بعد از تو

بعد از تو

ای هفت سالگی
ای لحظه های شگفت عزیمت
بعد از تو هرچه رفت ، در انبوهی از جنون و جهالت رفت

بعد از تو پنجره که رابطه ای بود سخت زنده و روشن
میان ما و پرنده
میان ما و نسیم
شکست
شکست
شکست
بعد از تو آن عروسک خاکی
که هیچ چیز نمی گفت ، هیچ چیز بجز آب ، آب ، آب
در آب غرق شد.

بعد از تو ما صدای زنجره ها را کشتیم
و بصدای زنگ ، که از روی حرف های الفبا بر می خاست
و به صدای سوت کارخانه های اسلحه سازی ، دل بستیم .

بعد از تو که جای بازیمان زیر میز بود
از زیر میزها
به پشت ها میزها
و از پشت میزها
به روی میزها رسیدیم
و روی میزها بازی کردیم
و باختیم، رنگ ترا باختیم ، ای هفت سالگی .

بعد از تو ما به هم خیانت کردیم
بعد از تو ما تمام یادگاری ها را
با تکه های سرب ، و با قطره های منفجر شده ی خون
از گیجگاه های گچ گرفته ی دیوارهای کوچه زدودیم .
بعد از تو ما به میدان ها رفتیم
و داد کشیدیم :
” زنده باد
مرده باد ”

و در هیاهوی میدان ، برای سکه های کوچک آوازه خوان
که زیرکانه به دیدار شهر آمده بودند ، دست زدیم.
بعد از تو ما که قاتل یکدیگر بودیم
برای عشق قضاوت کردیم
و همچنان که قلب هامان
در جیب هایمان نگران بودند
برای سهم عشق قضاوت کردیم .

بعد از تو ما به قبرستان ها رو آوردیم
و مرگ ، زیر چادر مادربزرگ نفس میکشید
و مرگ ، آن درخت تناور بود
که زنده های اینسوی آغاز
به شاخه های ملولش دخیل می بستند
ومرده های آن سوی پایان
به ریشه های فسفریش چنگ می زدند
و مرگ روی ان ضریح مقدس نشسته بود
که در چهار زاویه اش ، ناگهان چهار لاله ی آبی
روشن شدند.

صدای باد می آید
صدای باد می آید، ای هفت سالگی

برخاستم و آب نوشیدم
و ناگهان به خاطر آوردم
که کشتزارهای جوان تو از هجوم ملخ ها چگونه ترسیدند.
چقدر باید پرداخت
چقدر باید
برای رشد این مکعب سیمانی پرداخت ؟

ما هرچه را که باید
از دست داده باشیم ، از دست داده ایم
ما بی چراغ به راه افتادیم
و ماه ، ماه ، ماده ی مهربان ، همیشه در آنجا بود
در خاطرات کودکانه ی یک پشت بام کاهگلی
و بر فراز کشتزارهای جوانی که از هجوم ملخ ها می ترسیدند

چقدر باید پرداخت؟

فروغ فرخزاد 

نویسنده:الهام

شكست فرا روايت ها

شکست فرا روایت ها

راهی را که می رفتیم

تکه تکه شد و پخش زمین

هرکدام به شهری یا که روستایی ریخت

حالا ما مانده ایم و

قطعات در هم ریخته یک پازل

دیگر این راههای کوچک

راه خودشان را می روند و

بی راهی شده راه ما

این فکر را از سر خود بیرون کنید

که می شود تکه هارا جمع کردو

راهی را که می رفتیم دوباره ساخت

امروز بچه ها حتی

تکه ای را برداشته اندو

سوار بر آن

راه خود را می روند

محمد هاشم اکبریانی

نویسنده:الهام

انديشه اي درباره ي كتاب جنس دوم

اندیشه ای درباره ی کتاب جنس دوم

هزاران سال جنس دوم
پنجاهمین سال انتشار جنس دوم

جلد اول کتاب «جنس دوم» در ژوئن ۱۹۴۹ منتشر شد و بیست و دو هزار نسخه از آن در هفته اول به فروش رفت. بخشهایی از جلد دوم نیز در ماهنامه «له تان مدرن» که به مدیریت ژان پل سارتر منتشر می شد، چاپ شدند.  سیمون دوبوووار در این باره می گوید: «آنها را مثل ورق زر می بردند ولی در حالیکه صورتهایشان را می پوشاندند، می خواندند».

