نشست های هفتگی:حوض عمیق یا اقیانوس کم عمق- کتاب گفتگو با خدا – ۹ آبان ۱۳۸۵

تاریخ نشستموضوعات نشستدبیر نشست
۹ آبان ۸۵حوض عمیق باشیم یا اقیانوس کم عمق – معرفی کتاب گفتگو با خداساسان
به نام ایزد یکتا

همراهان این نشست به ترتیب حضور :مینا – سینا – حمید – قاسملو – شبنم، ساسان ( دبیر ) با ۱۵ دقیقه تاخیر !!!شیوا و بردیا و سیاوش با ۲۰ دقیقه تاخیر .نشست در ساعت ۱۷:۳۰ با خوانده شدن آیین نشست توسط دبیر آغاز گردید. پس از آن کسی از دبیر وقتی درخواست ننمود حتی برای یک دقیقه!!!موضوع جلسه این هفته نیک اندیشان حوض عمیق باشیم یا اقیانوس کم عمق  بود و کتاب گفتگو با خدا معرفی شد.

سخن نغز

سپس سینا سخنان زیبای خود را به مدت ۱۵  دقیقه برای دوستان خواند.توانگری به هنر است نه به مال ، و بزرگی به خرد است نه به سال. روشنفکران درباره افکار و اندیشه ها ، میانه فکران درباره حوادث و کوته فکران درباره اشخاص و مردم گفتگومی کنند . هرکه عیب دگران پیش تو آورد و شمرد             بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد  الفبای موفقیتالف  اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوهاب    بخشش برای تجلی روح و صیقل جسمپ    پویایی برای پیوستن به خروش حیاتت    تدبیر برای دیدن افق فرداهاث    ثبات برای ایستادن در برابر بازدارنده هاج    جسارت برای ادامه زیستنچ    چاره اندیشی برای یافتن راهی در گرداب اشتباهح    حق شناسی برای تزکیه نفسخ     خودداری برای تمرین استقامتد     دوراندیشی برای تحول تاریخذ     ذکر گویی برای اخلاص عملر    رضایت مندی برای احساس شعفز    زیرکی برای مغتنم شمردن دم هاژ    ژرف بینی برای شکافتن عمق دردهاس   سخاوت برای گشایش کارهاش   شایستگی برای لبریز شدن در اوجص   صداقت برای بقای دوستیض   ضمانت برای پای بندی به عهدط     طاقت برای تحمل شکستظ     ظرافت برای دیدن حقیقت پوشیده در صدفع     عطوفت برای غنچه نشکفته باورهاغ     غیرت برای بقای انسانیتف    فداکاری برای قلبهای دردمندق     قدرشناسی برای گفتن ناگفته های دلک    کرامت برای نگاهی از سر عشقگ    گذشت برای پالایش احساسل     لیاقت برای تحقق امیدهام     محبت برای نگاه معصوم یک کودکن    نکته بینی برای دیدن نادیده هاو    واقع گرایی برای دست یابی به کنه هستیه    هدف مندی برای تبلور خواسته های    یک رنگی برای گریز از تجربه دردهای مشترک

.جمله ای مشهور از یک فیلسوف انگلیسی هست که می گوید : ” قدرت فساد می آورد و قدرت مطلقه ، فساد مطلق.“من با او موافق نیستم . تحلیل من کاملا متفاوت است . همه پر از خشونت ، طمع ، خشم و شهوت هستند ولی قدرت ندارند ؛ بنابراین یک قدیس می مانند. برای خشونت ورزی باید قدرت داشته باشی . برای ارضای طمع باید که قدرت داشته باشی . برای ارضای شهوت نیاز به قدرت داری.بنابراین وقتی که قدرت به چنگ می آوری ، تمام آن سگ های خوابیده شروع به پارس کردن می کنند. قدرت برایت یک خوراک می شود ، یک فرصت. چنین نیست که قدرت فساد بیاورد ، شما فاسد هستید . قدرت فقط فساد شما را به سطح می آورد . می خواستی کسی را بکشی ، ولی قدرت کشتن او را نداشتی ؛ ولی اگر قدرتش را داشته باشی ، او را خواهی کشت.این قدرت نیست که شما را فاسد می کند ، شما فساد را در درونتان حمل می کنید ؛ قدرت فقط به شما این فرصت را می دهد که هر کاری را که می خواهید انجام دهید.قدرت در دست مردی چون گوتام بودا فساد نخواهد آورد ، برعکس به بشریت کمک خواهد کرد تا سطح معرفتش را ارتقا بخشد . قدرت در دست چنگیزخان مردم را نابود می کند ، به زنان تجاوز می کند و مردم را زنده به آتش می کشاند . تمام روستاها یک جا در آتش می سوزند و مردم اجازه ندارند که بیرون بروند . این قدرت نیست … این مرد ، چنگیزخان ، می بایست تمام این خواسته ها را در درونش حمل می کرده باشد .اریک کستنر نویسنده آلمانیبا سنگ هایی که در سر راهت می گذارند هم ، می توانی چیز قشنگی برای خود بسازی .آلبرت اینشتینمن نمی دانم پس از مرگ جسمانیم چه روی خواهد داد . آگاهی به این که در حال حاضر روی زمینم ، به اضافه بخش اسرار آمیزی از ابدیت ، برایم کافی است … چه موجود حقیری خواهد بود انسان اگر نیک بودنش نه برای نیک بودن ، بلکه به آن علت باشد که در آن دنیا به او پاداش داده خواهد شد و اگر نیک نباشد ، به مجازات خواهد رسید !عیسی گفت : ” عشق بورزید … “گرد او آمدند و سخنانش را زیبا یافتند …با خود اندیشیدند بهتر است به همگان این سخن را انتقال دهند …با خود اندیشیدند هرکس عشق ورزیدن نداند باید به او بیاموزند …با خود اندیشیدند هرکه عشق نورزد بد است و باید به هلاکت برسانندش …با خود اندیشیدند …اما عشق نورزیدند …عیسی فریاد زد : ” گفتم عشق بورزید … “… ناله سر داد و فغان کرد …اما …

کاریکلماتور

غنچه ای که شکوفا نمی شود ، بهار را در خود احتکار کرده است .وقتی صدایم را بلند می کنم ، کمر سکوتم رگ به رگ می شود .یه نفر دلشو می بازه ، مربی اش رو برکنار می کنه .یکی از خوشحالی بال در میاره ، شکارچی شکارش می کنه .یکی حواسشو جمع می کنه ، می بره جای دیگه پهن می کنه .حواسم که پرت شد ، شیشه همسایه شکست.روی زبانم وازلین مالیدم تا زبانی چرب و نرم داشته باشم .به گلخانه رفتم تا یک بوته ی فراموشی بخرم .یک کدو تنبل خریدم و آن را به کلاس تقویتی فرستادم .برای این که سربسته حرف بزنم ، سرم را دستمال بستم .سیبیل گذاشتم تا حرف ها را زیر سیبیلی رد کنم .کفشم را در نمی آورم چون می ترسم کسی پا توی کفشم کند .کفشم را می تکانم تا ریگی به کفشم نباشد .برای این که از انسانیت بویی برده باشم ، انسان ها را بو می کنم .از مرحله پرت شدم پایم شکست .

معرفی کتاب گفتگو با خدا

سپس ساعت ۱۷:۴۵ مینا به مدت ۲۰ دقیقه به معرفی کتاب گفتگو با خدا پرداخت .نام کتاب : گفتگو با خدا نویسنده : توراندخت تمدنانتشارات : دایرهاز مقدمه کتاب (از قول نویسنده) :به تو تجربه ی خارق العاده ای را مژده می دهم . تو می توانی با خدا گفتگویی داشته باشی . بله، می دانم می خواهی بگویی چنین چیزی امکان ندارد . به عقیده ی تو، هرکس می تواند با خدای خود درد دل کند . این کاملا عملی است . ولی نه اینکه با او سخنی بگوید . منظورم این است که ، خدا جوابی به تو نمی دهد . این طور نیست؟ حداقل به شکل مکالمه معمولی!این تصوری است که من هم روزی داشتم. و بعد محتویات این کتاب بر من حادث شد. این کتاب توسط من به رشته ی تحریر درنیامده، این کتاب بر من حادث شده و با خواندن آن بر شما هم حادث خواهد شد.چیزی به نام ” بهشت “ به مفهومی که در ذهن تو است وجود ندارد . فقط دانستن این نکته لازم است که نوعی غریب در بهشت هستی . مساله بر سر قبول و درک است، نه کار و تلاش برای رسیدن به چیزی. تو نمی توانی به جایی که عن قریب در آنجا هستی عزیمت کنی . برای این کار، باید از جایی که هستی، رخت سفر بربندی، در حالی که سفری در کار نیست.معمای قضیه در اینجاست که اغلب افراد تصور می کنند از جایی که هستند باید عزیمت کنند تا به جایی که دوست دارند باشند، برسند. بنابراین بهشت را ترک می کنند تا به بهشت برسند . در حالی که از جهنم عبور می کنند.روشن بینی ، درک این واقعیت است که جایی برای رفتن، کاری برای انجام دادن، و لزومی به شخص دیگری جز خودت بودن ، وجود ندارد، جز اینکه تو دقیقا در حال حاضر خود الهی ات را مورد توجه قرار دهی.بهشت به مفهومی که تو فکر می کنی وجود ندارد.اگر چیزی به نام گناه باشد، همین است که به خود اجازه دهی چیزی شوی که حاصل تجارب دیگران است. این گناهی است که تو مرتکب شده ای. و همه مرتکب شده اند. تو منتظر تجارب خودت نمی شوی، و تجارب دیگران را چون انجیل قبول می کنی، و وقتی برای اولین بار با یک تجربه ی واقعی روبرو می شوی، آن را رد می کنی.مینا پس از معرفی کتاب گفتگو با خدا به مدت ۵ دقیقه به سئوالات دوستان در مورد کتاب گفتگو با خدا پرداخت .

گزارش

چون کسی وقتی درخواست نکرده بود به پیشنهاد دبیر ، حمید گزارشی در مورد برنامه انجام شده درکه به سمع حاضرین رساند و در ساعت ۱۸:۱۵  با مراسم معارفه ی حاضرین ! ، نشست وارد مبحث شیرین پذیرایی گردید .در ساعت ۱۹:۰۰ همزمان با وداع قاسملو از جمع و با قرائت آیین گفت و شنود توسط دبیر ، گفت و شنود با موضوع : ” حوض عمیق باشیم یا اقیانوس کم عمق “  آغاز گردید .و اینک فرازهایی از این گفت و شنود- در یک رشته عمیق باشیم یا در چند رشته سرک بکشیم ؟- از دیدگاه اوشو انسان ها سه دسته اند :        کسانی که اهل اندیشه نیستند و سطحی اند        کسانی که اهل اندیشه هستند .                        کسانی که بینابین هستند .- بایست هر دو را داشته باشیم هم گستره و هم ژرفا ( مانند چهره بودا که شادی و غم را توامان دارا بود )- با توجه به کمی وقت و گسترش علوم مجبوریم اقیانوس کم عمق باشیم ولی حداقل در چند حوضچه عمیق باشیم .- البته اگر اقیانوس کم عمق باشیم ممکن است اشکالاتی پیرامون خود ایجاد کنیم .- اقیانوس و حوض جدا از هم نیستند و لازم و ملزوم همدیگرند .- هرکس حوضچه ی عمیقی است که با گردهم آیی آنها در گروه نیک اندیشان یک دریا یا اقیانوس عمیق می شویم- اطلاعات سطحی یا بودن اقیانوس کم عمق موجب انحرافات و گمراهی شده و خطرناک می نماید .- هر تجربه ، حقیقتی است که به آن برخورد نکرده ایم ، و هر ناشناس ، دوستی است که به آن برخورد نکرده ایم- وجود مشکلات سیستم آموزشی در کشور ما نیز خود از دلایل سوق ما به اقیانوس کم عمق شدن است . معرفت (آگاهی)– – مباحث دو دسته اند : ۱- علوم   ۲  که در مورد معرفت راه هر فرد مختص خودش است و نیازی به تقلید از شخص خاصی نمی باشد .- ما اقیانوس عمیقی هستیم ولی باید آن را درون خود بیابیم .- برای اینکه حوض عمیقی باشیم ، باید کمترین هزینه آن را که همان زمان است بپردازیم .- پروفسور حسابی از جمله اشخاصی است که پیش از فیزیک ، در رشته های مهندسی عمران ، مهندسی معدن ، و پزشکی تحصیل نمود و چون هیچکدام از این رشته ها او را ارضا ننمود ، به پیشنهاد یکی از استادان خود به علوم پایه و بویژه فیزیک روی آورد .- انسان ها سه گروهند :-    گروه اول: این افراد که در حدود ۹۲ درصد افراد جامعه را تشکیل می دهند (عامه مردم) ، اشخاصی  هستند که تغییرات ایجاد شده در جامعه و پیرامون خود را نمی بینند .  –  گروه دوم: این افراد که در حدود ۷ درصد افراد جامعه را تشکیل می دهند ، اشخاص دقیقی هستند که                            تغییرات پیرامون خود را احساس کرده و خود را با آن وفق می دهند.  –  گروه سوم: این افراد که زیر یک درصد افراد جامعه را تشکیل می دهند، کسانی هستند که همیشه بار                           جامعه را به دوش کشیده و زندگی سختی داشته و کسانی هستند که تغییرات را آنها ایجاد                          می کنند.پس بر ماست که اگر توانایی قرار گرفتن در گروه سوم را نداریم ، با دقت در اطراف و جامعه خود حداقل در گروه دوم قرار بگیریم .نشست این هفته پس از تمدید ۱۵ دقیقه ای زمان گفت و شنود به اتفاق آرا ، در ساعت ۱۹:۴۵ خاتمه یافت .  لازم به ذکر است که آقایان : سیاوش ، بردیا ، و حمید مسئولیت دبیری ، معرفی کتاب ، و ارائه ی سخنان زیبا در نشست هفته آینده را به عهده گرفتند .اگر بهترین دوستم نیستی لااقل بهترین دشمنم باش ،اگر غمخوارم نیستی لااقل بهترین غمم باش ،هر چه هستی همیشه بهترین باش . چون بهترین ها همیشه در یاد خواهند ماند .پس در بدترین خاطره هایم بهترین باش .  ساسان

نشست های هفتگی: عفو و بخشودگی یا انتقام – ۲ آبان ۱۳۸۵

تاریخ نشستموضوعات نشستدبیر نشست
۲/۸/۱۳۸۵عفو و بخشودگی یا انتقامسمیه
 

به نام آنکه زیباست

 

گزارش جلسه به تاریخ ۲/۸/۱۳۸۵

همراهان جلسه (به ترتیب حضور )

قاسملو – سیاوش – پویا – بردیا – سینا – مهدیه –باران- شبنم – مهرناز – سمیه – بهاره ( مهمان سمیه ) – مینا ( با تأ خیر )

 

موضوع جلسه عفو و بخشودگی یا انتقام بود. در ابتدا آیین نشست توسط دبیر خوانده شد

پویا،سیناوسیاوش به ترتیب۱۰،۵ و ۲ دقیقه وقت از دبیر درخواست کردند

معرفی کتاب

سپس باران به معرفی کتاب خود پرداخت.

