جهان دورويي و نفاق از نگاه شمس و مولوي

جهان دورویی و نفاق از نگاه شمس و مولوی

روی سخنِ شمس ، ابرمرد است ، انسان بزرگ است ، شیخ کامل است ، کسی است که مسئول رهبری مردم است! روی سخن  شمس متوجه رهبران است ، نه پیروان :

« مرا در این عالم ، با عوام ، هیچ کاری نیست! برای ایشان نیامده ام! این کسانی که رهنمای عالم اند ، به حق ، انگشت ، بر رگ ایشان ، می نهم!»

« من شیخ را می گیرم و بازخواست می کنم ، نه مرید و پیرو را! آنگه ، نه هر شیخ را، شیخ کامل را! …»

در نگاه «شمس» ، کم و بیش ، همه ، احیانن بدون آنکه خود بدانند یا بخواهند ، به گونه ای «منافق و دورو» هستند-حتا یاران به ظاهر یکدل و همرنگ. دورویی شیوه ی اضطراری زندگی ، در جهان بد برداشت کردنها و بی تفاهمی هاست. «شمس» می آگاهاند که خود ناچار ، بارها ، به دورویی ، به خود پنهانگری ، به دوگویی ، به خود بودن و دیگری جلوه نمودن زیسته است.

شمس ، در جهانی سختگیر و متعصب به سر می بُرد که اقلیت ها و حتا رهبران اکثریت ، در کشاکش زندگی و تنازع برای بقا ، تقیه ، کتمان ، رازداری،پنهان کاری ، خود نبودن و دیگری جلوه نمودن ، و ضرورت ماسک فریب دفاعی را ، بر چهره ی خویش ، به گونه ی سنتی ، نیک اندیشی ، سیاست و دستوری مذهبی ، پذیرفته اند. حتا «ملاحده ی الموت» – بی پرواترین جانبازان تاریخ ، به خاطر عقیده و آرمان- نیز ، چنانکه در بخش «شاهد زمان» خواهیم دید- به تقیه و مصلحت «نو مسلمان» می شوند. خلیفه ی آن زمان«الناصرلدین الله (خلافت ۶۲۲-۵۷۶ هـ یا۱۲۲۵-۱۱۸۰م) -بنا بر چهل و پنج سال ورزیدگیِ خلافت ، با نیرنگ هر چه بیشتر ، از سویی فداییان مسخ شده ی الموت را به مزدوری ، برای آدم کشی می گیرد ، و از سویی دیگر ، به شیوه ی«اهل فتوت» ، جامه می پوشد ، و به «فقه شیعه» ، روی می آورد! در چنین جهانی، «شمس» نیز ، ناگزیر است ، هر جا که دیگر ، تخیل خلاق و آفریننده وی ، از برقراری هماهنگی میان آموزش مذهب خداسالاری ، و آیین انسان سالاری ، زبون ماند ، رسمن شیوه ی «تقیه » پیروی کند. شمس با افسوسی انگیخته از تجربه هایی تلخ ، اعتراف می کند که :

۱- «راست نتوانم گفتن ، که من ، راستی آغاز کردم ، مرا بیرون کردند! اگر تمام ، راست کنمی، به یک بار ، همه شهر ، مرا بیرون کردندی!»

۲-« ترا ، یک سخن بگویم!:

 -این مردمان ، به «نفاق و دورویی»، خوش دل می شوند ، و به «راستی»، غمگین می شوند!

او را گفتم:

– مردبزرگی ، و در عصر ، یگانه ای ! ، خوش دل شد ، و دست من گرفت و گفت :

-مشتاق تو بودم و مقصر بودم!

و پارسال ، با او راستی گفتم ، خصم من شد و دشمن شد ، شگفت نیست این ؟!

با مردمان ، به نفاق و دورویی می باید زیست ، تا در میان ایشان ، با خوشی باشی! …

– راستی آغاز کردی؟!

– به کوه و بیابان باید رفت!

شمس ، یادآور می شود که شیوه احتیاط و مصلحت گرایی و پاس درک شنونده ، نکته ای نیست که او تنها به تجربه و ورزیدگی دریافته باشد. بلکه آنرا، دیگران نیز ، از مردان راه ، به وی سفارش کرده اند ، هر چند که او آنرا ، در آغاز ، با بی اعتنایی تلقی کرده است!