دوبوووار به هنگام نوشتن این کتاب که دو سال صرف تحقیق و بررسی آن کرده بود، چهل سال داشت. وی می نویسد: «در چهل سالگی، کشف ناگهانی و وجهی از دنیا که آشکارا به چشم می خورده و آدم آن را نمی دیده، شگفت آور و برانگیزنده است».

«جنس دوم» در دو جلد و هفت قسمت تنظیم شده است که در فصول گوناگون از زوایای تاریخی، اجتماعی، فلسفی و روانی به پدیده «زنانگی» و مضامینی چون: اسطوره ها، کودکی، جوانی، آشنایی جنسی، زنان همجنس گرا، زنان شوهردار، روسپیان، بلوغ و سالخوردگی، زنان خودشیفته، عاشق و مستقل می پردازد. دوبوووار در مورد اینکه چگونه نوشتن «جنس دوم» در ذهن او شکل گرفت می گوید: «هنگامی که خواستم از خودم سخن بگویم، متوجه شدم که بایستی به وضعیت زن بپردازم». این جمله را بدین گونه نیز می توان معنی کرد که او هنگامی که از وضعیت زنان می نویسد، در واقع از خود نیز سخن می گوید.

سیمون دوبوووار پس از انتشار «جنس دوم» از چپ و راست مورد حمله قرار گرفت. کلیسای رم کتاب را تحریم کرد و راستها به دلیل «تجاوز» دوبوووار به حریمی که تا کنون هیچ زنی پروای آن نکرده بود در مقالات و کتابهایی چند شدیدا به او حمله کردند. چپها نیز با وجودگرایش چپِ سیمون دوبوووار و گوشه چشمی که وی به مارکسیسم داشت، به این دلیل که او با مطرح ساختن موضوعات مربوط به زنان «مبارزه طبقاتی» را در سایه قرار می دهد، وی را بی نصیب نگذاشتند. در این میان برخی او را «با شهامت» خواندند و او در خاطرات خود با شگفتی می پرسد: «چرا شهامت؟» برخی دیگر او را بی نزاکت نامیدند. بعضی ها وعده می دادند در مورد او افشاگری کنند و برخی دیگر او را به صفاتی چون: ارضا نشده، سرد مزاج، حشری، دچار اختلال عصبی، زنِ مرد صفت، محروم از هماغوشی کامل، حسود، یک ترشیده آکنده از عقده های حقارت نسبت به مردان و زنان و… ملقب ساختند. او حتا در میان دوستانش نیز خشم برانگیخت. دوستی که یک دانشگاهی مترقی بود، کتاب وی را نیمه کاره به گوشه اتاق پرتاب کرد و آلبر کامو او را متهم ساخت که «نرینه فرانسوی» را مسخره کرده است.

دوبوووار می نویسد: «کامو نمی توانست این فکر را تحمل کند که توسط زنی مورد سنجش و داوری قرار گیرد… اغلب این مردان هر آنچه را من درباره سردمزاجی زنان نقل کرده بودم، به عنوان دشنامی شخصی در نظر گرفتند. آنها علاقه داشتند تصور کنند که لذت را بنا بر میل خود اعطا می کنند. شک کردن در این باره، به معنای اخته کردن آنها بود».

بسیاری از مردها نیز گفتند که او حق ندارد از زنان حرف بزند چرا که کودکی به دنیا نیاورده است و دوبوووار زیرکانه می پرسد: «اما خودشان چطور؟»

شاید هیچ نویسنده ای به اندازه سیمون دوبوووار که بی تردید یکی از بارزترین اندیشمندان سده اخیر است، به دلیل مضمون کتابش این چنین آماج توهین و رکیک ترین جملات و افتراها قرار نگرفته باشد.

کسانی که خاطرات سیمون دوبوووار را خوانده باشند، می دانند که وی در زندگی شخصی، موجودی برتر از آن «جنس دوم» است که در کتاب خویش به آن پرداخته است. او معاشرِ مردانی بود که برای وی حقوقی بیش از حقی که جامعه برای زنان قائل بود، می شناختند و اگر بخواهیم اصطلاح خود دوبوووار را به کار گیریم، او از نظر اجتماعی یک «نرینه افتخاری» به حساب می آمد.