نام کتاب: زندگی جای دیگری است

نویسنده: میلان کوندرا

مترجم: پانته آ مهاجر کنگرلو

انتشارات:تنویر

یادداشتی از ناشر:

این رمان از ساختار رمان پرورشی و کلاسیک برخوردار است و در واقع رساله تلخ و تند کوندراست درباره سن تغزلی و آثار و عواقب اخلاقی و سیاسی آن.

نویسنده در واقع از یک درونمایه قابل پیش بینی ، که رابطه پر آزار میان مادر و پسر است،استفاده می کند .مادر که نمی تواند با ناکامیش در ازدواج منعهای خرده بورژوایی اش و امیال سر کوفته اش مواجه شود پسرش یارومیل را مانند سلاحی در برابر جهان و توجیهی برای شکستهایش به کار می گیرد.کوندرا در مورد مهر مادری نظری کاملاً شک آلود دارد و جنبه تردید آمیز و خودخواهانه این عشق را آشکار می کند.

 سخن نغز

بعد از معرفی کتاب مینا سخن نغز خود را آغاز کرد.او سخنانی زیبا از اوشو را خواند.

دیوانه خانه

بدانید این گونه که شما و دیگران هستید دیوانه اید. بشریت رو به دیوانگی رفته و کره زمین به یک دیوانه خانه تبدیل شده است. اگر از عاقل شدن می ترسید،چیز دیگری است ولی از دیوانه شدن هراسی نداشته باشید زیرا هم اکنون دیوانه اید.

ما در بد ترین جهنمی که بشود فکرش را کرد زندگی می کنیم. مردم می ترسند زیرا خیال می کنند که زندگی سالم و طبیعی دارند.بسیار به ندرت رخ می دهد که فردی سالم همانند مسیح یا بودا پیدا شود. اکثر انسانهای موجود دیوانه اند و به همین دلیل خود را عاقل و سالم می نامند.

این اکثریت است که تصمیم می گیرد چه کسی دیوانه باشد و چه کسی عاقل.دنیای غریبی است انسانهای دیوانه عاقل به نظر می رسند و عاقلان دیوانه شمرده می شوند.

 

سپس پویا از وقت خود استفاده کرد و پاکت های مربوط به صندوق را بین دوستان تقسیم کرد.

 

سیاوش هم از وقت خود استفاده کرد و برنامه شهرستانک را پیشنهاد کرد و گفت جزئیات برنامه همراه با عکسهای آن از طریق ایمیل در اختیار دوستان قرار خواهد گرفت.

تمرین کردن مسئولیت

سینا در وقت درخواستی خود در مورد تمرین کردن مسئولیت صحبت کرد و اینکه بتوانیم در آینده ای نزدیک از سمینارها در جلسات استفاده کنیم که این سمینارها در واقع همان یادگیری مستقیم است. به این صورت که هر کدام از اعضا که در خواست سمینار کرد در مورد مسئله ای تحقیق می کند و در جلسه ای که تعیین کرده به بیان تحقیقات خود می پردازد.

سپس بیان کرد که ۸ مقوله در این زمینه که چرا ما موفق نمی شویم وجود دارد

۱- جدی گرفتن

۲- شک کردن

۳- زمانی که صرف می کنیم

۴- اینکه در مورد کار چقدر فکر می کنیم

۵- تمرکز روی کار

۶- آگاهی و اشراف به کار

۷- نگاهی به آینده

۸- نگرش و بصیرت

در آخر این صحبت باران،مهرناز،شبنم و بهاره سوالات خود را مطرح کردند و سینا هم پاسخ سوالات را داد.

 

ساعت ۶:۲۵ وقت استراحت داده شد.

پویا و بردیا هر کدام ۲ دقیقه وقت خواستند و به این علت که زمان کافی برای گفت و شنود داشته باشیم در زمان استراحت از وقت خود بهره بردند.

پویا در مورد ایمیل اشتباهی که به اعضا داده بود صحبت کرد و بردیا هم پیشنهاد داد که خوردنی ها را قبل از سخن نغز سفارش دهیم.

بحث اصلی

در ساعت ۷:۱۰ آیین گفت و شنود خوانده شد و گفت و شنود با موضوع عفو و بخشودگی یا انتقام آغاز شد.

گوشه هایی از این گفت و شنود

– به جای کلمه انتقام می توان از تلافی استفاده کرد تلافی کردن می تواند هم مثبت باشد و هم منفی

– می توان با کارهای خوب هم کارهای بد را تلافی کرد

– باور ما به نگرش ما مربوط می شود ممکن است فرد مقابل بیمار باشد یا فرد منفی باشد اگر بیمار باشد انتقام و کینه به ذهن نمی رسد اگر منفی باشد می توان انتقام گرفت.

– اگر انتقام بگیریم و کینه به وجود آید این کینه به خودمان بر می گردد وما دوباره انتقام می گیریم و این کینه دوباره و و دوباره برمی گردد مانند یویو

– فرد مستقل از کیهان نیست پس آسیبی که از انتقام وارد می شود به کیهان و به خود فرد هم وارد می شود.

– بر اساس شرایط، ما باید ببخشیم یا نبخشیم ممکن است با بخشش فرد،کار خلاف او را تأیید کنیم.

– در بعضی موارد فرد مقصر نیست جامعه و اجتماع باعث این نگرش شده.

– انسان باید به حد تعادل برسد و تا زمانی که به این حد نرسد نمی تواند انتقام را درک کند.

– انسان بد و روح بد داریم در مورد کسانی که روح شان پر از بدی است نباید اجازه دهیم این ها وارد شخصیت ما شوند.

– بهتر است به جای عفو یا انتقام بگوییم عفو و انتقام چون تا انتقام نباشد عفو هم وجود ندارد.

– اگر به فرد درود گفتیم و او جواب نداد دیگر به او درود نمی گوییم پس هنوز به آن منش واقعی نرسیده ایم چون مطابق رفتار دیگران رفتار می کنیم.

– در این مقوله تحمل افراد هم مهم است.

– اگر نبخشیم روح بدی وارد ما می شود و ما هم بد می شویم.

– بهتر است با افراد رک باشیم.

– یاد بگیریم که دیگران را مورد قضاوت قرار ندهیم و بپذیریم که آن جنبه منفی را ما هم داریم و ممکن است در شرایط دیگر ما هم همین عمل را انجام بدهیم.

– همه را فهمیدن ، همه را بخشیدن است. (امام علی )

 

لازم به ذکر است که دو بار به اتفاق آرا وقت جلسه اضافه شد و این جلسه در ساعت ۸ به پایان رسید.

 

برنامه جلسه آینده

دبیر : ساسان

سخن نغز : باران

کتاب : مینا

 

زیبا بنگرید و زیبا بیندیشید

نشست های هفتگی: عشق اتفاق است یا انتخاب – ۲۵ مهر ۱۳۸۵

تاریخ نشستموضوعات نشستدبیر نشست
۲۵ مهرماه ۱۳۸۵عشق اتفاق است یا انتخابسارا
گزارش نشست هفتگی به تاریخ ۲۵ مهرماه ۱۳۸۵

تنظیم گزارش از سارا

 

همراهان به ترتیب حضور :

سارا – سمیه – دلارام – قاسملو – مینا – مهرنوش ( مهمان از طرف مینا ) – باران – بردیا – حمید – سیاوش – سینا – پویا – ساسان ( در ساعت ۱۷:۲۵ به عنوان آخرین نفر )

 

نشست در ساعت ۱۷:۲۸ با موضوع عشق انتخاب است یا اتفاق آغاز شد.سینا وقتی به مدت ۱۰ دقیقه و پویا ۵ دقیقه (۳ دقیقه و ۲ دقیقه )از دبیر در خواست کردند.سارا آئین نشست را خواند.

 

در این نشست دلارام سخن زیبا را خواند. سخن زیبا با عنوان اگر( (IF نوشته ی رودیا کپلینگ برنده نوبل ادبیات سال ۱۹۰۷ و ترجمه ابولقاسم تفضلی ارائه گردید.

 

اگر بتوانی گردن فراز داری آنگاه که پیرامونت همه ناکامی های خود را  از تو می دانند و تو را مقصر می شناسند

اگر بتوانی به خود متکی باشی آنگاه که همه به تو بد گمانند  و در رفتارهایشان این بد گمانی را بروز می دهند

اگر بتوانی شکیبا باشی و در شکیبایی ات پایداری کنی یا در روزگار دورویی ها و ریا ها دورویی نورزی و از ریا بپرهیزی یا منفور باشی و نفرت نیافرینی و بکوشی که خرمندانه تر سخن بگویی

اگر بتوانی رویا ببینی اما برده حلقه بگوش رویاهایت نشوی

اگر بتوانی بیندیشی اما فقط اندیشیدن را هدف زندگی ندانی

اگر بتوانی در برابر در برار کامیابی ها و ناکامی ها این دو شیاد و فریب کار زندگی بی تفاوت بمانی

اگر بتوانی بشنوی که نیرنگ بازان ٬ کلام ِ حق تو را برای فریب ساده انگاران تحریف کرده اند یا نظاره گر همه آن چیز هایی باشی که یک عمر برای ساختن آنها کوشیده ایی و اکنون با ابزار های فرسوده باید آنها را باز سازی کنی.

اگر بتوانی همه دستاوردهای زندگی ات را یک جا جکع کنی و در یک چشم بهم زدن همه را ببازی و دیگر بار از نو آغاز کنی و از باخته ها شکوه نکنی

اگر بتوانی قلب و روح خویش را پس از آنکه دیر زمانی است که از تو گسسته اند به فرمان آوری و همچنان به فرمان داشته باشی هرچند که جز اراده که می گویدت “پایداری کن ” هیچ نمانده باشد .

اگر بتوانی با فرودستان سخن بگویی با فروتنی و با شاهان همگام شوی بی آنکه زیر دستان را از یاد ببری.

اگر نه دشمنانت و نه دوستانت قادر به رنجاندنت نباشند اگر همه به تو تکیه داشته باشند و تو به هیچکس

اگر بتوانی هر دقیقه باز نایافتنی ات را با شصت ثانیه تلاش ازرشمند پر کنی

آنگاه ٬ همه دنیاو هر آنچه در آن است از آنِ تو خواهد بود

و فراتر از این فرزندم تو را ” انسان “ می توان نامید

 

در بخش معرفی کتاب پویا رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها را معرفی کرده و دلارام و مهدی و سینا سوالات و انتقادات خود را بیان نمودند.معرفی کتاب ۵ دقیقه بیش از زمان مقرر به طول انجامید که با اجازه ی دبیر جلسه (سارا)صورت گرفت.

 

همنوایی شبانه ارکستر چوبها :

این نواهای مرموز شبانه از کجا می آید,اینسان غبارآلود

آمده,چونان غوغای زیستن نافرجام

تا سکوت مرگ بی آغاز را

بر هم بزند با همنوایی اش,نهیب آگین

و شستشو دهدش در سایه روشن بیداری…

رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها,نوشته ی رضا قاسمی,میوه ای از شاخه ی ادبیات بحران و فاجعه است روییده بر درخت تناور و بالنده ی ادبیت داستان پارسی.از همان نخستین جملات رمان,نویسنده هشدار می دهد و می آگاهاند که با بحرانی فاجعه آمیز سر و کار داریم:

مثل اسبی بودم که پیشاپیش وقوع فاجعه را حس کرده باشد.(همنوایی شبانه ارکستر چوبها – ص۱۱)

سبک پردازش و نگارش رمان همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها سبکی مدرن است و پیشرفت رویدادها در آن غیر خطی,کنگره دار و زیگزاگی است.رمان در سه محور در هم آمیخته و به هم تنیده پیش می رود:حوادث پس از حمله ی پروفت به سید – خاطرات راوی از گذشته و تفسیرها و اظهار نظرهایش درباره ی اشخاص و رویدادها – صحنه ی بازجویی پس از مرگ راوی توسط نکیر و منکر. و پیشرفت در این سه محور اغلب بر اساس تداعی های ذهنی و شارش گدازه های ذهن است.

رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها از زبان و بیانی یک دست,صمیمانه و بی تکلف و طنزآمیز بر خوردار است و به راحتی با مخاطب ارتباط بر قرار می کند.

رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها را می توانیم شرح ستیزه و مخالفت راوی ماجرا با سایه اش و لگد زنی های این دو به بخت هم بدانیم. مبارزه ای طولانی اما بی سرانجام و بی فاتح که در انتهای آن,نخست وجود حقیقی راوی,که در همان مرحله ی چهارده سالگی متوقف مانده,با همان لباس های غبار گرفته و کفش های خاکی,در آن ظهر فاجعه بار از دست دادن روح خویش,سایه اش را از پای در می آورد,سپس خود حقیقی اما ناشناس او ,با تیغه ی کارد یکی از سایه های دیگرش به قتل می رسد و نبرد فاجعه آمیز غرق در ناکامی به انتها می رسد.

رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها را از زاویه ی دیدی دیگر می توانیم شرح زندگی رنجبار گروهی از مهاجران ایرانی در دیار غربت بخوانیم. راهروی دراز طبقه ی شش ساختمان دکتر اریک فرانسوا اشمیت, با آن دوازده اتاق زیر شیروانی محل سکونت چند ایرانی مهاجر است که به اختیار یا به اجبار از زادگاه خود کنده شده و تبعید گزیده اند.تنهایی,بی پناهی,احساس پوچی و افسردگی,دلزدگی و خستگی خصوصیات مشترک اغلب این رانده شدگان یا فراریان از وطن است.شاید بهترین تشبیهی که بشود برای این راهروی طبقه ی ششم ساختمان دکتر اریک فرانسوا اشمیت به کار برد, راهروی تیمارستان است.مسائل جنسی شاید از مهمترین مسائل مشترک همه ی ساکنان این بخش روانی است.درگیری های ناشی از بیکاری و تنگ نظری های خاص ایرانی ها نیز در روابط بین ساکنان این طبقه نفرین شده به طرز مشهودی جلب توجه می کند.تصاویر اکسپرسیونیستی زنده و مهیجی که نویسنده از زندگی و روابط مهاجران و تبعیدی های ایرانی در غربتستان نمایش می دهد تکان دهنده و اثرگذار است و اثری تلخ و گس بر ذهن خواننده به جا می گذارد,و این از روشن ترین نقاط قوت این رمان است.

از میان ساکنین اتاق های زیر شیروانی طبقه ی ششم ساختمان دکتر اریک فرانسوا اشمیت,زندگی و روابط راوی و دو تن از دوستانش ,سید و رعنا ,بیشتر طرف توجه نویسنده بوده و لانگ شات های اصلی رمان مربوط به این سه تن است ,و از میان این سه تن بحث انگیزترین شخصیت خود راوی است.

از زاویه ی دیگر این رمان را باید داستان اقتدار بی چون وچرای تقدیری غیرقابل گریز دانست و این مهم ترین انتقادی است که می توان به این رمان وارد کرد.

در رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها,جا به جا,با نمادهای مذهبی روبرو می شویم و خاطرات گذشته ی راوی آکنده از تخیلات مذهبی است.لازم به ذکر است که یکی از جنبه های جالب و قابل توجه رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها – همچنان که از نامش بر می آید – وجود انواع صداهای ناهموار و نامتجانسی است که از آن شنیده می شود. گوش راوی پر است از سروصداهای عجیب غریب سرسام آور.

تنها بخش رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها که با سایر بخش های آن همخوانی ندارد,بخش بازجویی راوی پس از مرگ,توسط نکیر و منکر است که اولی شبیه فاوست مورنائو و دومی شبیه مرد سرخپوست فیلم بر فراز آشیانه ی فاخته است. صرف نظر از این بخش,بقیه ی رمان یکپارچه است.

واپسین کلام این که رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها رمانی جذاب و خواندنی است و کشش آن چنان است که,علیرغم همه ی تعلیق ها و ایهامش,خواننده را تا پایان ,مشتاق و کنجکاو , همراه خویش می برد.

============================================================

 

سینا در زمان در خواستی خود احساس مسرت خود را از شکل گیری و گسترش گروه بیان کرده و گفت که گروه نیک اندیشان بارها افزایش و کاهش همراهان را تجربه کرده اما به راه و هدف خود ادامه داده است.

سینا هدف گروه را ارتقا خود از طریق حضور در جمع دانست و آن را به دو صورت مستقیم و غیر مستقیم تقسیم کرد.وی تصریح کرد که روش غیر مستقیم همان چیزی است که تا کنون در جریان بوده است ( آموختن از دیگران, تلاش برای مسئولیت پذیری , تحمل عقاید مختلف و متفاوت ….) و روش مستقیم می تواند ارائه کنفرانس ها و ایجاد کارگاه هایی با موضوعات آداب معشرت ,خلاقیت و… باشد.

سینا همچنین به نکاتی در باره ی دست دادن و شماره تلفن (گرفتن و دادن )در گروه اشاره کرد. وی افزود جمع همواره برای انسان مفید بوده است اما جمع های متفاوت سود های متفاوتی دارند و این سود دو طرفه است یعنی هم سود ببریم و هم سودمند باشیم.همچنین از گروه نیک اندیشان به عنوان یک فرصت یاد کرد.

 

پویا در ۳ دقیقه اول خود از راه اندازی Profile در سایت نیک اندیشان خبر داد و نحوه ی تنظیم آن را بیان کرد.

 

به علت کمبود وقت رای گیری صورت گرفت تا گفت و شنود در حین صرف عصرانه آغاز گردد که با اکثریت آرا موافقت شد.

 

ابتدا پویا در ۲ دقیقه وقت خود چند نکته را بیان کرد:

– به email دعوت به نشست پاسخ دهید.

– دبیر جلسه گزارش نشست را سریعتر در اختیار دیگران قرار دهد.

– هر گونه تغییر را با مسئول گروه در جریان بگذارید و همامهگی لازم را انجام دهید.

 

سارا آئین گفت و شنود را خواند و بدین صورت گفت و شنود تا ساعت ۱۹:۵۰ ادامه داشت لازم به ذکر است که به اتفاق آرا پایان جلسه ۱۵ دقیقه بیش از زمان مقرر(۱۹:۳۰) تعیین گردید که ۵ دقیقه هم بیشتر طول کشید.

 

عشق اتفاق است یا انتخاب ( گزیده نکات بیان شده )

– این مسئله فرد را به یاد جبر و اختیار و حق انتخاب انسان می اندازد.و سوال اینکه واقعا انتخاب می کنیم یا اتفاقی است و آیا دو نفر خود به خود با همmatch می شوند یا می توان دو نفر را با همmatch کرد؟

– هر کس در ذهن خود شخصیت مطلوب و مورد پسند خودش را از لحاظ ظاهری و غیر ظاهری شکل میدهد و هنگامی که فردی را متناسب با این کاراکتر مطلوب خود می یابد به آن علاقمند می شود.

– این کاراکتر مطلوب با گذشت زمان تغییر می کند.

– همیشه عاشق شخصیت مطلوب خود نمی شویم بلکه گاهی همه چیز بر خلاف ذهنیت ماست.

– ریشه ی کلمه ی عشق, عشقه است که گیاهی است که گیاه دیگری را به عنوان میزبان انتخاب می کند و شیره ی آن را می مکد تا جائیکه گیاه میزبان خشک می شود و می میرد اما عصاره ی وجود وی در عشقه به حیات ادامه می دهد.

– این کاراکتر و تصویر ذهنی ما در نوجوانی کسی است که ضعف های ما را پر می کند. ولی بعد از آن کسی است که شبیه خودمان باشد و همچون ما رفتار کند.

– عشق اتفاقی است برای انتخاب متعهد شدن یا ….

– در فرهنگ معین و دهخدا از عشق به عنوان دوست داشتن افراطی یا بیش از حد یاد شده است.

– عشق اتفاقی نیست بلکه یک پروسه زمانبندی شده است.

– هر چند عشق محبتی بدون قید و شرط است اما برای احساس رضایت نیازمند توجه و قدردانی است.

– بعضی معتقد به تقسیم بندی عشقند و بعضی نه اما تقسیم بندی ارائه شده این گونه است ۱.عشق مادر به فرزند ۲. عشق پدر به فرزند ۳.عشق زن و مرد به یکدیگر ۴.عشق غیر زمینی که افلاطون در هفت مرتبه تعریف کرده است.

-عشق یعنی علاقه شدید قلبی یعنی عاشق خودش را بیند بلکه خودش و فرد مورد علاقه اش را با هم ببیند و خواسته های طرف مقابلش در مقابل خواسته های خودش در اولویت مطلق باشد.

– ایده آل های ما انتخابی اند ولی اینکه فرد مورد علاقه خود را پیدا کنیم یک اتفاق است.

– وقتی کسی عاشق می شود از خود بی خود می شود با هستی یکی می شود.

– عاشق شدن یک اتفاق اما عاشق ماندن یک انتخاب است.

– دسته بندی های عشق متکی بر تفاوت نگرش هاست. برای نمونه عشق پدرانه یعنی مثل من باش.

– اریک فرم در کتاب هنر عشق ورزی برای عشق چنین قائل می شود : دلسوزی – مسئولیت پذیری – احترام (رعایت حریم آزادی های فردی ) – آگاهی ( شناخت سطح آگاهی یکدیگر)

– من نیافتم سخنی را که جایگزین این احساس کنم که عشق را عوام دگرگون کرده اند و من دوست داشتن را به جای آن برگزیدم … دوست داشتن برنر از عشق است . ( دکتر شریعتی )

– عشق عوام همان شیفتگی و شیدایی است که بعضی به علت کم تجربگی با عشق اشتباه می گیرند .

-علاقه دو جنس مخالف بعد از طی مراحل شناخت عشق و قبل ازآن شیدایی است.

– بعد از شناخت عشق منطقی و متین شکوفا می شود و باعث شکوفایی نیز می گردد.

– عشق باید منطقی هم باشد وگرنه می شود آغاز عاشقانه بدون سرانجام چرا که شرایط سخت و اوضاع آشفته نیز پیش خواهد آمد.

– گاه چون عشق منطقی نیست آن را ابراز نمی کنیم, گاه چون نمی خواهیم برای طرف مقابلمان تعهد ایجاد کنیم.

– یک داستان واقعا عاشقانه : سارای ( به شکار آمده بودیم شکار شکارچی ما شد .)

– عشق فرصت است . مثل بذری که وقتی سر جای خودش قرار گیرد رشد میکند.

– به جای انواع عشق آن را مرتبه بندی کنیم از شیدایی تا عشق حقیقی .

– عشق همیشه دوطرفه نیست گاهی یک طرف سنگین تر است .

– از دست دادن عشق می تواند باعث نیست شدن شود.

– کسی که متعهد است نیاز نیست به کسی تعهد بدهد.و کسی که عا شق است جوانب برایش کمرنگ تر می شود.

– عشق نیاز به مراقبت احساسی و قلبی دارد.

– وقتی فرد از جانب عشق احساس آسیب پذیری می کند زره منطق به تن قلب می کند تا تیر عشق دیگری قلبش را جریحه دار نکند.

– معشوق ( معشوقه ) را باید از دید عاشق دید ( داستان لیلی و مجنون ).

– ویان در زبان کردی به عشق گفته می شود و به معنی دو یا چند مهربانی در هم فرو رفته گویند.

– آنچه نمی گذارد عشق ادامه یابد توقع است.

– عشق واقعی در شرایط رابطه های امروزی خیلی کوتاه است.

– شکل پالایش یافته عشق , دوست داشتن بی توقع است .

– دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد

به زیر آن درختی رو که او گل های تر دارد

نه هر زیری زبر دارد

نه هر کلکی شکر دارد

نه هر بحری گوهر دارد

نه هر چشمی نظر دارد

 

در پایان داوطلبان نشست هفته بعد چنین مشخص شدند   :

مینا سخن زیبا خواهد خواند.

باران کتاب معرفی خواهد کرد.

و در صورت عدم حضور ساسان, سمیه دیر خواهد بود.

نشست های هفتگی: سه گانه متریکس- ۱۸ مهر ۱۳۸۵

تاریخ نشستموضوعات نشستدبیر نشست
۸۵.۰۷.۱۸سه گانه متریکسدلارام
درود

نشست به روزگار ۸۵.۰۷.۱۸ نیک اندیشان با به ترتیب گرد هم آمدن همراهان سمیه ، قاسملو ، سارا ، حمید ، بردیا ، ساسان ، سیاوش ، پویا و با تاخیر قابل توجه همراهان الهام و دلارام در ساعت ۵:۳۶ به دبیری دلارام آغاز گشت.

موضوع اصلی نشست  سه گانه متریکس بود.

در آغاز آیین نشست خوانده شد.

پویا و بردیا از دبیر این نشست (دلارام) وقتی ۲ دقیقه ای خواستند. به این ترتیب پویا به عنوان جانشین موقت مسوول گروه از وقت خود برای هدیه دادن کتابی با نام “بهترین داستانهای کوتاه” از”ارنست همینگوی” برای روز تولد سارا به وی بهره برد.