=====================================================

  • برگرفته از کتاب « خط سوم »

  • درباره ی شخصیت ، سخنان ، و اندیشه ی شمسِ تبریزی

  • نوشته یا گردآوری شده به وسیله ی دکتر ناصر الدین صاحب زمانی

  • چاپ نخست : مرداد ۱۳۵۱

  • چاپ هفدهم : نوروز ۱۳۸۰

  • موجود در کتابخانه ملی ایران

=====================================================

نویسنده : بردیا

دو جنس مکمل يا متضاد

دو جنس مکمل یا متضاد

مکمل : تمام کننده، کامل کننده ، جمله مکمل جمله ای است که معمولاً به واسطه یکی از حروف ربط به جمله ناقص پیوندد و معنی آن را تکمیل کند مانند جملهء ” گنج بر نداری” در مثال “تا رنج نبری، گنج برنداری.”

متضاد : مقابل هم ، مخالف هم ، ” که بُنیت (بنیان) آدمی آوندی ضعیف است پراخلاط فاسد، جهار نوع متضاد” ( کلیله چ مینوی ص۵۵) ، “صنعت متضاد در شعر و ادبیات چنان باشد که دبیر یا شاعر در نثر و نظم، الفاظی آرد که ضد یکدیگر باشد، چون سفید و سیاه، درشت  نرم، نور و تاریکی ” ( حدائق السحر ص۲۴) ، در اصطلاح دستور زبان به کلماتی اطلاق می شود که در صورت مختلف و در معنا ضد هم باشند.

برگرفته از لغت نامه دهخدا غنی ترین لغت نامه ایران

در راه تکامل وسایل بسیاری وجود دارد که می توانند انسان را یاری و همراهی کنند، یوگی از استاد گورو کمک می گیرد و صوفی از مرشد و مراقبه می کند و مراقبه نیز یک روش است که خود انواع دارد.

در مسیر تکامل، جنس متفاوت می تواند همراه بسیار خوبی برای تکامل فرد باشد و مراقبه به همراه او یکی از روش های بسیار مؤثر برای ارتقا خود است. اما هیچ چیز نمی تواند انسان را کامل کند مگر خودش.

وقتی صحبت از مکمل می شود این سوال پیش می آید که مکمل( کامل کننده) در چه زمینه ای و تا چه حدی؟ بستگی پیدا می کند به این که هدف چه باشد. اگر منظور از مکمل بودن از نظر احساسی و عمل جنسی باشد بله اما در مسیر تکامل باشد نه. هر دو ناقص هستند و با با هم بودن نیز همدیگر را تمام و کامل نمی کنند، فقط همدیگر را در این راه همراهی می کنند. (بیشتر توضیح می دهم.)

موارد متضاد همچون سفید و سیاه و نور و تاریکی همدیگر را معنا می کنند سیاهی با وجود سفیدی قابل تعریف است و تاریکی با نبود نور معنا می یابد.  جنس مقابل یک جنس متضاد هست و همین تضاد سبب می شود که در راه تکامل یک نفر بتواند او را همراهی کند. دو جنس متضاد به همدیگر معنا می دهند و همدیگر را در راه تکامل همراهی می کنند اما کامل کننده هم نیستند، کامل کننده ای جز خود وجود ندارد. شاید برخی سفید و سیاه را مکمل هم بدانند اما ایندو درست است که به معنی هم کمک می کنند اما متضاد یکدیگر نیز هستند. این همراهی دو جنس تا جایی می تواند ادامه یابد بعد از آن روش متفوت می شود ، جایی می رسد که باید از همه چیز تهی شوی(فنا) ” تو تمام برچسب ها را وانهاده ای. تو دیگر زن یا مرد نیستی. زیرا آگاهی نمی تواند زن یا مرد باشد. ” ( راز از اُشو ترجمه محسن خاتمی ص ۱۹۲)