«جنس دوم» و جنس دیگر

تلاش فردی سیمون دوبوووار برای تطبیق با پیرامون مردانه، تلاشی بود برای غلبه بر ضعفهایی که وی آنها را «عیوب زنانگی» می نامید. از نظر دوبوووار «زنِ «زنانه» را جامعه می آفریند و نه طبیعت». دوبوووار از دنیای زنانه، حکمت زنانه، فضائل زنانه نام می برد و می نویسد: «اما او [دختر بچه] پیش از آنکه زن شود، موجودی بشری است». او پیشاپیش بار منفی ای را که فرهنگ و تاریخ مذکر به پدیده زنانگی و هر آنچه را که «زنانه» ارزیابی می شود، تحمیل کرده است می پذیرد و سپس تلاش می کند تا چهره زنان را با نزدیک ساختن آنان به مردان از آن بپیراید. او توجه ندارد که زنانگی و بشریت همسان و همزمانند، درست مانند مردانگی و بشریت!

به این دو نتیجه گیری در کتاب «جنس دوم» توجه کنید: «اما زن «امروزی» ارزشهای مرد را قبول دارد. او توقع دارد که  همانند مردها فکر کند، عمل کند، اقدام کند، بیافریند، او به جای آنکه در صدد بلعیدن آنها برآید، تأکید می کند که برابر آنهاست» و «تا زمانی که مردان و زنان یکدیگر را به عنوان افراد مشابه به رسمیت نشناسند، یعنی تا وقتی که زنانگی به عنوان زنانگی وجود داشته باشد، ستیز ادامه خواهد یافت».

ابتدا این پرسش مطرح می شود که چرا زن نباید مثل خودش فکر کند، عمل کند، اقدام کند و بیافریند؟ و بعد پس از این یادآوری که این زنان هزاران سال است مردها را به رسمیت شناخته اند، باید پرسید چرا نباید هر دو جنس یکدیگر را نه به عنوان افراد مشابه، بلکه به منزلهه دو جنس متفاوت به رسمیت بشناسند؟ به چه دلیل زنانگی نباید وجود داشته باشد؟

این همان نکته مهمی است که ویرجینیا وولف نویسنده توانای انگلیسی بسی پیش تر از سیمون دوبوووار به درستی شناخت و در آثار خویش نیز بر آن تأکید نمود: پذیرفتن تفاوتهای دو جنس و تأکید بر زنانگی.

دوبوووار وقتی از عدم شباهت دو جنس سخن می گوید، منظورش تبعیض های موجود است: «آنچه من مورد تأکید قرار داده ام این است که این عدم شباهت از مقوله فرهنگی است و نه طبیعی».

برابری و یا تبعیض مفاهیمی اجتماعی و حقوقی هستند، حال آنکه تفاوت پدیده ای است طبیعی و ورای ارزشداوریهای اجتماعی. از همین نکته، یعنی التقاط در مفهوم تفاوت هویتی و تبعیض اجتماعی (برابری حقوقی) است که دوبوووار در معنای «من» و «دیگری» نیز دچار التقاط می شود و تا آنجا پیش می رود که می گوید: «این امری مطمئن نیست که «دنیاها و اندیشه ها» یی او از دنیای مردان متفاوت باشد، زیرا او با شبیه گرداندن خود به مردهاست که خود را می رهاند». دوبوووار می خواهد که همه خود را «من» یا در حقیقت همان «مرد» بدانند بدون «دیگری». او معتقد است که اشکال در همین است که مرد، زن را به منزله «دیگری» در نظر می گیرد. این التقاط در دیدگاه ویرجینیا وولف وجود ندارد.

به نظر می رسد اگر دوبوووار نیز نگرش تاریخی – فلسفی خویش را از زهر ایدئولوژیک کاملا می پیراست، دچار چنین التقاطی نمی شد. شاید به همین دلیل و بر اساس تعریفی که دوبوووار از دیگری ارائه داده است، مترجمان آلمانی کتاب او را که صریح و روشن «جنس دوم» نام دارد به «جنس دیگر» ترجمه کرده اند. حال آنکه معنای «جنس دوم» خواه ناخواه پایگان (هیرارشی) جنسی را در بر دارد در حالی که «جنس دیگر» مفهومی طبیعی، با هویت و بدون ارزشداوری است. اصطلاح «نیمه دیگر» نیز که توسط برخی در مورد جنس زن به کار می رود، تنها یک کمیت بدون هویت است.

