفعالاتی در گروه به وجود میاد که میتونه سرنوشت افراد گروه را تحت تاثیر قرار بده. حداقل نقش گروه این است که یک رابط بین انسان و جامعه است و گروهها می توانند مکمل زندگی ما انسانها باشن. یک دانشمند مصری به اسم آقای مظفر شریف آزمایشی را انجام داد برای بررسی تاثیر گروه بر افراد. او تعدادی از افراد را انتخاب کرد و چشم آنها را بست و آنها را به اتاقی روانه کرد که هیچگونه سابقه ذهنی و آشنایی با آن محل نداشتند. اتاق تاریک بود و آقای شریف به طور انفرادی افراد را آزمایش میکرد. او از فاصله ای معین چراغی را روشن – خاموش میکرد و بعد از فرد مورد ازمایش میخواست که نظر خودش را راجع به آن فاصله بیان کنه که چقدر است. برای بار دوم این آزمایش را بطور دسته جمعی تکرار میکنه و متوجه میشه که جوابهای داده شده متفاوت با جوابهای آزمایش اول است. برای اطمینان بیشتر آزمایش را به همان صورت برای بار سوم اجرا میکنه.ولی به صورت انفرادی و متوجه میشه که نظریات افراد همان نظری است که در بار دوم و در حضور جمع ارایه دادن نه جواب بار اول آنها. و نتیجه گیری میکنه که وقتی افراد نسبت به پدیده ای اطمینان شخصی ندارن راجع به آن موضوع تحت تاثیر جمع قرار میگیرن و تغییر میکنن و تعدیل میشن. بنابراین وقتی که افراد در درون گروهها قرار میگیرن نظریاتشان تحت تاثیر جمع تغییر پیدا میکنه و این یکی از کارکردهای گروه است. حالا این سوال پیش میاد که عقاید فردی که در درون ما پایدار هستند چگونه ممکنه که در گروه تغییر پیدا کنه؟

از سه راه رفتارها و عقاید در افراد درونی میشه: متابعت, همانند سازی, درونی کردن.

متابعت یه حالت تشویق و تنبیه داره و مدام در زندگی روزمره برای ما اتفاق میافته. اعتقادات و باورهایی که تحت تاثیر مجازات یا پاداش شکل میگیرن پایدار نیستن و پس از مدتی از بین میرن. همانند سازی به صورت غیرآگاهانه است و به صورت ناخوداگاه صورت میگیره. این بخش از رفتار و عقاید هم چندان پایدار نیست. اما پایدارترین رفتار یا اعتقاد همان رفتار درونی شده است. چون ما آن را باور کردیم و نسبت به دو مورد قبلی در برابر تغییر مقاومت دارد.

اما اگر همین افرادی که اعتقادات و باورهاشان درونی شده در درون گروه قرار بگیرن نظرات دیگران را در مورد خود و اعتقاداتشان می شنون و یک تحلیل از خودشان به دست میارن. و این آگاهی از مقاومت در برابر تغییر یا تعدیل کم میکنه. چون در گروه فشار گروهی مطرحه و این خیلی موثره. وقتی افراد جمع میشن و تشکیل گروه میدن, نیروی کلی گروه چیزی بیش از تک تک اعضا آن میشه.

همیشه سه خاصیت اصلی و اساسی در گروهها وجود داره که باعث تغییر رفتار افراد و همگون شدن آنها می شه و این سه عامل سرایت و تقلید و تلقین است. تلقین پذیری افراد در جمع خیلی بیشتره و افراد به دلیل تلقین پذیر بودن از هم تقلید میکنن و به دنبال تقلید سرایت پیدا میشه و مثل یه موجی همه افراد گروه را بیدار میکنه.

عده ای از اعضای گروه از این تغییرات راضی وخشنودن و آنها را به راحتی قبول میکنن ولی بعضی از اعضا در مقابل این تغییرات ایستادگی میکنن و ترجیح میدن وضعیت خودشان را حفظ کنن. همیشه نباید به مقاومت در برابر تغییر با یک دید منفی نگاه کنیم. گاهی مقاومت مفید و آموزنده است و باعث میشه که رهبر گروه هدف از تغییر و نتایج آن را روشن تر بیان کنه, به ناکامی و نارسا بودن اطلاعات و ضعف روابط خود با اعضای گروه پی ببره و در برنامه های موجود برای تغییر تجدید نظر کنه.