من با مطلبی که از اُشو در مورد انرژی زن ارسال شد موافق هستم و به نظرم می رسد که اُشو نیز نمی گوید ایندو مکمل هم هستند فقط می گوید این دو متفاوت هستند و می توانند همدیگر را در راه تکامل همراهی کنند.  بله تا مرحله ای همراهی کننده و این جنس متضاد مکمل می شود در زمینه رسیدن به انزال کامل اما مرحله بعد آغاز می شود . بودا نیز نمی توانسته با وجود عشق به همسرش به الوهیت برسد پس به مرحله ای رسید که مجبور شد او را ترک کند ، مرحله فنا، پس این مرحله نمی تواند به همراهی جنس متفاوت انجام گیرد. مگر اینکه همانطور که در متن نوشته از اُشو آمده همراهی کننده اصلاً به او نزدیک نشود و در مراقبه او دخالتی نداشته باشد و بتواند این مرحله تکامل طرف مقابل خود را تحمل کند. پس مکمل نیست. 

همسر بودا نیز مانع شده بود که بودا به الوهیت برسد، پس الوهیت مد نظر است حتی اگر یک همراه خوب هم داشته باشی مکمل نیست فقط همراه هست برای رسیدن به الوهیت. با او همراه بودن الوهیت نیست. آنگاه می توانستیم بگوییم این دو مکمل هستند که وقتی با هم هستند خود الوهیت باشند. تمام هستی به تمامیت مکمل است.

” جمله مکمل جمله ای است که معمولاً به واسطه یکی از حروف ربط به جمله ناقص پیوندد و معنی آن را تکمیل کند ” حتی می توان گفت که جنس متضاد حرف ربط است که در ارتباط فرد با بقیه کائنات او را همراهی می کند.

پس این  دو جنس را می توان دو جنس متضاد و متفاوت و مقابل برای هم نامید که می توانند در درجات برابر همدیگر را همراهی کنند.

============================================

شاد و آگاه باشیم در هوشیاری

نویسنده : سینا

 

فرق بهلول دانا ونادان

فرق بهلول دانا ونادان

بهلول در زمان خودش نادان خوانده می شد و همه او را فردی ساده لوح و احمق می دانستند و به حرف هاش می خندیدند.

سد سال بعد فهمیدند که او فردی دانا بوده و از زمانه خودش جلوتر بوده و بیشتر می فهمیده.

============================================

شاد و آگاه باشیم در هوشیاری

نویسنده: سینا

 

 

يك شعر و برگي از تاريخ و نقدي بر آن

یک شعر و برگی از تاریخ و نقدی بر آن

آویخته از درخت های معبد بابل

سرانجام به هیات چندین هزار سالگی ام

فرود خواهم آمد

وارونه از برج های چغازنبیل[۱]

و چیزی در من است که زبان را

به کنگره های برج پرتاب می کند

این روشن است که مرا بر خواهید کشید

به شمایل پیری

آویخته از درخت های معبد بابل[۲]

آتن[۳] در من طلوع خواهد کرد و پاریس و پاسارگاد

و زبان های بیشمار

تکه پاره ام کنید

هر تکه ام به هیات واژه دور چشم های شما تاب می خورد

قهقهه در من است

و رویش زبان در آن سوی پلوتون

و گله های آرتمیس[۴]