نکته دیگر آنکه اگر ما ایرانیان در ستایش زیبایی های اصفهان این شهر را در مثال «نصف جهان» می نامیم، پژوهشگران این سوی دنیا، اروپا و غرب را واقعا معادل همه جهان می دانند و اگرچه «جنس دوم» نیز مانند بیشتر پژوهشهایی که در غرب تولید می شوند، «غرب» را به جای تمام جهان قرار می دهد، لیکن باید گفت تا کنون کتابی با چنین گستره و ژرف نگری در مورد فرهنگ مذکر و موضوع زنان منتشر نشده است. «جنس دوم» پژوهشی است ارزنده که دست کم یک بار می باید آن را خواند.

============================================

  • برگرفته از تارنمای ژورنالیست
  • درباره کتاب جنس دوم (دو جلد)
  • از سیمون دوبووار

============================================

نویسنده: بردیا

خاطرات من

خاطرات من

خاطرات من

این ورق‌ها را بردار یک دقیقه
الآن شاید یک شکلات پیدا شد
این تاستاتور را هم بگیر
این ماوس هم یک کوچولو دستت باشد
می‌شود این ورق‌ها را بر دارم؟
از کجا معلوم؟
شاید هفت تا اسمارتیز باشد زیرش

می‌شود توی این کشو را هم بگردم؟
بنشینم اینجا روی زانوهات؟
اگر اینجور ننشینم که نمی‌توانم ببینم توی این

شما رمان بنویسید
کاری به شما ندارم که
من دارم دنبال شکلات می‌گردم.

دیدی چی شد؟
باز نفهمیدم الآن بوس سوم هستم
یا چهارم
حالا باید از نو ببوسمت
چی؟
چی باید بگویم؟
بگویم دوستت دارم؟
بگویم کاش اینجا بودی
تا من نفهمم که چشم‌هام بازند یا بسته؟
بگویم نبودنت
ذره ذره مرا تمام می کند؟

لابد خواب بودم که رفتی
چقدر نبودنت
پریشان می‌کند
اینجور
خاطرات مرا.
پرده را که کنار بزنم
در قاب پنجره
کم کم پیدا می‌شوی.
آمدنت
مثل طلوع خورشید
تماشایی‌ست
بانوی من!

تو فقط از پشت پنجره
سرک بکش
تا ببینی چطور
بی تاب می‌شوم
تمام راه
می‌پروازم
پله‌ها را سه تا یکی
پر می‌وازم
خدا کند
خیالم زودتر از من
تو را نبیند.

در خاطراتم دستکاری می‌کنم
هر به ایامی
هرجا دلم تنگ شد
تو را می‌سازم.

چشم‌هام را که می‌بندم
باز اینجایی
همین روبروی من
به ساکتی خدا نشسته‌ای
چشم‌هام را که باز می‌کنم
اتاقم از نو
متولد می‌شود بی تو.
حتماً این اتاق
مرا خواب می‌بیند
بی تو!

در خاطراتم دستکاری ‌کنم؟
باز بروم سربازی
از صفر شروع ‌کنم؟
این‌بار برای تو می‌روم سربازی
این‌بار
از پادگان فرار می‌کنم
سرنوشتم عوض می‌شود.

من که هنوز نگفته‌ام چطور
با خیالت
و چشم‌هام
و این اتاق نارنجی
خانه می‌سازم!
گفته‌ام؟

در خاطراتم دست می‌برم
کاری می‌کنم
که از اول
باشی
از روزی که عشق را شناختم.

هی خانه می‌سازی
با کتاب
و من
هی کتاب‌ها را می‌ریزم.

نداشتم در تو می‌دویدم
به تو رسیدم؟
نداشتم باز به خاطراتم نگاه می‌کردم
قطاری مرا پیاده کرد
که تو سوار شدی؟

من
تو را
صورتی می‌بوسم
تو مرا سبز و آبی بباف
یک رج سبز
یک رج آبی
یا هر رنگی دوست داری
اگر خواستی
همه را نارنجی بزن.

نویسنده : حمید

روزنامه ايران بي احترامي به آذري زبانها نكرده است!

روزنامه ایران بی احترامی به آذری زبانها نکرده است!