سخن نغز

سمیه در ۱۰ دقیقه وقت در نظر گرفته شده برای بخش سخنان زیبا ،از کتاب پیامبر دیوانه نوشته نویسنده ی نامدار جبران خلیل جبران جمله هایی دلنشین و ژرف را برای همراهان خواند.

 

سیاوش در ۲۰ دقیقه وقت در نظر گرفته شده برای معرفی کتاب ، همراهان را با کتابهای “نکته های کوچک زندگی” نوشته “اچ جکسون براون” و “هنر فکر کردن” نوشته “ارنست دینه” آََشنا کرد.

 

بردیا در ۲ دقیقه وقت درخواستی خود از گردآوری شماره ۲ نشریه نیک اندیشان از باشگاه گاهنامه خبر داد.

 

در وقت پذیرایی و سفارش خوردنی و نوشیدنی نیز همراهان با نوشتن جمله هایی زیبا و به یاد ماندنی و خط خطی کردن صفحه های اول و کناره های کتابِ هدیه داده شده به سارا به خاطر روز تولدش ،به هستی در آمدنش را دوباره به او تبریک گفتند.

بحث سه گانه متریکس

در ساعت ۶:۳۰ دبیراین نشست(دلارام) آیین گفت و شنود که در بردارنده نکته های مهمی از تمرین احترام و گفتن و شنیدن و با هم بودن و نظم می باشد را خواند. و بدین ترتیب مهمترین بخش نشستهای هفتگی با موضوع “سه گانه متریکس” که در بخش بحثهای پیشنهادی وب سایت نیک اندیشان مطر شده بود، آغاز گشت.

 

در آغاز حمید کمی ازگفته ها و شنیده های دو نشست گذشته برای همراهان گفت و در ادامه نیز توضیحی درباره فیلم سوم Reloaded داد. اندیشه های زیر در این گفت و شنود(بحث) به میان کشیده شدند.

 

در جهان متریکس کسی که هدفی در جهت متریکس نداشته باشد پاک می شود ولی برخی افراد خود را از خطر حذف شدن و مرگ دور نگه می دارند.

 

از نئو و اسمیت که به ترتیب نماد نیکی و بدی بودند سخنها رفت و این اندیشه مطرح شد که اسمیت نقطه ی روبرو و متضاد نئو است و هر دو قدرتی برابر و وابسطه به هم دارند که اگر یکی از بین برود آن یکی هم از بین می رود.و این دو در نبرد همیشگی با هم هستند.

 

از دوری کردن نئو در بازتولید خشونت و جنگ صحبت شد و اینکه او برای به هستی در آوردن آشتی بزرگ به سراغ ایزدماشین ( یک کارکتر در فیلم متریکس) می رود و با او برای آشتی و صلح به مذاکره می کند.

 

نئو(نیکی) به اسمیت (بدی) اجازه ورود به خویشتن خویش را می دهد و بدین ترتیب هر دو در خویشتن خویش ناپدید می شوند و این چنین از میدان نبرد نیکی و بدی (کالبد به جا مانده) گل نیلوفر آبی که نماد گذشتن از دروازه نیروانای اندیشه بودایی است جوانه می زند و سر بر می آورد.

فرضیه تکامل

از فرضیه تکامل صحبت شد و روان شدن دگرگونی در جهان و اجزایش در جهت همراهی با محیط و تکاملش صحبت شد.

 

از نظم و بی نظمی صحبت شد اینکه در پس هر بی نظمی یک نظم می آید و بازهم برای ارتقا یافتن به نظمی بهتر نیاز به یک بی نظمی دیگر است و پس از آن نظم بهتر می آید.

 

کارهایی را که دوست داریم یا دوست نداریم را انجام بدهیم تا بتوانیم بی نظمی ها و نظم های در سایه مانده را به روشنایی آگاهی اکنون درآوریم.شاید آنها نظم بهتر فرداروز ما باشند.

 

انسانهای بزرگ در جامعه های بسیار بیمار آشکار می شوند. اگر آن جامعه ها بیمار نبودند نیاز به ظهور یک انسان(های) بزرگ برای چاره سری یک مشکل بزرگ نبود.

 

خوبی و بدی به ما حق گزینش می دهند.

 

خوبی و بدی هر دو به یک اندازه حق ماندگاری دارند و به اسمیت (کارکتر منفی فیلم متریکس) نیز با نگاه نیک بنگریم.

 

به دایره نیمی سپید و نیمی سیاه که نشانه نیکی و بدی (روشنایی و تاریکی) است اشاره شد. که پیوسته با همدیگر ،بودش دارند.

 

به اندیشه ژرف بودایی گل نیلوفر آبی و مرداب بسیار بدبو و زشت که این گل زیبا و خوشبو از آنجا می روید اشاره شد.

 

برنامه نشست آینده

کتاب : پویا

سخن زیبا : دلارام

دبیر : سارا

 

شاگرد و آموزگار و همراه هم باشیم

 

بردیا

 

یک گوشزد و یادآوری:

 

یکی از مسوولیت های دبیر هر نشست نوشتن به هنگام گزارش از نشست دبیری خویش می باشد. به هر حال مسوولیتهای دبیری که در آیین نامه نیک اندیشان نوشته شده است پیش از آن که به آیین گروه و یک قانون و پیمان تبدیل و دگرگون شود نیاز گروه و همراهانش برای تمرینِ و مشق خودسازی بوده است که یکی از راه های خودسازی ، همین مسوولیت پذیری می باشد. اینکه اگر من نوعی دبیری یک نشست را می پذیرم بایستنی است که مسوولیت نوشتن گزارشش را هم بر عهده بگیرم.به هر روی تاثیر ژرف این مسوولیت پذیری متوجه خود فرد است و بس.

 

به همین خاطر مورد ۵ام از بند ج ماده ۱۲ آیین نامه گروه نیک اندیشان که در زیر در پی می آید درموردهایی این چنین اجرا می شود:

چنانچه دبیر،گزارش نشست را در وب سایت گروه وارد نکند یک جلسه از حق دبیری خود محروم می شود.

بردیا

نشست های هفتگی: ادامه سه گانه ماتریکس – ۱۱ مهر ۱۳۸۵

تاریخ نشستموضوعات نشستدبیر نشست
۱۱ مهر ۱۳۸۵ادامه سه گانه ماتریکسحمید
جلسه با حضور سارا ، مهدیه ، بردیا ، حمید ، سیاوش ، مهدی، شهاب ، سمیه، سینا و پویا در ساعت پنج و بیست دقیقه آغاز شد .

موضوع اصلی در ادامه بحث سه گانه ماتریکس بود . ابتدا آیین نشست خوانده شد .

سینا در ابتدای جلسه ۲ وقت دو دقیقه ای درخواست کرد و بعد خود ، سخن نغز را که از کتاب (( سکون سخن می گوید)) ، نوشته اکهارت تول ، انتخاب کرده بود برای همراهان خواند . جملات انتخابی سینا بصورت اتفاقی انتخاب می شدند ولی در ادامه گزارش خواهیم دید که این جملات همسو با موضوع بحث بوده است !

 

و اینک جملات کتاب :

 

* یک استاد معنوی حقیقی بمعنای عام کلمه مطلبی ندارد که به شما بیاموزد . اطلاعات ، باورها یا عقاید رفتاری تازه و هیچ چیز دیگری ندارد که به شما بدهد یا بیافزاید . تنها نقش چنین استادی این است که یاریتان نماید تا حجاب جدا کننده خود را از حقیقت وجود و آنچه در اعماق وجودتان می دانید بدَرید . استاد معنوی از آن بُعد عمیق درونی که آرامش است پرده بر می دارد و آن را برای شما آشکار می کند .

 

* ذهن بی وقفه نه تنها در پی غذا برای فکر است بلکه در جستجوی هویت ، یعنی مفهوم خود است. به این ترتیب منیّت بوجود می آید و پیوسته خودش را از نو می آفریند.

 

*هنگامی که از استاد بودایی خواستم تا معنای عمیق آیین بودا را شرح دهد گفت : ((بدون خود مساله ای وجود ندارد)) – توضیح سینا : (( به سکون رسیدن را بمعنی بدون خود گرفته )) _

 

* در ظاهر بنظر می رسد که لحظه حال فقط یکی از لحظات بیشمار است . ظاهرا هر روز عمر از هزاران لحظه تشکیل شده است که رویدادهای گوناگون در آنها روی می دهند اما اگر عمیقتر بنگریم ، آیا همیشه فقط یک لحظه نیست ؟ آیا زندگی همواره فقط همین لحظه نیست ؟

 

* حیاتی در تو وجود دارد که می توانی نه تنها آن را فقط در سر بلکه با همه وجودت حس کنی . در آن حضوری که در آن از فکر کردن بی نیازی یکایک سلول هایت زنده هستند با این حال در آن حالت اگر بدلیلی واقعی تفکر لازم باشد فکر وجود خواهد داشت . در آن حالت هم ذهن می تواند عمل کند . و هنگامی که شعور برتر یعنی وجود تو از ذهن استفاده کند وخودش را از آن طریق ابراز نماید ذهن عالی عمل می کند .

 

* تو دانستن هستی ، نه وضعیتی که دانسته می شود

 

* قلمرو آگاهی بسیار گسترده تر از آن است که برای فکر قابل تصویر باشد . هنگامیکه دیگر به همه افکارت معتقد نیستی از فکر به بیرون گام می نهی و روشن می بینی که تو فکر کننده نیستی .

 

* بیداری معنوی ، بیدار شدن از رویای فکر است .

 

* آزادی حقیقی و پایان دادن به رنج زندگی کردن به گونه ای است که گویی تو خودت هر آنچه را که در این لحظه احساس یا تجربه می کنی بطور کامل انتخاب کرده ای . این اتحاد درونی با حال ، پایان رنج بردن است .

 

* هنگامی که به آنچه هست بله می گویی با قدرت و شعور زندگی هماهنگ می شوی فقط در آن هنگام می توانی مامور ایجاد دگرگونی های مثبت در جهان گردی .

 

 

سپس حمید در بخش معرفی کتاب ، کتاب (( ماتریکس ، مکاشفه قرن )) را که فیلنامه و رمز گشایی فیلم سه گانه ماتریکس بود برای همراهان معرفی کرد . و همینطوردرباره فیلنامه قسمتهای دوم و سوم فیلم که هر کدام کتابهای جداگانه ای بودند توضیحات مختصری داد.

این کتاب ترجمه ای است از کتاب ” هنر ماتریکس ” که در ایران توسط سارا صفاتی و فرهاد ارکانی به فارسی ترجمه شده است . انتشارات مس این کتاب را در سال ۱۳۸۰ و جلد های دوم و سوم آن را بترتیب در سالهای ۸۲ و ۸۴ منتشر کرده است .

 

با توجه به اینکه بحث جلسه در مورد همین فیلم سه گانه ماتریکس بود ، تصمیم گرفته شد که بخشهایی از فیلمنامه خوانده شود که همراهانی که فیلم را ندیده اند با حال و هوای فیلم بیشتر آشنا شوند.

 

قسمتهایی از فیلمنامه سه گانه ماتریکس :

داخلی – آپارتمان نیو

نیو روبروی مونیتور خوابیده است و در حال گوش کردن به موسیقی است . کامپیوتر به اینترنت وصل است و در حال جستجو _ احتمالا درباره مورفیوس ، چون روی صفحه برای یک لحظه عکس مورفیوس را می بینیم_ . ناگهان صفحه پاک می شود و پیغامی روی صفحه مونیتور ظاهر می شود :

– بیدارشو نیو ، ماتریکس تو را در اختیار دارد

 

نیو : چی شد ؟ این چه کوفتیه ؟

 

نیو دکمه کنترل و ایکس را می فشارد ، روی صفحه مونیتور پیغام جدیدی ظاهر می شود :

– خرگوش سفید را دنبال کن

نیو( با تعجب تکرار می کند ) : “خرگوش سفید را دنبال کن”

نیو دو بار دکمه اسکیپ را می زند و بعد پیغام دیگری ظاهر می شود :

– تق تق نیو

در همین لحظه کسی در ِ آپارتمان نیو را می کوبد. نیو از جا می پرد . بار دیگر نگاهش را به صفحه مونیتور بر می گرداند ولی صفحه خالی است . دوباره صدای در می آید . نیو در حالی که هنوز کمی گیج است ، از جایش بلند می شود .

نیو : کیه ؟

چوی : منم ، چوی

نیو : دو ساعت دیر کردی

چوی : می دونم ، تقصیر این شد

به دوست دخترش که لبخندی زورکی بر لب دارد اشاره می کند .

 

 

نیو : پول را آوردی ؟

چوی: دو هزار چوق

نیو: یه لحظه صبر کن

 

نیو در را می بندد . از یک گنجه دیواری کتابی را بیرون می کشد . کتابی از ” ژان بودریلارد” به نام              ” مشابهت ها و شبیه سازی ها” . کتاب را باز می کند . کتاب تو خالی است و درون آن تعدادی سی دی کامپیوتری جا سازی شده است . یکی از سی دی ها را بر می دارد و بسته اسکناس را جایش می گذارد . در را باز می کند و دیسک را به چوی می دهد .

چوی : سبحان الله ، توی منجی منی پسر ! عیسی مسیح خصوصی من !

 

.

.