و طغیان واژه های جدا از سر

این ها همه در من است

و من به هیات چندین هزار سالگی ام

از باکره های نقش بسته به دیوار معابد

تا سایه های جدا شده از رایانه های شما

پرتاب خواهم شد

و پرتاب شدگی در من است

بپرسید

از آینده بپرسید به زبان مردم بابل جواب خواهم داد

[۱] – جایی در خوزستان در کناره ی رودخانه ی کرخه  که در زمان عیلامی ها دورونتاشی Duruntashi نام داشت و آن شهر سلطنتی عیلامی بود که به وسیله ی اونتاش گال Untash-gal ساخته شده بود.عیلام کشوری شامل خوزستان و لرستان و کوههای بختیاری امروزی در باستان بود.روزگار آن دوره را می توان به سه بخش بخشبندی کرد.۱-زمانی که تاریخ عیلامیان با تاریخ سومریان و اکدیان ارتباط کامل دارد.(از زمانهای باستان تا سال ۲۲۲۵ پیش از میلاد که تاریخ عیلام در این دوره تاریک است.ولی در این دوره حکومت عیلام تمدن سومر و اکد را نابود ساخت.)۲- زمانی که تاریخ عیلام با تاریخ دولت بابِل مربوط می شود.(از ۲۲۶۵ تا ۷۴۵ پیش از میلاد که در این دوره عیلامی ها حکومت بابلی ها را نیز از شکست دادند و بابل را غارت کردند تا اینکه بابل به وسیله آسوریها کاملن از میان برداشته شد.) ۳- زمانی که آشور نوین  رقیب عیلام است.(از ۷۴۵ تا ۶۴۵ پیش از میلاد در این دوران کشورهای عیلام و آشور همسایه شدند که زد و خوردهای زیادی با هم داشتند که سرانجام کشور عیلام به وسیله آسوریها ویران وخراب شد و آسوریان عیلامیان را کشتار و غارت کردند.). کشور عیلام در سال ۶۴۵ به دست آشوریها از بین رفت.

[۲] – بابِل همان بابل الله یا دروازه خدا است.شهری باستانی در میان رودان (سرزمینی میان رودهای دجله و فرات)که ویرانه های آن در کناره ی فرات ، در ۱۶۰ کیلومتری جنوب شرقی بغداد می باشد.در سال ۲۱۰۵ پیش از میلاد آمورهن سوموآبوم سلسله ای در آنجا بنیان نهاد که ششمین پادشاهش ، حمورابی بود. از این زمان  تا دوره ی سلوکیان ، بابل یکی از شهرهای مهم شرق به شمار می رفت.در سده ی ۱۴پیش از میلاد کسی به نانم آسور اوبالیت که سرزمینش بخشی از سرزمین بابل بود ، استقلال خود را آگاهاند و در سال ۷۲۹ پیش از میلاد تیگلات پیلسر سوم بابل در بخشی از آشور کرد و کسی دیگر از آشور به نام سناخریب دوباره فرمانروایی آشور را پابرجا کرد. در این زمان بود که بابل ها با مادها برای سرنگونی آشورها یکپارچه شدند و آشور را ویران کردند.و فرمانروایی های نوین مادی و بابلی  به وجود آمدند.حکومت بابلی نوین لشکر به اورشلیم کشید و بر آنجا چیره  شد و گروه بسیاری از یهودیان را زندانی کرد و برای کار اجباری به بابل برد. شهر بابل اندکی بعد به تصرف کوروش بزرگ  در آمد و خشایارشا آنرا ویران کرد. اسکندر آنرا به پایتختی آسیایی برگزید.

[۳] – آتن یا آتنا پایتخت آتیک و بزرگترین شهر یونان باستان که در زمان کهن مرکز دانش و فرهنگ بود و امروزه نیز پایتخت کشور جمهوری یونان است.

[۴] – خدای یونانی که به دینهای رومی  مشابه است.

============================================

  • برگرفته از کتاب : نیمه من است که می سوزد
  • مجموعه شعر ۱۳۷۶ تا ۱۳۷۹
  • هست یار (شاعر): علیرضا بهنام
  • چاپ بهار ۱۳۸۲
  • فرهنگ فارسی فارسی معین

============================================

کردار آن دوره : هر کی گرگ تر و دَرنده تر بهتر!