روزنامه ایران بی احترامی به آذری زبانها نکرده است!

از نگاه من هیچ توهینی به آذری زبانها نشده است. همان طورکه در عکسهای زیر  می بینید یه سوسک به زبان آذری پاسخ می دهد: نمنه!

و سوسک دیگری هم در واکنش به قلقلک با خنده ای که به پشت هم افتاده می گوید: “نه جون مادرت نکن هی هی هی هی”

آیا باید فارس زبانها بگویند که این روزنامه و مدیر مسوولش و کاریکاتوریستش به زبان فارسی و فارس زبانها توهین کرده اند!

اگه فقط جک و جونور های این کاریکاتورها به زبان آذری صحبت می کردند و آدمها به زبان فارسی ادعای آنها مبنی بر اینکه توهینی به آذری زبانها صورت گرفته است درست می بود. ولی این گونه نیست در تصویرها فقط یه سوسک به زبان آذری و یک سوسک دیگر و یه قورباغه به زبان فارسی حرف می زنند. پس اگر این گونه باشه که به زبان آذری یه بار توهین شده و به زبان فارسی دوبار توهین!!!

مشکل از انباشت نارضایتی های چند صد ساله هستش و اینها همه بهانه است. روزنامه ایران بی مورد توقیف شده است.کاریکاتوریست جوان آن مانی نیستانی گناهکار نیست و برای کاری که نکرده نیازی به پوزش ندارد!

اعتراض کنندگان و اعتراض شوندگان باید گویمان و شِنومان اندیشه ای آگاه شوند.اعتراض باید آگاهانه و رها از تعصب باشد.

آگاه باشیم و روان در هشیاری

نویسنده: بردیا

مناظره

مناظره

حکایتی از گلستان سعدی

عالمی معتبر را مناظره افتاد با یکی از ملاحده لعنهم الله علی حده و بحجت با بس نیامد، سپر انداخت و برگشت. کسی گفتش ترا با چندین فضل و ادب که داری با بی دینی حجت نماند ، گفت علم من قرآنست و حدیث و گفتار مشایخ ، و او به دین ها معتقد نیست و نمی شنود، مرا شنیدن کفر او به چه کار می آید؟

آنکس که بقرآن و خبر زو نرهی                         آنست جوابش که جوابش ندهی

=====================

ملاحده : جمع ملحد ؛ مردمان ملحد و بی دین و از دین برگشته

حجت : دلیل

مناظره : با هم جواب و سوال کردن ، بحث با همدیگر در مورد ماهیت چیزی

=====================

برای دوستانی که خواندن متون گذشته مشکل است:

دانشمند دینی با شخص بی دینی به مناظره نشست اما با دلایل بسیار از پس او برنیامد…..

=====================

در زمان سعدی اگر شخصی به قرآن و احادیث و یا دین دیگری معتقد نبود ملحد شناخته می شد و بسیار نادر بود که کسی به این مسیر افتاده باشد ، اما اکنون افراد بسیاری هستند که به هیچ دین خاصی گرایش ندارد و یا حتی نسبت به دینی خاص جبهه گیری نیز می کنند.

در حکایت ذکر شده دانشمند دینی نتوانسته با شخص بی دین ادامه سخن گوید و نظرات او را بشنود چرا که تنها دلایل او برگرفته از قرآن و احادیث و عالمان  گذشته بوده است که شاید از نظر شخص بی دین فقط دلایل  منطق و علم و تجربه قابل قبول بوده است.

اکنون بایستنی است که بتوانیم راهی بیابیم که این گروه ها بتوانند با هم گفت و شنود داشته باشند.

برای سخن گفتن باید در مورد بستری با هم به توافق برسیم و تنها بستر مشترک می تواند سخن و دلیل از خود باشد نه از دیگران. پس در مورد سخنانی صحبت کنیم که متعلق به خودمان است و خودمان با دلایل و تجربه و علمی که داریم به آنها اعتقاد پیدا کرده ایم نه اینکه چون شخص بزرگی چنین گفته من به آن اعتقاد دارم بلکه دلایل منطقی خاص خود را در آن زمینه بیان داریم و به مناظره بنشینیم.