چوی : چته مرد ؟ انگار رنگ و روت پریده …

 

نیو: نمی دونم …کامپیوترم…

 

نیو : تا حالا شده این حس رو داشته باشی که مطمئن نباشی که بیداری یا هنوز داری خواب می بینی ؟

 

چوی : همیشه ! بهش میگن مسکالین _ نوعی ماده مخدر توهم زا _ تنها چیزی که میشه باهاش تو آسمونا پرواز کرد

 

چوی : به نظرم لازمه خودتو از پریز بکشی بیرون و یه کم استراحت کنی! تو چی فکر می کنی دژور ؟ چطوره با خودمون ببریمش ؟

دژور: حتما

نیو: نه ، نمی تونم … فردا باید برم سر کار

دژور: بی خیال ! شرط می بندم بهت خوش می گذره

نیو نگاهی به دژور می اندازد و روی بازوی دژور یک خرگوش سفید کوچک می بیند

دوربین روی خالکوبی خرگوش روی بازوی دختر زوم می کند

 

 

نیو: باشه ، حتما

 

.

.

.

مورفیوس : فکر می کنم الان باید یه جورایی احساس آلیس رو داشته باشی … از سوراخ خرگوش قل خوردی افتادی پایین ، نه ؟

 

نیو: میشه گفت

مورفیوس : می تونم اینو از تو چشمات بخونم . تو نگاه مردی رو داری که اونچه رو می بینه باور می کنه چرا که تصمیم گرفته بیدار بشه در واقع خیلی هم دور از حقیقت نیست … به تقدیر اعتقاد داری نیو ؟

 

نیو : نه

مورفیوس : چرا نه ؟

نیو: چون من خوشم نمیاد فکر کنم زندگیم تحت اختیارم نیست .

 

مورفیوس: من دقیقا می دونم منظورت چیه

 

مورفیوس : بذار برات بگم چرا اینجا هستی .تو اینجا هستی چون چیزی رو می دونی . چیزی که می دونی قابل توصیف نیست اما تو احساسش می کنی . تمام عمر احساسش کرده ای . این که یک جای کار این دنیا اشکال داره … نمی دونی اشکال از کجاست ولی می دونی که یه چیزی هست . چیزی که مثل خوره به جونت می افته و دیوونت می کنه .این همون احساسیه که تورو به اینجا و پیش من کشونده .می دونه راجع به چی حرف می زنم؟

 

نیو : ماتریکس ؟

مورفیوس : می خوای بدونی اون چیه ؟

نیو آب دهانش را قورت می دهد و سرش را تکان می دهد

مورفیوس : ماتریکس همه جا هست .دور تا دور ما .حتی در همین اتاق . می تونی از پنجره یا از تلوزیون ببینیش. تو اداره یا کلیسا احساسش می کنی، یا وقتی که داری مالیات میدی… اون دنیایی هست که جلوی چشمات رو گرفته تا از دیدن حقیقت محروم باشی.

نیو : کدوم حقیقت ؟

مورفیوس : این که تو یک برده ای نیو ، مثل بقیه . تو در قالب محدود و از پیش تعیین شده با غل و زنجیر متولد شده ای و قادر نیستی چیزی رو بچشی ، بو بکشی ، یا لمس کنی … زندانی که ذهنت رو به اسارت گرفته .

.

.

.

مورفیوس : این کشتی منه ، بختنصر. یه هاور کرافت

.

.

داخلی – عرشه اصلی

همه جمع هستند . ما از دید نیو به اطراف نگاه می کنیم

مورفیوس: اینجا عرشه اصلیه.

نیو سرش را خم می کند و نوشته های روی پلاکارد فلزی بسیار کهنه و پوسیده ای را می خواند :

بختنصر

مارک ۳ – شماره ۱۱

ساخت آمریکا

سال ۲۰۶۹

*توضیح : در انجیل مرقس باب ۳ ، آیه ۱۱ می خوانیم : کسانی که گرفتار ارواح پلید بودند ، وقتی چشمشان به او می افتاد در مقابلش به خاک می افتادند و فریاد بر آورده می گفتند : تو فرستاده خدا هستی !

( در این فیلم هیچ چیز بی دلیل نیست حتی شماره پلاک یک هاور کرافت!)

مورفیوس : این هسته مرکزی است . یعنی جایی که ما سیگنال های مخفی مون رو انتشار میدیم تا بتونیم به درون ماتریکس نفوذ کنیم.

بیشتر افرادمو می شناسی

ترینیتی بلند می شود و به نیو نگاهی می اندازد

مورفیوس: ایپاک… سوییچ… و سایفر

سایفر: سلام

و اونهایی که نمی شناسی ؛ “تنک” و برادر بزرگش دوزر”… این کوچیکه هم که پشت سرت ایستاده ماوس ِ

.

.

.

داخلی _ سازوار

نیو در فضایی خالی و سراسر سفید ایستاده است .

.مورفیوس: اینجا سازواره است

نیو که غافلگیر شده ، نگاهی به اطراف می اندازد و مورفیوس را چند متر آنطرف تر می بیند . لباس و سر و وضع هر دویشان تغییر کرده است.

مورفیوس : این برنامه است که ما بار گذاری کرده ایم . ما می تونیم هر چیزی ، از لباس ، اسلحه ، تجهیزات و برنامه های آموزشی رو از همین جا بارگذاری کنیم … هر چه که بخواهیم .

نیو : ما الان داخل یک برنامه کامپیوتری هستیم ؟

نیو: یعنی این واقعی نیست

مورفیوس : چه چیزی واقعیه ؟! تعریف تو از واقعی بودن چیه ؟ اگه منظورت اون چیزیه که با حواس پنج گانه ات درک می کنی ، اون چیزی که می چشی ، بو می کشی یا می بینی ، همه و همه چیزی نیست جز یه سری سیگنال الکتریکی که مغزت اون ها را ترجمه و تفسیر می کنه .

.

.

.

مورفیوس : به صحرای حقیقت خوش آمدی

*توضیح : “صحرای حقیقت” ، برگرفته از کتاب “مشابهت ها و شبیه سازیها” اثر ژان بودریلارد فیلسوف معاصر فرانسوی است . برادران واچفسکی ایده اصلی این داستان را از این کتاب گرفته اند . ضمن اینکه ما این کتاب را در اوایل فیلم ، جایی که نیو سی دی ها را از درون یک کتاب تو خالی بیرون می آورد   می بینیم . متوجه نشدید ؟ پس یکبار دیگر با دقت نگاه کنید! ضمنا نیو کتاب را از فصل نیهیلیسم باز می کند

.

.

مورفیوس : کشتگاه ها ، نیو . کشتگاه های بی پایان … نوع بشر دیگر متولد نمی شه . اون ها ما رو در مزارعشون کشت می دن

دورنمای هراس آوری از یک کشتگاه جنین و ماشین های مکنده را می بینیم

 

مورفیوس : من تا مدت ها این حقیقت را باور نمی کردم تا این که کشتگاه ها را با به چشم خودم دیدم … من دیدم که چطور مرده ها را به نوعی سرم خوراکی برای تغذیه زنده ها تبدیل می کنند . من این حقیقت وحشتناک را دیدم و باور کردم .

دوربین عقب می رود تا جاییکه از صفحه تلویزیون بیرون آمده و دوباره به سازواره برمی گردیم .

داخلی _ سازواره

مورفیوس : ماتریکس واقعاً چیه ؟کنترل … مورفیوس : ماتریکس دنیای خیالی ساخته کامپیوترهاست و هدف از ساختن اون نظارت بی وقفه بر انسان هاست تا سرانجام ما رو تبدیل به این کنه …

مورفیوس باتری را که در دست دارد جلوی چشمان نیو می گیرد . نیو دیگر نمی تواند تحمل کند . سرش به دوران افتاده و خشم وجودش را فرا گرفته است.

.

.

.

مورفیوس : من سعی دارم ذهنت را آزاد کنم نیو.اما تمام کاری که از دستم برمیاد اینه که راه رو بهت نشون بدم . در نهایت این تویی که باید در اون قدم بگزاری.(توجه کنید به اولین جمله ای که سینا در بخش سخنان زیبا برای همراهان خواند)

.

.

.

پسرک بودایی : تلاش نکن قاشق را خم کنی، جون غیر ممکن هست.در عوض سعی کن حقیقت رو دریابی

نیو : چه حقیقتی؟

پسرک بودایی : قاشقی وجود ندارد

نیو : قاشقی وجود ندارد؟

پسرک بودایی :آنگاه خواهی فهمید که این قاشق نیست که خم می شود، این تویی و تنها تویی

.

.

.

اوراکل : بیا تو

داخلی _ آشپزخانه

اوراکل دستمال به دست ، کنار اجاق گاز نشسته است.

اوراکل : می دونم که نیو هستی … بهت میاد

نیو : شما اوراکل هستین ؟

اوراکل : بینگو! اون جوری نیستم که انتظارشو داشتی ، نه ؟ تقریبا درست شد . بوش که خوبه ، نیست؟

اوراکل :اگه ازت می خواستم بشینی ، این کار رو نمی کردی … نگران اون گلدون هم نباش

نیو برمی گردد تا نگاهی به اطراف بیاندازد اما آرنجش به گلدانی که روی میز است می خورد . گلدان به زمین می افتد و تکه تکه می شود . نیو دستپاچه می شود

اوراکل : اون گلدون !

نیو : متاسفم

اوراکل : گفتم که نگرانش نباش! به یکی از بچه ها می گم درستش کنه .

نیو : از کجا می دونستی ؟

اوراکل سینی شیرینی ها را روی یک زیرقابلمه ای چوبی می گذارد تا از دو طرف هوا بخورد .

 

اوراکل : چیزی که باید فکرت رو مشغول کنه اینه که اگه من چیزی نگفته بودم ، بازم می شکستی اش؟

اوراکل لبخندزنان سیگاری روشن می کند و روی یک صندلی می نشیند.

.

.

 

اوراکل : تو می دونی چرا مورفیوس تورو پیش من آورده ؟

نیو سرش را تکان می دهد

اوراکل : خوب ؟ خودت چی فکر می کنی ؟ فکر می کنی که برگزیده هستی ؟

نیو : نمی دونم

اوراکل به قاب چوبی باریکی که بالای سر در آشپزخانه نصب شده اشاره می کند

اوراکل : می دونی معنیش چیه ؟ به زبان لاتینه … یعنی “خودت را بشناس”

اوراکل : می خوام رازی رو بهت بگم. برگزیده بودن درست مثل عاشق بودنه. هیج کس نمی تونه بهت بگه که عاشق شدی .تو اون رئ در بند بند وجودت احساس می کنی

اوراکل : بهتره یه نگاهی بهت بندازم

 

او چشم ها و گوش نیو را بررسی می کند و غدد لنفاوی گردنش را لمس می کند .

اوراکل : دهنت رو باز کن بگو “آ”

و سپس نگاهی به کف دستهای نیو می اندازد .

 

اوراکل : خیلی خب ! حالا من باید بگم ” هوم، خیلی جالبه ! ولی… ” بعد تو می گی …

نیو : ولی چی ؟

اوراکل : حتما تا حالا فهمیدی می خوام چی بگم .

نیو : من برگزیده نیستم .

اوراکل : متاسفم پسرم . تو توانایی اش رو داری اما انگار منتظر چیزی هستی .

نیو : منتظر چی ؟

اوراکل : زندگی بعدیت !… شاید . کی می دونه ؟ روزگار اینجوری می گذره دیگه .

 

اوراکل به سراغ شیرینی های کنار پنجره می رود . نیو ناگهان به خنده می افتد .

 

اوراکل : به چی می خندی ؟

اوراکل : می دونم . بیچاره مورفیوس … بدون اون ما از دست می ریم .

نیو : منظورتون چیه بدون اون ؟

 

اوراکل سکوت می کند و به چشمان نیو خیره می شود

اوراکل : مطمئنی می خوای اینو بشنوی ؟

نیو سر تکان می دهد

اوراکل : مورفیوس به تو ایمان داره نیو . نه من ، نه تو و نه هیچ کس دیگه ای اون متقاعد کنه که غیر اینه . او کور کورانه باور داره که سرانجام باید زندگی خودش رو قربونی کنه تا زندگی تورو نجات بده .

نیو : چی ؟

اوراکل : تصمیم نهایی با توئه . در یک طرف زندگی مورفیوس قرار داره و در طرف دیگه زندگی خودت . یکی از شما ها باید بمیره… کدوم یکی؟ بستگی به تو داره .

 

نفس نیو بند می آید

اوراکل : متاسفم فرزند. واقعا متاسفم . تو روح پاکی داری و من از دادن خبرهای بد به آدم های خوب متنفرم . اما نگران نباش ، همین که پات رو از این در بذاری بیرون حالت بهتر می شه و یادت میاد که هرگز به تقدیر و این جور چیزها اعتقاد نداشتی … زندگی تو تحت اختیارته ، یادت که میاد ؟

این سکانسها ، مهمترین سکانسهای فیلم بودند که با هم دیدیم . ضمنا شما در این کتاب می توانید پاسخ پرسشهای احتمالی خود را راجع به فیلم پیدا کنید و نکات تازه ای از آن بیاموزید .

 

بعد از معرفی کتاب ، سینا توضیحاتی درباره روند پیشرفت شاخه اصفهان داد و همچنین پیشنهاد کردن که همراهان لوگویی برای گروه طراحی کنند .

 

بعد قسمت خوب نشست یعنی پذیرایی انجام شد که حدود نیم ساعت طول کشید تا همراهان رضایت بدهند که دست از خوردن بکشند!