درباره ی پاورقی شماره ی ۱ و ۲ چیزی که خوبه بهش توجه کنیم اینه که یک زمانی بابِلیها به آشوریها زور می گفتند و اونا را خوار می شمردند و همزمان با این دوره خود بابلی ها به وسیله ی عیلامی ها چندین بار کشتار و غارت شدند(البته مردمان سومر و اکدی ها هم به طور کامل به وسیله ی عیلامی ها از میان برداشته شدند) در زمان دیگری این آشوریها بودند که بابِلیها را به زیر کشیدند و این بار آسوریها بودند که در زد و خوردهاشون با عیلامیها آنها را کشتار و غارت کردند. و بازهم جالبتر اینه که بابلیهای از قدرت به کنار نهاده با مردمان ماد که از ستمگری بیش از حد گذشته ی آشوریها به جان آمده بودند با هم یکپارچه می شوند و آشوریها را به بدترین شیوه ممکن سرکوب می کنند و دوباره قدرت به دست بابلیها و مادها می افتد. این بار بابلی ها دوباره لشگر به اورشلیم آن زمان می کشند و یهودیان را به زندانی می گیرند و این بار در نقش ستمگر پدیدار می شوند تا اینکه کوروش به بابل لشکر می کشد و یهودیان را آزاد می کند. و دوباره اینکه خشایارشا پادشاه ایرانی هم همین روند رو ادامه می دهد تا جایی که بابل رو کاملن ویران می کنه!چیزی که اینجا بسیار جالب و دردناک هستش اینه که پیوسته خشونت و تعصب و قدرت از یک گروه نژادی به گروه نژادی دیگری منتقل میشه این چنین خشونت و تعصب پیوسته بازتولید می شود و جای ستمگر و ستمدیده عوض می شود.ستمدیده ، ستمگر می شود و ستمگر ، ستمدیده! خوب به هر روی ، به خاطرِ بسترِ فرهنگِ رقابتی از نوع منفی و کین ورزی اون دوران بوده که این چنین سیستم هایی به وجود آمده بودند.

  ( نویسنده : بردیا )

شمس ، انساني با ابعادي فراوان

شمس ، انسانی با ابعادی فراوان

شمس ، همزمان که بر تارک ابر-مردی تکیه زده است ، همچنان با ژرفای اجتماع ، با رانده شدگان ، با تهیدستان ، و با ستمدیدگان نیز پیوندی نا گسستنی دارد!

   شمس ، داغ تنگدستی ، ننگ بینوایی ، و خواری طبقاتی را در جامعه ای زرپرست که پول را قبله ی خود ساخته است ، تا به مغز استخوان خویش ، احساس کرده است. وی همچنان بار گران خودپسندی توانگران خودکامه را که گویی همه جا ، حتا راههای عمومی و همگانی را نیز به قباله گرفته اند ، تا ژرفای درون خود ، درک و لمس ، نموده است. از این روست که با همدردی تمام ، سده ها ، پیش از زاده شدن ویکتور هوگو (۱۸۰۲-۱۸۸۵) نگارنده و آفریننده ی بینوایان در جامعه ای خشک و متعصب ، فریاد در می دهد که :

لحظه ای برویم به خرابات ! بیچارگان را ببینیم!

آن عورتکان را ، خدا آفریده است!

اگر بدند ، یا نیک اند ، در ایشان بنگریم !

در کلیساها هم ، برویم!

ایشان را [هم] بنگریم !

« آری ، زهی کافران مسلمان !»

بی تفاهمی ها «شمس» را بر می انگیزد که دیگر خاموشی گزیند و هیچ نگوید. در قونیه نیز اگر لب به سخن می گشاید تاکید می کند که فقط « از برکات مولاناست ، هر که از من ، کلمه ای می شنود !». شمس در جهان بی تفاهمی ها ، پیش از برخورد با «مولوی» ، لحظاتی بس افسرده و ناامید کننده داشته است.حسرت پیدا کردن یک یار همسو ، و دلهره ی بهرمند نشدن جاوید از دیدار او ، شمس را به فریاد خواهی و دادخواهی می گمارد : نسبت به ارزش وجودی خود ، تردید می ورزد. همه دشواری ها را از وجود مشکل زا ، و غیر قابل تحمل خود ، احساس می کند. و از اینرو ، با تردید ، فریاد نیاز سر می دهد که سرانجام آیا : « هیج آفریده ای از خاصان … باشد که صحبت مرا ، تحمل تواند کرد؟ »

 =====================================================

  • برگرفته از کتاب « خط سوم »

  • درباره ی شخصیت ، سخنان ، و اندیشه ی شمسِ تبریزی

  • نوشته یا گردآوری شده به وسیله ی دکتر ناصر الدین صاحب زمانی

  • چاپ نخست : مرداد ۱۳۵۱

  • چاپ هفدهم : نوروز ۱۳۸۰

  • موجود در کتابخانه ملی ایران

=====================================================

نویسنده : بردیا

«شمس» آواره اي در جستجوي «خودش»

«شمس» آواره ای در جستجوی «خودش»

شمس برای جستجوی خویش ، رنج سفرهای درازی را بر خود هموار می سازد. و در این سفرها ، به سیر آفاق و انفس ، می رسد. نا جاییکه نیک اندیشان زمانه اش ، او را «شمس پرنده» و « بد اندیشان» زمانه اش او را «شمس آفاقی» یعنی ولگرد و غربتیش ، نام می دهند.