 به طور نمونه در همین حکایت، دانشمند هیچگاه نمی تواند دلایل خود را از قرآن برای کسی ذکر کند که قرآن را قبول ندارد. پس شایسته است که تجربیات روز را بیاموزد و جامعه شناسی و روانشناسی را درک کند و با دلایل منطقی و تجربی خود نظرات خود را بیان کند. همچنین شخصی که به قرآن اعتقاد ندارد شایسته است که خونسردی خود را حفظ کند و به دنبال زمینه های مشترک خود با شخص مقابل بگردد تا بتواند بحث را از آن طریق پیش ببرد.

البته آشکار است که این روش  نیاز به مطالعه بسیار در زمینه های مختلف دارد و این خود باعث خواهد شد که در هر زمینه ای قارچی وار اظهار نظر نکنیم و مطالعات خود را گسترش دهیم.

منظور از مطالعه ، تنها مطالعه کتاب نیست،  مطالعه می تواند دقت در اطراف، طبیعت ، رفتارها و بسیاری چیزهای دیگر باشد.

شایسته است تحمل پذیری خود را در شنیدن سخنان دیگران افزایش دهیم . راه های افزایش تحمل پذیری در شنوایی می تواند از طریق تغییر نوع نگرش ما برای شنیدن باشد؛ بشنویم شاید که امکان جدیدی برای رشد ما باشد، بشنویم شاید که بتوانیم از طریق همراهی ، موارد مشترکمان را درک کنیم و با مشترکاتمان با هم و در کنار هم با احترام رفتار و زندگی کنیم و امکان های بسیاری را خلق کنیم.

در عصر حاضر علم و تجربه به مرحله ای رسیده است که بسیاری از ناشناخته ها را به شناخت رسانده و بسیاری را با تجربه ثابت کرده است پس به راحتی می توان با روش های نو به مناظره نشست.

شاد باشید

نویسنده : سینا

با منطق رویا

با منطق رویا

با منطق رویا

اول پرتقال را توی بغلم
پرپر می‌کنم
بعد خدا را توی بغل تو.
اول پرتقال را
لای دندان‌های خودم می‌گیرم
بعد آب پرتقال را
توی دهن تو قورت می‌دهم.
اول دست‌های پرتقالیم را
می‌مالم به لب‌های خودم
بعد لب‌های پرتقالیم را
روی لب‌های تو پاک می‌کنم.
اول دست‌های تمیزت را
با لب‌هام
پرتقالی می‌کنم
بعد دست‌های پرتقالیم را
روی لب‌هات تمیز می‌کنم.
اول لب‌هام را با پوست پرتقال
خیس می‌کنم
بعد صورتت را با لب‌هام
پرتقالی می‌کنم.
حالا چند تا بوس شد؟

نداشتم به خود می‌آمدم
در آینه دوبار و چند بار دیگر
تو را دیدم؟
نداشتم از تو می‌پرسیدم:
تو
تنهاترین گل خدایی
یا
قشنگ‌ترین خدای تنها؟
اسم‌تر از تو
نمی‌شناسم
بانوی من!

کجای این ذهن در به در
جای پای تو نبود
که خاطرات حضور خودت را هم
چال کردی؟
کجا در آغوشت پر باز نکردم
که تصویر نفس زدن‌هام را
در این تقویم نمی‌بینم؟

حالا من مانده‌ام
بلیت‌های باطله از سفری رویایی
بوی تنت بر ورق ورق وجودم
و صدات
که التماسش می‌کنم
بر پوست دستم بنشیند.
چرا پیداش نمی‌کنم؟

رود نیست
حرف می‌زنم با تو
با آن‌همه شنود و هیاهو
عود نیست
شهر می‌سوزد

چشم‌های تو
کجا
دود را تاب می‌آورد؟
گل قشنگم!

با منطق رویا
در آغوش من خفته‌ای
می‌بینم که خفته‌ای
خدا می‌آید و می‌گوید:
داری چکار می‌کنی؟
بهش می‌خندم و می‌گویم:
دیدی باز نفهمیدی که ما دو نفریم؟

به نگاهت راضی‌ام
به صدات
به بودنت
آنقدر راضی‌ام
که تکه‌های خوشبختی‌ام را
پیدا می‌کنم؛
یک سنجاق سر
یک دگمه
یک آینه
یک پنجره
و یک مرد
که در آغوش تو
خواب تو را می‌بیند…

 