 

در ادامه جلسه در مورد فیلم ماتریکس صحبت شد که نظرات همراهان را با هم می خوانیم :

 

* ما در ماتریکس یک زندگی مجازی داریم . لذتها ، لذتهای مجازی هستند . چیزهایی که می بینیم شبیه سازی شده هستند. کافکا تعریفی دارد که می گوید تمام چیزهایی که ما می بینیم و حس می کنیم زاییده احساس و تفکر ما هستند ، ممکن است واقعا وجود نداشته باشند _ اگر تمام حس های شما از کار بیفتند آیا به نظرتان بیرون از شما چیزی وجو دارد ؟! _ چون به ما گفته اند که وجود دارد ما هم می گوییم وجود دارد ، اگر از اول به ما می گفتند که وجود ندارد ، ما هم فکر می کردیم که وجود ندارد . ما برای زندگی خود علت و معلول زیادی گذاشته ایم در صورتیکه که اینجور نیست و ممکنه جور دیگری باشه . می تونه خیلی آزادتر و باز تر باشه .

 

*ماتریکس ، یک جورهایی زندگی است . از همان دوران نوزادی ، با یک سری اگرهای ذهنی روبرو می شویم .مثلا اگر هوا سرد باشد من سرما می خورم . ما باید از این زندگی اگری شده رها شویم . گول آموزشهایی که از بچگی به ما داده اند را نخوریم . می توانیم به جهان برتر آپگرید بشیم به شرطی که این اگرها را برداریم .

 

* ارتباط ماتریکس با مُثل ِ افلاطون : همانطور که ما در غار یک سایه هایی می بینیم ، شاید ما خودمان هم سایه ای از دنیای دیگر باشیم .

 

* ما می توانیم هر رویایی که داریم عملی کنیم . با ایمان می شود این کار را کرد . این مساله چندین بار در فیلم نشان داده می شود : در سکانسی که نیو ، ترینیتی را نجات می دهد و دستش را در بدن ترینیتی میکند و تیر را از بدن او بیرون می آورد .اگر فرض مثل افلاطون را قبول کنیم پس می توان در این جهان هم این کار را کرد . همانطور که هستند کسانیکه اینکار را می کنند . ما یکی هستیم و تا زمانیکه به جداییها و تفاوتها فکر کنیم و خود را جدای از کیهان بدانیم نمی توانیم به آن عرفان دست یابیم . کم کم که درک کنیم ، متوجه می شویم که ما جدا نیستیم .

 

* قدمهای عملی نیو در راه رسیدن به بیداری کامل و مرحله یقین : اولین بار در سکانس صحبت با پسرک بودایی می بینیم که پسرک به نیو می گوید : ((تلاش نکن که قاشق را خم کنی ، چون غیر ممکنه ، در عوض سعی کن حقیقت را دریابی. این حقیقت که قاشقی وجود ندارد . )) در سکانسهای پایانی فیلم می بینیم که نیو در دنیای مجازی ماتریکس گلوله ها را متوقف می کند . او اکنون به درجه یقین رسیده است . در قسمت دوم فیلم در سکانسهای پایانی می بینیم که نیو در دنیای واقعی هم قادر به توقف قراولها می باشد . یعنی یک گام دیگر به جلو . و در نهایت در قسمت سوم فیلم ، بعداز اینکه چشمان نیو کور می شود ، او با چشم دل می تواند همه چیز را ببینید . در واقع چاکرای ششم نیو که مربوط به چشم سوم می باشد فعال شده _ نیو هم ششمین برگزیده است _ و در انتهای فیلم سوم بعد از مرگ نیو می بینیم که دور او را هاله ای طلایی رنگ به شکل گل نیلوفر آبی در بر گرفته است . در نماد شناسی هندو- بودایی گل نیلوفر نماد رسیدن به مرحله نیروانا و خروج از چرخه سمسارا می باشد .

 

 

* در فیلم این پیامها _ رهایی ، بیداری و آزادی _ را می بینیم :

۱- در سکانسی که نیو جلوی مانیتورش خوابیده است با این پیام ترینیتی روبرو می شود :(( بیدار شو نیو))، ماتریکس تو را در اختیار دارد _ منظورش بیدار شدن از خواب غفلتی است که نیو در ماتریکس زندگی می کند.

۲- در حین آموزشهایی که مورفیوس به نیو می دهد به این جملات بر می خوریم : (( ذهنت رو آزاد کن نیو ))

(( همش رو بریز دور نیو ، ترس ، تردید و ناباوری ))

 

* ترینیتی به معنای نهایت است ، او همان نهایتی است که نیو در آخر فیلم به او می رسد .

 

* نیو در آخر فیلم سوم نمرد _ اوراکل در سکانس آخر فیلم سوم احتمال برگشت او را داد _ در این جهان همه چیز تبدیل می شود و چیزی از بین نمی رود . ما از طریق انرژیها به همدیگر متصل هستیم . فقط کافی است که به این انرژی وصل شویم تا بتوانیم از آن استفاده کنیم .

 

* ذهن انسان اجتماعی از انرژی است برای اینکه هدفی را دنبال کند . در ضمن این قابلیت را دارد که تصویر سازی و رویا سازی کند ، ناراحت باشد ، به گذشته افتخار کند و … ولی همه اینها را باید در سطل آشغال ریخت تا ذهن از چیزهای جنبی آزاد شود . ما می توانیم با تمرین نیروی حال از گذشته و آینده خلاص شویم . ما چون این نیرو را نشناخته ایم نمی توانیم به آن دست یابیم . اگر این انرژی کلی را درک کنیم و با آن ارتباط برقرار کنیم می توانیم با همه چیز ارتباط برقرار کنیم . نمونه ملموس آن انرژی درمانی است : روشی که به شما یاد می دهند این است که خود آن شخص شوید بعد آن شخص را اسکن کنید _ در واقع خودتان را اسکن می کنید _ بعد درد را در بدن خود حس می کنید و می توانید همان نقطه از بدن بیمار را هم مداوا کنید .

 

* در سکانسی از فیلم می بینیم که در مغز نیو برنامه آموزش فنون رزمی را بار گذاری می کنند و بعد نیو ناگهان بیدار می شود و می گوید که (( من کونگ فو بلدم ))

ریچارد باخ در کتاب اوهام این ایده را به زیبایی نشان داده است . شیمودا که یک عارف است رو به ریچارد که یک مرید است می کند و می گوید : (( تو فکر می کنی اگر کسی گیتاری به دست حضرت عیسی بدهد او نمی تواند با آن بزند ؟ یا اگر به او بگویند هواپیما براند ، او نمی تواند ؟ )) … من به این نکته آگاهم که همه چیز را می دانم .

 

* هر برنامه ای را از طریق هیپنوتیزم می توان در ذهن بار گذاری کرد و ممکن است به فنون رزمی آشنا شوی ولی بدلیل آماده نبودن بدن نتوانی آن را اجرا کنی _ ولی در هر صورت آن را می دانی _

 

* هر کسی نمی تواند (( شماره یک )) باشد . ما نباید انتظار داشته باشیم که همه ما نیو باشیم ._ هر کس باید در سطح خودش بهترین باشد _

 

جلسه با سی دقیقه وقت تمدید شده در ساعت ۸ شب به پایان رسید .

 

جلسه آینده :

سیاوش کتاب معرفی خواهد کرد

سمیه سخن نغز خواهد خواند

دبیر جلسه دلارام خواهد بود

نشست های هفتگی: سه گانه های ماتریکس- ۴ مهر ۱۳۸۵

تاریخ نشستموضوعات نشستدبیر نشست
۴ مهر ۱۳۸۵سه گانه های ماتریکسپویا
نشست به تاریخ ۴ مهر ۱۳۸۵

همراهان حاضر به ترتیب حضور در محل : آرزو – لادن – حمید – سینا – بردیا – الهام – پویا و مهدی که با تاخیر در نشست حاضر شد .

نشست در ساعت ۵:۳۰ شروع شد.  موضوع اصلی بحث سه گانه های ماتریکس بود.

 

در شروع نشست ، آرزو ۲تا دو دقیقه وفت درخواست کرد . لادن ۲ دقیقه و پویا ۵ دقیقه

 

معرفی کتاب قرار بود توسط دلارام انجام بشه که تماس گرفته بود که نمیاد و چون کسی داوطلب برای انجام این

کار نشد ، پس معرفی کتابی انجام نشد.

سخن زیبا

سخن زیبا توسط حمید بود که دو شعر زیبا از عباس معروفی ارائه داد.

 

۱– دست های تو

 

چقدر چشم‌هام را ببندم
و حضور دست‌هات را
بر تنم نقاشی کنم؟
می‌ترسم آقای من!
می‌ترسم دست‌هام
از دلتنگیت بمیرد.

چقدر بی تو
از خواب بپرم
شیشه‌ی آب را سر بکشم
و چیزی از پنجره بپرسم؟
چی بپرسم دیگر؟
خواب مرا نمی‌برد
می‌آورَد
تو را می‌آورَد
بی آنکه باشی.

حالا تو خوابی
و حسرت سیر نگاه کردنت
در دلم بیدار شده.
می‌دانی همیشه اینجور
خوابت می‌کنم
که بنشینم نگاه کنم
تو را سیر.

وقتی به تو فکر می‌کنم
سال من نو می‌شود
توپ در می‌کنند
توی قلبم
و ماهی قرمز تنگ بلور
پشتک می‌زند
برای خنده‌هات.

ببین!
دلتنگیت را ببین
توی بغلم!

باهاش چکار کنم؟

طبل حلبی
به گردنم آویخته است
تهران را بی‌نقشه
می‌خوانم
کف تهران را می‌خوانم
تهران
کف می‌کند
وقتی بشنود
هنوز می‌خوانم.

برلین
در خاطراتت دست می‌برد
با نقشه هم
گم می‌شوی
بانوی من!
و من دنبال دست‌هات می‌گردم
روی تنم.

جوری عاشقی می‌کنم
در آغوشت
که هردو شعله‌ور شویم
مثل خورشید
و می‌چرخم دور کهکشانی
که دست‌های تو
سامانش می‌دهد.

 

 

 

۲- خاطرات من

این ورق‌ها را بردار یک دقیقه
الآن شاید یک شکلات پیدا شد
این تاستاتور را هم بگیر
این ماوس هم یک کوچولو دستت باشد
می‌شود این ورق‌ها را بر دارم؟
از کجا معلوم؟
شاید هفت تا اسمارتیز باشد زیرش

می‌شود توی این کشو را هم بگردم؟
بنشینم اینجا روی زانوهات؟
اگر اینجور ننشینم که نمی‌توانم ببینم توی این

شما رمان بنویسید
کاری به شما ندارم که
من دارم دنبال شکلات می‌گردم.

دیدی چی شد؟
باز نفهمیدم الآن بوس سوم هستم
یا چهارم
حالا باید از نو ببوسمت
چی؟
چی باید بگویم؟
بگویم دوستت دارم؟
بگویم کاش اینجا بودی
تا من نفهمم که چشم‌هام بازند یا بسته؟
بگویم نبودنت
ذره ذره مرا تمام می کند؟

لابد خواب بودم که رفتی
چقدر نبودنت
پریشان می‌کند
اینجور
خاطرات مرا.
پرده را که کنار بزنم
در قاب پنجره
کم کم پیدا می‌شوی.
آمدنت
مثل طلوع خورشید
تماشایی‌ست
بانوی من!

تو فقط از پشت پنجره
سرک بکش
تا ببینی چطور
بی تاب می‌شوم
تمام راه
می‌پروازم
پله‌ها را سه تا یکی
پر می‌وازم
خدا کند
خیالم زودتر از من
تو را نبیند.

در خاطراتم دستکاری می‌کنم
هر به ایامی
هرجا دلم تنگ شد
تو را می‌سازم.

چشم‌هام را که می‌بندم
باز اینجایی
همین روبروی من
به ساکتی خدا نشسته‌ای
چشم‌هام را که باز می‌کنم
اتاقم از نو
متولد می‌شود بی تو.
حتماً این اتاق
مرا خواب می‌بیند
بی تو!

در خاطراتم دستکاری ‌کنم؟
باز بروم سربازی
از صفر شروع ‌کنم؟
این‌بار برای تو می‌روم سربازی
این‌بار
از پادگان فرار می‌کنم
سرنوشتم عوض می‌شود.

من که هنوز نگفته‌ام چطور
با خیالت
و چشم‌هام
و این اتاق نارنجی
خانه می‌سازم!
گفته‌ام؟

در خاطراتم دست می‌برم
کاری می‌کنم
که از اول
باشی
از روزی که عشق را شناختم.

هی خانه می‌سازی
با کتاب
و من
هی کتاب‌ها را می‌ریزم.

نداشتم در تو می‌دویدم
به تو رسیدم؟
نداشتم باز به خاطراتم نگاه می‌کردم
قطاری مرا پیاده کرد
که تو سوار شدی؟

من
تو را
صورتی می‌بوسم
تو مرا سبز و آبی بباف
یک رج سبز
یک رج آبی
یا هر رنگی دوست داری
اگر خواستی
همه را نارنجی بزن.

چون دبیر نشست یادش رفت در شروع نشست ، آیین نشست را بخواند ، در اینجا آیین نشست   خوانده شد

 

بعد از آن زمان به آرزو داده شد تا صحبتش را بگوید.

که او به خاطر رفتن به  دانشگاه  خداحافظی موقت کرد.

 

بعد نوبت به لادن رسید که او هم به خاطر سفر خداحافظی موقت کرد

 

بعد از آن پویا از فرصتی که گرفته بود استفاده کرد و به جمع آوری مبالغ ماهیانه کرد

 

در ادامه به خاطر انجام نشدن معرفی کتاب ، آرزو پیشنهاد داد که معارفه انجام شود ، رای گیری شد و با اکثریت آرا ، انجام شد.