شمس ، در سفرهای خود ، به ماجراهای تلخ و شیرین بسیار برخورد می کند. گرسنگی می کشد. به خاطر گذرانِ زندگی ، می کوشد تا فعله گی (عَمَلِگی) کند ، ولی از برای ضعف بنیه و لاغری چشمگیرش ، او را به فعله گی هم نمی گیرند. بدین سان که از بی تفاوتی انبوه مسلمان ف نسبت به گرسنگی و تنهایی خود با تاثر تمام ، به ستوه می آید.

شمس با آزمایشها و خطاهایی شگفت ، روبرو می شود. راست گویی می کند ، از شهر بیرونش می کنند. ضعف اندامش را که زاییده ی گرسنگی و بینوایی است ، را بر وی خرده می گیرند. دشمنامش می دهند. درازش می خوانند.  آواره اش می کنند و به وی ، نهیب می زنند که : « ای طویل ، برو ! تا دشنامت ندهیم!»

اگر درمی چند داشته باشد ، در کاروان سراها ، می خوابد. اگر نداشته باشد ، می کوشد تا مگر به مسجدی پناه آورد ، و لحظه ای چند ، در خانه ی خدا – در پناه بی پناهان – بر آساید ! لیکن با شگفتی و اندوه فراوان در می یابد که خانه ی خدا هم ، خانه ی شخصی خدا نیست . بلکه خانه ای اجاره ای است. و صاحب و خدمتکاری ضعیف کش ، بی رحم و ظاهر پرست دارد. در برابر همه ی خواهش هایش که مردی غریب است ، پاره پوش گرسنه ی بی خانمان را ، با خشونت و خشم تمام ، بی شرمانه و اهانت آمیز ، از خانه ی خدا هم ، بیرون می افکنند !

   دگرباره با همه اشتیاقش برای « زبان فارسی» چون تبریزیش می یابند ، پیش داورانه ، زادگاهش را بر وی خرده می گیرد ، و بدون آنکه بخواهند ، خود او را بشناسند ، و در باره ی وی حکمی جاری و روان سازند ، تنها به جرم « تبریزی بودن» نادانانه خَرش می خوانند. آفاقی و ولگردش می گویند و دیوانه اش می نامند ، و مردم آزارانه ، شب هنگام ، بر در حجره اش ، مدفوع آدمی ، فرو می پاشند! و نه تنها ، در مسجد و در مدرسه ، بلکه در خانقاه درویشانش نیز ، در حین جذبه ی سماع اهل دل ، آزادش نمی گذارند. توانگران وانمود کننده به درویشی در سماع هم از آزار و اهانتش ، دست فرو باز نمی دارند. خوارگرانه و کینه توزانه ، در میان حرفش می دوند ، به وی تنه می زنند ، و موجبات آسیب وی ، و رنجش خاطر پشتیبان وی مولانا را ، فراهم می آورند!

 =====================================================

  • برگرفته از کتاب « خط سوم »

  • درباره ی شخصیت ، سخنان ، و اندیشه ی شمسِ تبریزی

  • نوشته یا گردآوری شده به وسیله ی دکتر ناصر الدین صاحب زمانی

  • چاپ نخست : مرداد ۱۳۵۱

  • چاپ هفدهم : نوروز ۱۳۸۰

  • موجود در کتابخانه ملی ایران

=====================================================

نویسنده : بردیا

شهر پشت درياهاي سهراب و ديدگاه من

شهر پشت دریاها سهراب و دیدگاه من

قایقی خواهم ساخت ،

خواهم انداخت به آب.

دور خواهم شد از این خاک غریب

که در آن هیچکسی نیست که در بیشه ی عشق

قهرمانان را بیدار کند.

قایق از تور تهی

و دل از آرزوی مراورید ،

همچنان خواهم راند.

.

.

.

دور باید شد ، دور.