نویسنده: حمید

كاربرد آسانسور از نگاه لئوبوسكاليا

کاربرد آسانسور از نگاه لئوبوسکالیا

آسانسور و بیگانگی مردم از هم

   اگر می خواهید بدانید مردم چقدر از هم بیگانه شده اند به رفتار آنها هنگام سوار شدن به آسانسور دقت کنید. هر کس مانند آدم کوکی ایستاده و به روبروی خود نگاه می کند شما جرات حرکت ندارید مبادا با شخص کناریتان تماس پیدا کنید، همه سراپاگوش هستند که ناگهان در آسانسورباز، یکی از آن بیرون برود و دیگری وارد شود. شخص تازه وارد زود روی خود را بر می گرداند و به روبرو نگاه می کند اما من آسانسوررا دوست دارم و پس از ورود کوشش می کنم پشتم به در باشد تا همه را ببینم. به سوارشدگان سلام می کنم و درود می گویم و می گویم« راستی چه خوب بود اگر آسانسورناگهان از کار می افتاد و ما فرصت پیدا می کردیم تا یکدیگر را بشناسیم» ولی اتفاقی دور از انتظار من می افتد. آسانسور در طبقه دیگر می ایستد و همه از آن بیرون می روند و به همدیگر می گویند «توی آسانسور یک آدم عوضی بود که می خواست با همه از در آشنایی در آید.»

============================================

  • برگرفته و برگزیده از کتاب : زندگی با عشق چه زیباست

  • نویسنده : دکتر لئو بوسکالیا

  • برگرداننده به فارسی: توراندخت تمدن

============================================

 

  نویسنده : بردیا

دو كتاب درباره ي بي خشونتي

دو کتاب درباره ی بی خشونتی

اندیشه عدم خشونت

انسان با نه گفتن به خشونت ، بینش عدم خشونت را پدید آورده است . این بینش بیش از پیش در کانون مباحثات امروز ما قرار دارد . اما برای درک بهتر آن ، باید به تاریخچه و اشکال تاریخی گوناگونی که طی سی قرن آن را عینیت بخشیده اند توسل جست . از این رو ، نویسنده در کتاب حاضر سعی دارد که بینش عدم خشونت را به چهار شکل بررسی کند : نخست به مطالعه ریشه های فرهنگی آن در منابع بزرگ قومی و مذهبی تاریخ بشر می پردازد ؛ سپس در رابطه با اندیشه و فعالیت کسانی که در تدوین آن در عصر مدرن سهیم بوده اند ، طرح مطلب می کند ؛ در وهله سوم توجه خود را به مبارزاتی که توسط چهار شخصیت کنونی عدم خشونت نلسون ماندلا ، دزموند توتو ، دالایی – لاما و مادر ترزا – صورت گرفته است معطوف می دارد ؛ و سرانجام ، نگاهی گذرا به شخصیت ها و جنبش هایی که دربیست سال اخیر نمایان گر عدم خشونت بوده اند دارد .

 

(Gandhi & The Philosophical Sources of Nonviolence)


گاندی و ریشه های فلسفی عدم خشونت

گاندی را برخی قدیس هندی و برخی سیاستمدار تیزبین می دانند و در عین حال از نظر کسانی که او را واپسین پیام آور بزرگ انسانیت می دانند ، منادی یک مذهب جدید نیز به شمار می رود . دلیل توانایی و شایستگی گاندی نه فقط زندگی مثال زدنی و نمونه و شخصیت لاهوتی اوست ، بلکه میراث فکری به جای مانده در سراسر نوشته های او نیز هست . گاندی بسیار و خوب می نوشت . سبک نگارشش روان و شفاف ، و لحن او صمیمی و صریح بود . بی تردید ، به دلیل همین صراحت و شفافیت است که توانست معمار راستین آزادی مردم هند باشد و غرور و مناعت آنان را به ایشان بازگرداند .

============================================

  • برگرفته و برگزیده از تارنمای جهانبگلو (فیلسوف معاصر)

============================================

( نویسنده : بردیا )

 

براي آيندگان -To the Coming Generations از برتولت برشت

برای آیندگان -To the Coming Generations از برتولت برشت

برای آیندگان

To the Coming Generations

I

Truly, I live in dark times!

The innocuous word is fatuous.  A smooth brow

Denotes insensitivity.  If someone is laughing

It only means, that he hasn’Äôt yet

Heard the dreadful news.