بعد از معارفه ، مهدی نشست رو ترک کرد.

 

بعد از آن نوبت به سفارش خوردنی رسید .

بحث اصلی با موضوع سه گانه های ماتریکس

سپس آیین گفت و شنود خوانده شد و بحث که در مورد سه گانه های ماتریکس با ۳۰ امتیاز بود شروع شد

 

عوامل سازنده فیلم سه گانه های ماتریکس توسط حمید معرفی شدند.

 

نویسنده و کارگردان : اندی و لری واچوفسکی

تهیه کننده : جو اسپیلبرگ

فیلمبرداز : بیل پاپس

موسقی متن : جان دیویس

جلوه های ویژه : جری ویلیامز

…..

 

فیلم ماتریکس جزو اثاری هست که از سازندگان خودش پیشی گرفته . هرکسی می تواند برداشت خودش را داشته باشد. فیلم سه گانه های ماتریکس شدیدا سمبلیک

 

چند سوال مطرح شد :

این فیلم را چند بار دیده اید و چقدر داستان رو متوجه شدید.

به طور کلی فیلم سه گانه های ماتریکس رو چه طور ارزیابی می کنید.

 

به خاطر بحث های فلسفی ، نیروهای خیر و شر ، جهان های موازی فیلم جذاب و پر مفهومی هست

 

برداشت های متفاوتی ارائه شد.

یکی از برداشت ها :

دنیا همه تصور است ، نباید گول این تصورات رو بخوریم و مشغول اون لحظه ها بشیم.

 

پیشنهاد داده شد که داستان به طور خلاصه شرح داده شود.

 

داستان در سال ۲۱۹۹ میلادی در زمانی که ماشین ها کنترل زندگی رو به دست گرفتند و زندگی انسان ها شبیه سازی شده است. انسان ها زمانی که انسان ها در ساخت هوش مصنوعی برای خود جشن می گیرند.

این هوش مصنوعی به جایی می رسد که به عنوان مثال یک ربات خدمتکار ارباب خود را می کشد.

از اینجا جنگ بین انسان و ماشین ها شروع می شود. انسان ها ماشین ها را به جایی تبعید می کنند.

ماشین ها در آنجا به فعالیت می پردازند و پیشرفت می کنند. ماشین ها یک نماینده به سازمان ملل می فرستند و می خواهند که حقوق آن ها هم به رسمیت شناخته شود.

انسان ها برای اینکه ماشین ها را که انرژی مورد نیازشون رو از خورشید می گیرند ، آسمان را تیره و تار می کنند. ولی ماشین ها منبع انرژی جدیدی از بدن خود انسان ها پیدا می کنند.

در اینجا سیستم ماتریکس ساخته می شود ، که در آنجا انسان ها رو کشت می دادند.

در ماتریکس ، توهمی ایجاد می شود که انسان ها گمان می کنند که زنده اند و فعالیت می کنند

بعد از مدتی تعدادی از انسان ها متوجه این دنیای مجازی می شوند و جنگ دوباره بین انسان و ماشین شروع می شود.

این انسان ها در جایی به نام زایان مستقر می شوند.

مورفیوس به دنبال یافتن شخص مناسبی که بر طبق پیشگویی اوراکل توماس اندرسون را میابد

با خوردن قرص قرمز از دنیای مجازی بیرون می آید.

اوراکل به نیو(توماس اندرسون ) می گوید که جایی می رسد که باید بین زندگی خودت و مورفیوس یکی را انتخاب کنی.

در جایی سایفر خیانت می کند و مورفیوس دستگیر می شود. نیو به این ایمان می رسد که می تواند مورفیوس رو نجات بده. به ماتریکس بر می گرده و مورفیوس رو نجات می ده ولی نمی تونه فرار کنه.

نیو کشته می شود. در اینجا نیو می پذیره که کشته شده ولی با بوسه ترینیتی بیدار میشه و میفهمه که این مرگ توهمی هست.

 

در فیلم سه گانه های ماتریکس سمبل های زیادی هست. پس از یک جهت سمبل ها باید بررسی شوند.

نکات ریز و درشتی در فیلم هست که این شاخه هم باید بررسی شود.

هر کسی پیام اصلی فیلم را که برداشت کرده بگوید.

 

کلمه ماتریکس به معنای زهدان است که می خواهد بگوید زمانی که از ماتریکس جدا می شود با چه دنیایی آشنا می شود.

 

در این فیلم هم سمبل های تاریخی داریم هم فلسفی .

سرزمین موعود زایان .

 

نام توماس اندرسون : اندر به معنای آدم و سون به معنای فرزند پسر . پس تماس اندرسون به معنای فرزند آدم هست.

در زمان حضرت عیسی شخصی بوده به نام ، توماس شکاک . در این فیلم هم نیو شک دارد که برگزیده هشت یا نه.

مورفیوس در اساطیر یونان ، ایزد رویا ها هست . در فیلم جایی که نیو قرص قرمز را می خورد ، مورفیوس به او می گوید :

تا حالا رویایی دایده ای ، که مطمئن باشی واقعی هست. اگه نتونی از خواب بیدار بشی . چه جوری می خوای بفهمی چی واقعی هست چی مجازی.

 

ترینیتی : تثلیت مقدس ، جاودانگی .

 

در ابتدای فیلم ، ترینیتی در اتاق شماره ۳۰۳ (تری او تری) دستگیر میشود.

شماره اتاق نئو ۱۰۱ – ۱۰۱ در سیستم دوتایی ششمین عدد هست. و نئو هم ششمین برگزیده هست.

 

سایفل هم از کلمه سفل عربی به معنی دون پایه گرفته شده.

 

اشاره شد که ، این نشانه ها و سمبل ها ، اسطوره ه و تاریخ هایی هست که در ادیان مطرح شده اند و ادیان برای گفتن حرف هایشان از این سمبل ها استفاده کرده اند.

 

در این فیلم از صحبت های بودا استفاده شده.

 

صحبت شد که زیاد در مورد سمبل ها صحبت نشود چون این ها ظاهر داستان است ، ولی گفته شد که اگر این ظواهر صحبت نشود درون باطن فیلم غیر قابل لمس است.

 

پیشنهاد شد که تمام این تفاسیر و معرفی فیلم به صورت معرفی کتاب انجام شود

 

پس برنامه نشست آینده به این صورت است:

 

دبیر نشست : حمید

معرفی کتاب : حمید – که مجموعه جمع آوری کرده اش را در مورد فیلم ماتریکس به عنوان کتاب معرفی کند.

سخن زیبا : سینا

بحث آزاد : ادامه سه گانه ماتریکس

 

بچه ها تصمیم گرفتند که تا ساعت ۸ بنشینند ولی چون پویا و الهام می خواستند بروند پس بردیا جانشین دبیر شد.

اعتماد به نفس (اسمايلز)

اعتماد به نفس (اسمایلز)

قیمت و ارزش هر کشوری متوقف بر افراد آن کشور است.[۱]

ما به قوانین بیش از اندازه لزوم اهمیت می دهیم و به انسان کمتر.[۲]

=====================================

از کتاب اعتماد به نفس

نوشته ی ساموئل اسمایلز

برگردان علی دشتی

به کوشش دکتر مهدی ماحوزی

=====================================

[۱] – جون استوارت میل Mell یکی از فلاسفه مشهور انگلیس است ۱۸۶۰.

[۲] – دزراییلی Desraeli (ارل بنکسفیلد دزراییلی) یکی از مشهورترین مردان سیاست انگلیس است که ملقب به «کبیر» نیز می باشد ۱۸۰۴-۱۸۸۱.

نویسنده: بردیا

مسئوليت فردی و سازمانی

مسئولیت فردی و سازمانی

از کودکی و جوانی و از سنین بسیار پایین عادت می کنیم در مسایل دور و برمان مسئول نباشیم. خوب معلوم است حالا اگر از لابلای همین عادت ها رفتیم روی صندلی مسئولیت یک سازمانی نشستیم ، وقتی عمری عادت کرده ایم که مسئول نباشیم چطور انتظار دارید در جایگاه سرپرستی ابراز مسئولیت کنیم؟ اگر هم بکنیم فقط تا مرز رفع تکلیف است.

=====================================

از کتاب “چرا درمانده ایم؟ جامعه شناسی خودمانی”

نوشته حسن نراقی

چاپ نخست : ۱۳۸۰

چاپ دهم : ۱۳۸۳ ( من این چاپش رو دارم)

چاپ ؟؟ : ۱۳۸۴

=====================================

نویسنده: بردیا

نشست های هفتگی: کتاب دنیای سوفی – زندگی در رویا – ۲۸ شهریور ۱۳۸۵

تاریخ نشستموضوعات نشستدبیر نشست
۸۵.۰۶.۲۸کتاب دنیای سوفی – زندگی در رویابردیا
درود

نشست به روزگار ۸۵.۰۶.۲۸ نیک اندیشان با گرد هم آمدن همراهان حمید ، بردیا ، حسن ، سمیه ، دلارام در ساعت ۵:۱۵ به دبیری بردیا آغاز گشت. در ادامه سینا نیز به این نشست پیوست.

در آغاز آیین نشست خوانده شد.

بر اساس برنامه تعیین شده از نشست پیشین بردیا سخن زیبای “احساس بالاتر از دلیل است” از “ملاصدرا” را همراه با اشاره به ریشه و داستان تاریخی آن برای دیگران خواند.

معرفی کتاب

در ادامه حسن کتاب “دنیای سوفی” نوشته “یوستاین گاردر” برگردانِ ” کوروش صفوی” را معرفی کرد. که جمله های زیر اندیشه هایی از این کتاب می باشند.

کتاب دنیای سوفی درباره تاریخ فلسفه غرب و روند آن در جهان است که در سال ۱۹۹۱ برای نوجوانان آن دوره ی زمانی و مکانی چاپ شده است. کتاب با پرسشهای دختری به نام سوفی در حوزه فلسفه آغاز می شود.برخی از پرسشهای سوفی عبارتند از: تو کیستی؟/فلسفه چیست؟/چرا زنده ایم؟/ما کیستیم؟/انسان چیست؟/خدا چیست؟

برای فیلسوف شدن کافی است وجودمان دچار حیرت شود./ تفکر و خیال پردازی در هم آمیخته شده است. که فیلسوفان این دو را از هم جدا می کنند./ جهان یا خدا جمع اضداد است./ آگاهی جهانی هدایتگر رویدادهای طبیعی و سرشتی است./ یک نظریه می آید و پس از مدتی یک نظریه دیگر بر ضد آن می آید و همدیگر را به چالش می کشند و هر دو با همدیگر در همدیگر کامل می شوند./داناترین فرد کسی است که می داند، نمی داند.(سقراط)/ ما از جنس رویاها هستیم.

پس از معرفی کتاب دنیای سوفی دوستانی که از دبیر دو دقیقه وقت خواسته بودند از وقت خویش استفاده کردند و پیشنهاد های خود را مطرح کردند.دلارام پیشنهاد کرد که در روزهای جمعه هر هفته در پارک طالقانی باشیم و تمرین های مدیتیشن و تنفس های یوگا را انجام دهیم.

سپس دوستان در زمان استراحت از خودشان پذیرایی کردند.

بحث زندگی در رویا

سپس آیین بحث خوانده شد.و بحث این نشست با عنوان”زندگی در رویا” پیشنهاد شده در بخش بحثهای وب سایت آغاز گشت.اندیشه های زیر را در این بحث مطرح شدند.

زندگی در رویا همراه با تصویر سازی است.

انسان های بزرگ دارای رویاهای بزرگی هستند.

رویا با تخیل و خیال فرق دارد.

برای موفق شدن نیاز به مدرک و شانس نیست ایمان کافی است ایمان به رویای خود.

واقعیت یعنی آن چه که هست و حقیقت یعنی آن رویایی که در ذهن ماست و می توانیم آنرا به واقعیت و هستن برسانیم.

ما در زندگی به رویا نیاز داریم. و جنبه های زیبای احساسی مان را می توانیم در رویا داشته باشیم.

لازم به گفتن این نکته می باشد که در میانه بحث به آرینِ عزیز که مطرح کننده این بحث بودند زنگ زدیم ولی نتوانستیم با وی تماس برقرار کنیم…

رویای ۱۰ سال پیش ما دیگر رویا نیست بلکه هست و اکنون از آن لذت می بریم.

چرا به خواسته ها و رویاها مان نمی رسیم شاید می پنداریم که لیاقت آنها را داریم و آنها باید به سراغ ما بیایند؟ باید با خود را ارتقا دادن به رویاهایمان برسیم.

فقط رویا پردازی کافی نیست و باید راههای چگونه رسیدن به آنها را نیز بررسی کنیم.

قر زدن را کم کنیم اراده هایمان را افزایش دهیم تا رویاهایمان به واقعیت برسند.

در آغاز مدرک و شغل برایمان خود رویاست ولی پس از رسیدن به آن می فهمیم که رویا نبوده اند و تنها وسیله ای برای رسیدن به رویا بوده است.امکانها و فرصتها برای به واقعیت رساندن رویاها را در نظر بگیریم.

از رویای به وجود آمدن گروه نیک اندیشان صحبت شد و اینکه امروز دیگر این رویا نیست و واقعیت است.

از هم رویایی وتاثیر آن در افزایش ممکن شدن آن رویای مشترک صحبت شد.

خودسازی یکی از راههای ممکن شدن رویاهاست.