همچنان خواهم خواند.

همچنان خواهم راند.

پشت دریاها شهری است

که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است

بام ها جای کبوترهایی است ، که به فواره ی هوش بشری می نگرد.

دست هر کودک ده ساله ی شهر ، شاخه ی معرفتی است.

مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند

که به یک شعله ، به یک خواب لطیف.

خاک ، موسیقی احساس ترا می شنود

و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد.

پشت دریاها شهری است

که در آن وسعت خورشید به اندازه ی چشمان سحر خیزان است.

شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.

پشت دریاها شهری است!

قایقی باید ساخت.

============================================

  • برگرفته و برگزیده از کتاب : شعر زمان ما ۳

  • هستیار (شاعر) : سهراب سپهری

============================================

اندیشه من درباره این شعر

سهراب آرمانشهرش رو به خوبی در این شعر به ما شناسانده است ولی از این نکته ناآگاه بود که در شهرِ پشتِ دریاها هم کس یا کسانِ دیگری بودند و هستند که همچون سهراب، شعرِ پشتِ دریاها را می خواندند و می خوانند!

پس حال این پرسش به میان می آید که سرانجام شهرِ پشتِ دریاها کجاست…؟

آیا آنجا از پیش ساخته شده و آماده شده است که ما با ساختن قایقی به آنجا برویم و در آنجا شاد باشیم؟ یا اینکه آن شهر رو در همینجا در همین شهر خودمان در همین کشور خودمان در همین ولایت و سرزمین خودمان در همین وجود انسانی خودمان باید جستجو و کاوش کرد و آنرا خواست و اراده کرد و ساخت…!

بردیا گوران

نویسنده : بردیا

 

قوانين و مردم

قوانین و مردم

قوانین وضع شده، قوانین آخرالزمان نیستند. در تمام طول تاریخ قوانین بد در کنار قوانین خوب وضع شدند و سال ها دوام داشتند، و بسیاری از این قوانین بد در اثر مخالفت ها و انتقاداتی نظیر آنچه امروز می بینیم، منسوخ شدند. اگر بخواهیم تظاهرات صلح آمیز و انتقادات سازنده را منع کنیم، راه را برای تسلط شورش ها بر اوضاع باز کرده ایم.{۱}

مردم دنیا شیء نیستند که کسی آنها را در میان دست های خود بغلطاند و به هر شکلی که خواست دربیاورد و از آنها استفاده کند بلکه انسانهایی هستند که باید شناخت. مردم همه بت پرست نیستند که ما به راه راست هدایتشان کنیم بلکه اشخاصی هستند که باید به حرفهایشان گوش داد. مردم دشمن نیستند که از آنها نفرت داشته باشیم بلکه شخصیت دارند و باید با آنها روبرو شد. مردم برادر کوچکتر نیستند که مواظبشان باشیم بلکه برادرانی مستقل هستند که باید با آنها حق برادری را بجا آورد.{۲}

============================================

  • از کتاب ” وضعیت آخر”
  • نوشته ” تامس آ. هریس”
  • ترجمه ” اسماعیل فصیح “
  • از دسته کتاب های روانشناسی  و خودشناسی

============================================

۱- این کتاب در تاریخ ۱۹۷۳ در آمریکا نوشته شده و در این مطلب به وضعیت آن زمان آمریکا پرداخته است. ص ۳۱۱

۲ – ص

( نویسنده : سینا )

چه كسي راست مي گويد؟!

چه کسی راست می گوید؟!

چه کسی یا گروهی راستی و درستی (حقیقت) را می گوید؟ آیا این امکان هست که همه ی ما ها در نهایت تضادی که با هم داریم هر کداممان بخشهایی از درستی را ببینیم! شک کردن به اندیشه مان را آغاز کنیم و بیاییم از نگاه مخالف مان هم به خودمان و اندیشه مان نگاه کنیم و نگاهی بی طرفانه و داورانه به خودمان و دیگران داشته باشیم نگاهی آزاد و رها از تعصب و خودخواهی!!!(به یاد داستان فیل توی تاریکی مولوی افتادم)

شاگرد و آموزگار هم باشیم و شاد

============================================

============================================

( نویسنده : بردیا )