اما رهبر گروه هیچ وقت نباید تغییر برای افراد را ناچیز و جزیی جلوه بده و از همه مهمتر در برابر مخالفتها و مقاومت های افراد گروه نسبت به تغییر, نباید با ایراد سخنرانیهای طولانی به توجیه مطالب و اثبات نظرات خود بپردازه. چون نصیحت کردن و توجیه صرف نظرات خود در تغییر انسانهایی که به شدت مخالفت میکنن اثر ناچیزی داره.

نویسنده: گلابتون

هدف نيک انديشان

هدف ما چیه؟ هدف نیک اندیشان چیه؟؟

هدف ما چیه؟ هدف نیک اندیشان چیه؟؟

در واقع این سئوالیه که هر کسی از بدو ورودش به گروه می پرسه… برای بعضی ها هدف نیک اندیشان کاملا روشنه و برای بعضی ها خیلی گنگ و مبهم… . و این هدف ماست که تمام کارای گروه بر اساس اون شکل میگیره… .

برای تشریح اهداف گروه یا اون هدف کلی گروه، بحث و صحبت زیادی لازمه. ولی اون چیزی که من به شخصه از تمام صحبتهای سینا – حتی در اون جلسه اول – درک کردم این بوده:

ما قصدمون یه کار فرهنگیه، یه الگو سازی برای حال و آینده. یه کاری که در اون بشه الگوهای مناسب فرهنگی رو گرفت و اونو به اجرا گذاشت… حالا ممکنه این الگو برای صد سال پیش بوده و در حال فراموش شدن، یا اینکه یه الگویی باشه که تازه توی جامعه پدید اومده ولی خیلی مثبت و خوبه. در هر حال اولین زمینه برای آغاز این کار شروع از خود اعضای گروهه، اونایی که ادعای خوبی دارن… پس باید از خودمون شروع کنیم. خودمون خوب باشیم و اگه تونستیم خوبیها رو به دیگران منتقل کنیم، که البته این دومی لیاقت میخواد وخیلی سخته.

توی گروه بحثهای مختلفی هست در مورد اینکه آیا ما اصلاً تونستیم هدف رو بشناسیم… یا اینکه ما چه معیاری برای تشخیص خوبی و بدی از هم داریم… یا اینکه گروه در چه شرایط و عنوانی میخواد کار بکنه… .

به نظر من گروه نیک اندیشان برای شناختن هدفش کار سختی پیش رو نداره. اگه ما برای یک بار هم که شده حس کنیم که ناهنجاریهای اجتماع ما بیش از حد معموله و تقریباً هر روز در موارد متعدد خودشو به ما نشون میده میتونیم هدف رو قبول داشته باشیم. میتونیم بفهمیم که واقعاً یه جای کار توی اجتماع ما می لنگه و یه چیزی سر جاش نیست… .

وجدان هر آدمی براش یه معیار تعیین کننده است… چون جامعه از عامه مردم تشکیل شده پس میشه وجدان اونا رو به عنوان یه معیار و ملاک سنجش قرار داد… در هر موردی باید به جامعه رجوع کرد… و در این مورد هم. هر جامعه ای هم یه ملاکایی برای خودش داره. ممکنه چیزی که اینجا به عنوان یه ارزش تلقی می شه توی یه جامعه دیگه دقیقاً ضد ارزش باشه و یه ناهنجاری. حالا این دقیقاً به شرایط اجتماع و الگو پذیری جامعه بستگی داره که چقدر بتونه خودش رو به شرایط ایده آل نزدیک کنه، که البته همواره این شرایط نسبیه.

گروه نیک اندیشان مبنا و پایه کارش، یک کار فرهنگیه… به دور از هرگونه سیاسی کاری و سیاست بازی… فقط این فرهنگه که مخاطب ماست و ما در برابرش قرار داریم… تنها هدف نیک اندیشان فرهنگه. در ابتدا فرهنگ خودمون و کم کم هدف بزرگتر میشه… . همین

نویسنده: رادی