رویاها در سن و موقعیت های گوناگون متفاوت هستند.

از ۴ مانع ترس-روشنی-قدرت و پیری در راه انسان کامل شدن و ارتباط آن با رویا صحبت شد.

به رویاهایمان آگاه و هشیار باشیم آنها در چند سال آینده این امکان را دارند که به واقعیت و هستن بپیوندند و می توانند برای ما سودمند یا زیان آور باشند.

آبا باید هر چه که دوست داریم را رویا پردازی کنیم و یا انیکه بهتر است رویاپردازی را با واقع بینی هم همراه کنیم؟

رویای هر کسی از راه انرژی در کیهان پخش می شود.

به رویای “تصور کن” جان لنون اشاره شد.

همه جهان تو را در رسیدن به افسانه شخصی ات همراهی خواهند کرد.

درساعت ۷:۴۵ بحث به پایان رسید و دوستان مسوولیت های زیر را برای نشست آینده بر عهده گرفتند.

دبیر: پویا

سخن زیبا : حمید

کتاب :‌ دلارام

شاگرد و آموزگار و همراه (اندیشه) هم باشیم در هشیاری و آگاهی

 

خارج از نشست

پس از پایان نشست دوستان مدتی کوتاه با هم دوستانه گپ زدند.

شاد

نشست های هفتگی: موسیقی درمانی – ۲۱ شهریور ۱۳۸۵

تاریخ نشستموضوعات نشستدبیر نشست
 ۲۱ شهریور ۱۳۸۵موسیقی درمانیآرین
موضوع موسیقی درمانی بود.

حاضرین در این نشست :  سعید ، آرزو ، مهدیه ، حسن ، حمید ، آرین ، بردیا،پویا و شهاب عزیز بودند.

در این نشست :

معرفی کتاب از سعید

سخن نغز از آرین

 

یک سه شنبه،همان پارک سبزو دوست داشتنی…

به رسم دوستی منتظر ماندیم تا همه گرد هم آیند و بزم همراهی اندیشه هامان را جشن بگیریم.بعضی ها به موقع و بعضی ها به تاخیر حاضر شدند.

 

پس از بر قراری نظم بین دوستان حاضر در نشست و اعلام شروع جلسه ،بر اساس قوانین دوستانی که در خواست وقت داشتند درخواست خود را به قرار زیر به دبیر اعلام کردند:

یکی از دوستان درخواست ۲ وقت و هر یک به مدت ۲ دقیقه و دیگری درخواست ۲ دقیقه

 

قبل از هر چیز آیین نشست توسط آرین برای دوستان خوانده شد.

معرفی کتاب

سپس معرف کتاب بود و یک دایره از آدمای نیک اندیش، که همه منتظر بودن در مورد کتابی که می خواست معرفی کنه بشنوند.این بار دوباره نوبت رسیده بود به پائولو کوئلو و کتابی که نظر او را به خودش جلب کرده بود – زهیر – این کتاب از انتشارات کاروان و ترجمه ی آرش حجازی است.

او به مطالبی در مورد شخصیت پائولو کوئلو و زندگی نامه ی وی اشاره کرد.سپس در مورد کتاب و برداشت شخصی خودش صحبت کردو با صدای گرمش قسمت هایی از کتاب را برای همه خواند.

او به تفاوت های این اثر با بقیه آثار پائولو اشاره کرد. اون  معتقده در این کتاب پائولو مثل همیشه ننوشته.این بار داستان همین نزدیکی هاست،داستان یک تجربه در زندگی

که هر کسی میتونه برداشت خودش را داشته باشدوتصویر های مختلفی از آن در ذهن خود بسازد.به نظر اون مشکلات اجتماعی ما بسیار حاد است.

 

پس از معرفی کتاب، آرین قسمتی از کتاب ” چنین گفت زرتشت” به نام ” زالو ” را برای همه خواند و دیگران به گفتار او گوش سپردند.

 

حالا نوبت دوست ما بود تا از وقتی که ابتدای نشست در خواست کرده بود استفاده کنه.

۲ دقیقه اول او اختصاص یافت به پیشنهاد وی برای بازدید از موزه ی هنر های معاصر

برای فردا چهار شنبه … بعضی از دوستان علاقه نشان دادند که قرار شد بعد از جلسه برنامه را با وی هماهنگ کنند.

 

۲ دقیقه ی بعدی یکی از اعضا برای چندمین بار برای پیدا کردن مکانی مناسب فصل پاییز جهت اجرای نشست های هفتگی به نظر خواهی پرداخت.دوست دیگری پیشنهاد داد که با یکی از اعضای داوطلب این مسئولیت را بپذیرد.

۲ دقیقه از وقت های درخواستی مانده بود تا رسیدن به نوشیدنیها و بخش پذیرایی… ۲ دقیقه ی دیگر یکی از دوستان بوی خداحافظی می داد.اون دانشجوی اهوازه و همین روزا باید همشاگردی سلام بخونه و عازم سفر بشه.مدتی کنار ما نیست که جاش هیچی نمیشه گذاشت…حتی گل! همه برای او آرزوی موفقیت کردند.

 

ما هنوز تو حال و هوای خداحافظی بودیم که دیدیم یه چیزی داره تو دست بچه ها دست به دست می چرخه…بله اشتباه نکردین…لیوانای یک بار مصرف پذیرایی.حدودا” ۱۵ دقیقه پذیرایی داشتیم و بچه ها با هم گپ میزدند.

درباره موسیقی

بعد از پذیرایی آرین آیین گویمان که قبل از شروع هر بحث در نشست های هفتگی خوانده می شود را برای همه خواند و با اعلام موضوع بحث از پیشنهاد دهنده ی بحث  خواست تا در مورد آن توضیح دهد.این موضوع توسط رای گیری در سایت نیک اندیشان انتخاب شده بود.

او نیز با تعدادی سوال موضوع و دلیل انتخاب آن را برای گروه توضیح داد.

– موسیفی درمانی چیست؟تعاریف خود را از آن ارائه دهید

– به چه شیوه هایی می توان از موسیقی درمانی استفاده کرد؟ به طور مثال از طریق تاثیر آن توسط رقص،آهنگسازی و نواختن آلات موسیقی یا گوش دادن به موسیقی یا…

– چه بیماری هایی از این روش قابل درمان هستند و تاثیر این روش تا چه حدی است؟

– اگر در این روش تجربه ی شخصی تا به حال داشته اید در مورد آن توضیح دهید.

 

طبق آیین نشست و گویمان هر یک از اعضا تمایل خوذ را برای صحبت کردن در مورد موضوع را با بلند کردن دست به دبیر اعلام کردند.

 

نوبت اول به دوستی رسید که این روزها هدایت گروه را به عهده داره.اوگفت برای صحبت کردن در مورد موسیفی درمانی پیش از هر چیز باید دریابیم که موسیقی چیست؟ و کلا” قدرتهای موسیقی چه ها هستند؟آیا موسیقی قدرت درمانی دارد؟و منظور از درمان با استفاده از موسیقی چیست؟

 

دبیر جلسه پس از صحبت وی تعداد کسانی که در زمینه ی موسیقی فعالیت داشته اند را جویا شد.بعضی از دوستان حاضر به این پرسش پاسخ مثبت دادند.

 

دوستی در مورد بعضی تجربه های شخصی خود و تاثیر موسیقی در زندگی خودش صحبت کرد.

 

دوست دیگری مجددا با کسب اجازه سوالاتی که خودش مطرح کرده بودرا پاسخ داد…در پاسخ به سوال موسیقی چیست گفت:موسیقی تخلیه ذهنی فرد سازنده است،فرکانس های فیزیکی که با فرکانسهای گیرایی شنونده ایجاد ارتباط می کند.او در مورد تجربه ی شخصی خودش به موردی اشاره کرد که زمانی که حس تعلیق در خودش داشته با گوش کردن یک موسیقی متال مشکل خود را مرتفع کرده است.جالب تر اینکه به چنان درکی از این موسیقی رسیده که فقط با گوش سپردن به آن توانسته حسی پیدا کند که بعد ها خیلی نزدیک به کلیپ این موسیقی بوده است .او یکی از علاقه مندان پرو پا قرص موسیقی متال است.

و صحبت خودش را با این سوال تمام کرد که آیا هر آهنگی موسیقی است؟

دوست دیگری  که دانشجوی یک شهر دیگر است از دلتنگی و بی قراری خود در روزهای اولیه در خوابگاه اشاره کرد و گفت که بعضی اوقات هیچ چیزی مثل موسیقی درمانگر نیست.

روز بی قراری داشته و یک هم اتاقی که علاقه ای به موسیقی نداشته.در یک فرصت مناسب بدون حضور هم اتاقی با گوش دادن به یک موسیقی به سطحی آرامش رسیده.

 

یکی دیگر از حاضرین گفت درمان از طریق موسیقی نیاز به تجربه تبحر و تخصص داره.یک بیمار پس از مرحله ای که تشخیص داده شد موسیقی درمانی روی اوموثر خواهد بود باید مورد تحلیل یک روانشناس قرار گیرد که او بتواند موسیقی که ممکن است موثر باشد را انتخاب کند.

 

یکی از اعضا معتقده ما موسیقی را می شنویم ولی گوش تنها راه ورودی و درک موسیقی نیست.موسیقی رابطه ی مستقیمی با احساس داره و حس شنوایی به تنهایی کارامد نیست.

 

دوست دیگری در مورد چاکرا ها در بدن ما گفت و بر اساس آن تحلیل کرد که موسیقی های هم بسامد با چاکراها،یکی دیگر از راه های ورودی موسیقی است و موسیقی رابطه مستقیمی با سیستم عصبی و چاکراها در بدن دارد.هر چاکرا موسیقی خاص خود را دارد.موسیقی های هم بسامد با چاکرا ها می توانند نقش درمانگر داشته باشند.

این دوستمان هم به یک تجربه ی شخصی اشاره کرد و گفت در زمان شنیدن موسیقی حس هنر مند در وجودش زنده می شه.و منبع بزرگی از انرژی در وجودش شارش پیدا میکنه.

 

آرین در مورد حرف (گوش راه ورودی موسیقی نیست!) گفت : قبول داره که بتهون یکی از نوابغ موسیقی جهان از نعمت شنوایی محروم بوده ولی اولین راه ورود موسیقی به مغز گوش است.احساس به تنهایی توانایی درک نخواهد داشت.همانطور که گوش به تنهایی از درک موسیقی عاجز خواهد بود.آرین در پایان حرفش این سوال و مطرح کرد که آیا آواز هم نوعی موسیقی است؟

 

نظریکی از دوستان این بود که هیچ کس نخواهد توانست خودش را از طریق نواختن موسیقی درمان کنه.یا هیچ پزشکی نمیتونه به بیمارش تجویز کنه که شما با نواختن موسیقی درمان خواهید شد.شاید کسی بتونه با نواختن موسیقی دیگری را درمان کنه.چرا؟ چون بیمار ممکنه هیچ آشنایی با موسیقی نداشته باشه.

 

یکی از اعضای دوست داشتنی و صادق گروه در ابتدای صحبتش اعتراف کرد زیاد از موسیقی نمی دونه…گوش با تجربه ای برای شنیدن موسیقی و تحلیلش نداره و تا به حال نوازنده ی سازی نبوده…ولی معتقده اینها مهم نیست حتی کسی مثل اون هم تونسته از موسیقی انرژی بگیره.گفت نمی تونم بگم درمان قطعی شدم ولی موسیقی برای من تا به حال بارها نقش مسکن داشته.اون میگه تجربه ی موسیقایی شنونده و بیمار روی روند درمانش تاثیری نداره.

 

یکی از دوستان در ادامه ی حرف قبلی   به خواهرش اشاره می کنه که لیسانس موسیقی داره و در بحثی که با او داشته گفته من و برداشتهای علمیم از موسیقی هیچ وقت نمی تونم همون لذتی را از گوش کردن موسیقی ببرم که تو می بری.چون اون هنگام گوش کردن به موسیقی در حال تجزیه و تحلیل آن است.همچنین در جواب آرین گفت که آواز هم می تونه موسیقی باشه.

 

یکی دیگر از اعضا در مورد رقص درمانی حرف زد و گفت که هم بسامد شدن موسیقی با جسم میتونه تجسم خارجی به همراه داشته باشه که رقص رو میسازه.

 

دوستی به تجربه ی موسیقی خودش اشاره کرد و گفت این تجربه ریشه در دوران طفولیتش داره زمانی که مادرش براش شعر هایی و آواهایی رو به صورت لالایی زمزمه میکرده.اون موسیقی کار میکنه و به گفته ی خودش به صورت آماتور.

 

آرین در مورد تاریخچه ی طنزی از موسیقی حرف زد و گفت شاید خواستگاه موسیقی چیزی مثل این داستان باشه که…روزی سنگی روی پای سرخپوستی می افته و سرخپوست جیغ می زنه.راییس قبیله از این صدا خوشش می آد و از فردای اون روز همه ی سرخپوست ها را کار هم می چیده و با سنگ روی پای آنها می زده تا موسیقی ایجاد کنه.

 

حرفای زیاذ دیگری هم بین اعضا رد و بدل شد ولی درج همه ی حرفا از حوصله ی گزارش خارج خواهد بود.

 

در پابان از همه ی دوستان که در جلسه ای که من دبیری آن را به عهده داشتم همکاری کردند متشکرم. دبیری هفته دیگر با بردیا خواهد بود.

 

گزارش تنظیم شده توسط آرین             ۲۱/۰۶/۱۳۸۵