 

What sort of times are these, when

To talk about trees is almost a crime,

Because it is simultaneously silence about so many atrocities!

Someone placidly crossing the street

Is certainly not available for his friend

Who is in need?

 

It is true: I do earn my living.

But believe me: that is the merest accident.  Nothing

That I do gives me the right, to be stuffing myself full.

I have been spared by accident.  (If my luck runs out, I’Äôm finished.)

They say to me: eat and drink!  Be happy that you have!

But how can I eat and drink, when

Every bite that I eat is ripped from the mouth of a starving man, and

My glass of water is being denied to one dying of thirst?

And yet I eat, and I drink.

 

I would love to be wise as well.

You can find what is wise in the old books:

To hold yourself aloof from the strife of the world, and to spend

Your brief time without fear;

Also, to get by without violence,

To repay evil with good,

To relinquish desires, rather than fulfilling them,

These are all considered wise.

Of all this I am incapable:

Truly, I live in dark times!

II

I came to the cities in the Age of Disorder

When hunger was rampant.

I came among mankind in the Age of Turmoil

And I railed against it.

That is how my days were spent

That were given to me on earth.

 

I ate my food between battles

I lied down to sleep among the murderers

I attended diffidently to love

And looked upon nature with impatience.

That is how my days were spent

That were given to me on earth.

In my day, the streets led to the swamp.

My language betrayed me to the butcher.

There was little I could do.  But the powerful

Sat more comfortably without me, so I hoped.

That is how my days were spent

That were given to me on earth.

 

The forces were weak.  The goal

Was distant, remote.

It was plainly visible, even if I

Could never reach it.

That is how my days were spent

That were given to me on earth.

III

You, who will spring up from the flood

In which we have drowned

Think,

When you speak of our shortcomings,

Also of the dark times

That you have been spared.

We,  who had to change countries more often

Than our shoes,  walked in despair amid the class struggle,

When we saw only injustice, but no indignation.

And yet we do know:

Even hatred of baseness

Contorts the features.

Even wrath against injustice

Makes the voice hoarse.  Ah, we

Who wanted to prepare the ground for friendship

Were ourselves unable to be friendly.

 

But you, if the world has come so far

That each person is now a helper to his fellows

Think of us

With forbearance.

(Bertolt Brecht)

 

امروز فقط حرفهای احمقانه بی خطرند
گره بر ابرو نداشتن، از بی احساسی خبر می دهد،
و آنکه می خندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است.

این چه زمانه ایست که
حرف زدن از درختان عین جنایت است
وقتی از این همه تباهی چیزی نگفته باشیم!
کسی که آرام به راه خود می رود گناهکار است
زیرا دوستانی که در تنگنا هستند
دیگر به او دسترس ندارند.

در دوران آشوب به شهرها آمدم
زمانی که گرسنگی بیداد می کرد.
در زمان شورش به میان مردم آمدم
و به همراهشان فریاد زدم….
عمری که مرا داده شده بود
بر زمین چنین گذشت.

خوراکم را میان معرکه ها خوردم
خوابم را کنار مرده ها خفتم
عشق را بهایی ندادم
و از طبیعت بی صبرانه گذشتم
عمری که مرا داده شده بود
بر زمین چنین گذشت.

آهای آیندگان، شما که از دل گردابی بیرون می جهید
که ما را بلعیده است.
وقتی از ضعفهای ما حرف می زنید
از زمانه سخت ما هم چیزی بگویید.

به یاد آورید که ما بیش از کفشهامان کشور عوض کردیم.
و نومیدانه میدانهای جنگ طبقاتی را پشت سر گذاشتیم،
آنجا که ستم بود و اعتراضی نبود.

این را خوب می دانیم:
حتی نفرت از حقارت نیز
آدم را سنگدل می کند.
حتی خشم بر نابرابری هم
صدا را خشن می کند.
آخ، ما که خواستیم زمین را برای مهربانی مهیا کنیم
خود نتوانستیم مهربان باشیم.

اما شما وقتی به روزی رسیدید
که انسان یاور انسان بود
درباره ما
با رأفت داوری کنید!

============================================

  • برگرفته و برگزیده از تارنمای BBC
  • سراینده : برتولت برشت ۱۸۹۸-۱۹۵۶ میلادی
  • نویسنده دراماتیک آلمانی
  • فرهنگ معین

============================================

نویسنده : بردیا