زندگى ما ایرانىها رشته اى ناگسستنى از شتاب ، توقف و واپس رفتن است. یا آنقدر تند مىرویم که مقصدمان را گم مىکنیم، یاآنچنان بىحرکت مىشویم که به زحمت مىتوان آثار حیات را در وجودمان یافت و یا بىتوجه به اینکه زمان فقط به طرف جلو حرکتمىکند و هر واپس رفتنى زیانبار است، رو به قهقرا مىرویم. مردم ایران در گذر تاریخ از این نحوه رفتار زیان بسیار دیدهاند، اما معلومنیست چرا با وجود تجربههاى تلخ، ما هرگز به سوى اعتدال قدم بر نداشتهایم.
در سر راه هر روزه من یک سازمان دولتى قرار دارد. در گوشهاى از فضاى باز جلوى ساختمان این اداره، اتاق شیشهاى بزرگىساختهاند که کارمندان باید به آن وارد شوند، کارت حضور بزنند و بعد از انجام این کار به محوطه باز برگردند و به آستانه عمارت اصلىبرسند. صبحها در دقایق قبل از شروع کار ادارى در این محل غوغاى عجیبى برپاست. کارمندان براى رسیدن به اتاق شیشهاى از هم جلومىزنند و در مواردى که صفى تشکیل مىشود، لحظه به لحظه به ساعتهایشان نگاه مىکنند و از دیر شدن شکوه دارند. هر کس اینشتاب را ببیند، اطمینان حاصل مىکند که این بزرگواران براى رسیدن به محل کارشان و انجام وظیفه، یعنى گشودن گره از کار مراجعین،بىتاب هستند، اما صحنه بعدى ماجرا نادرست بودن این تصور را ثابت مىکند چون در آن سوى اتاق شیشهاى دیگر هیچ نشانى ازشتاب نیست. کارمندان آرام راه مىروند و اغلب مىایستند تا با هم صحبت کنند و در دست بیشتر آنها یک قرص نان هست که مسلماًبراى پذیرایى از مراجعین نیست. کارکنان این اداره مثل سازمانهاى دیگر، نیم ساعت اول وقت ادارى را به صرف صبحانه اختصاصمىدهند، بعد روزنامه مىخوانند و به کمک هم جدول حل مىکنند و وقتى همه این کارهاى واجب انجام شدند، نگاهى به پروندههاىمردم مىاندازند تا نواقص را متذکر شوند و احیاناً بگویند براى گذشتن از یک خوان و رسیدن به خوان دیگر چه باید کرد!
اگر نظارهگر بىطرفى به دورههاى شتاب در زندگى ما توجه کند، به این نتیجه مىرسد که ما ایرانىها مردمان متفکر و مقصدگرایىهستیم که به طور دقیق مىدانیم هدفمان چیست و شتابان مىرویم تا به آن برسیم و اگر همین ناظر اوقات بىحرکتى یا واپس رفتن ما راببیند، پیش خودش فکر خواهد کرد ما مردم توانمندى هستیم که به همه خواستههایمان رسیدهایم و دیگر انگیزهاى براى کوشش نداریم.در صورت حقیقت داشتن هر یک از این دو فرض، ما مىتوانستیم خودمان را انسانهاى خوشبختى بدانیم، اما همه ما از تجربه شخصىمىدانیم که نه از کوششهایمان نتیجه متناسب به دست مىآوریم و نه توقفهایمان حاکى از رسیدن به مقصد است.
سالها پیش سازمان جهانى کار بعد از یک بررسى دامنهدار، آمار «کار مفید» را در کشورهاى مختلف منتشر کرد و سهم ایران در آنزمان بیست و هشت دقیقه در روز بود! در سالهاى اخیر بررسى مشابهى از طرف پژوهشگران ایرانى در بعضى وزارتخانهها انجام شدهاست که براساس آن حد متوسط کار مفید در حدود بیست دقیقه در روز تخمین زده شده است. این آمار در نگاه اول نادرست و حتىمغرضانه به نظر مىرسند، اما اگر به عبارت «کار مفید» با دقت بیشترى بیاندیشیم، به این نتیجه مىرسیم که از واقعیت دور نیستند.آمارگران سازمان جهانى کار، در بررسى خود کار مفید را فعالیتى مىدانستند که انجام آن به گونهاى بر سرمایه مادى یا معنوى جامعهبیفزاید و براساس این تعریف بیشتر کارهایى که ما انجام مىدهیم، فاقد ارزش مادى یا معنوى هستند. به عنوان نمونه ما قسمت قابلملاحظهاى از وقتمان را صرف انتقاد از اوضاع مملکت مىکنیم بىآنکه به سهم خودمان در نابسامانىها توجهى داشته باشیم و در رفع آنبکوشیم. در مشاغلى که داریم، خواه داد و ستد معمولى باشد یا درمان و یا سیاست و یا هر حرفه دیگر، روش ما رفع مسئولیت ازخودمان و گذراندن وقت است و نیازى به توضیح نیست که نه دلالى مىتواند کار مفید تلقى شود، نه فرستادن بیماران براى انجامآزمایشهاى پرهزینه غیر لازم و نه حرف زدن، وعده پوچ دادن و بعد از بابت انجام ندادن قولها پوزش خواستن…
آمارى که به عرض رسیدند مسلماً نمىتوانند موجب سرافرازى باشند، اما ما باید شکر کنیمکه در هیچیک از آنها براى کار غیر مفید یا زیانآور نمره منفى در نظر نگرفته بودند چون اگر چنینبود، این خطر وجود داشت که میانگین به دست آمده منفى باشد! اما صرفنظر از آنچه درباره مامىیابند و مىگویند، باید از خودمان بپرسیم چرا از شتاب و جنب و جوشى که در زندگىروزمره ما هست، نتیجه مطلوب حاصل نمىشود و گاهى حتى چنین به نظر مىآید که در حالواپس رفتن هستیم. ما ایرانىها مثل مردم دیگر روزگار مقصد یا مقصدهاى معینى داریم و بااطمینان مىتوان گفت که این مقاصد در بیشتر موارد بلند پروازانه هستند و با بىصبرى دنبالمىشوند. اما عیب عمده کار در اینست که ما «مقصد» را در ذهنمان با «مقصود» اشتباه مىکنیم وشاید درستتر باشد اگر بگوییم که مقصد داریم، اما بسیار به ندرت به مقصود فکر مىکنیم!مقصد ایستگاهى است که با رسیدن به آن دستیابى به هدف یا مقصود میسر مىشود ولى چوندر ذهن ما بین این دو تمایزى وجود ندارد، شتابان به سوى مقصد مىرویم و چون تصور درستىاز هدفمان نداریم، متوقف و سرخورده مىشویم. در زندگى فردى و اجتماعى ما نمونههاىبسیارى از مقصدگرایى شتابزده و بىهدف وجود دارد. مثلاً بیشتر ما مىخواهیم به هر قیمتىهست یک وسیله نقلیه شخصى داشته باشیم، اما از این نکته غافلیم که در شرایط کنونى اینوسیله ما را به هیچ جا نمىرساند و فقط زندگى را سختتر مىکند.
در زمینه فعالیتهاى اجتماعى هم کارهاى شتابزده و بىهدف از ما بسیار سر مىزند کهنتیجه جز حرکت به قهقهرا ندارد. اندکى بیش از نیم قرن پیش دکتر محمد مصدق موجى ازملىگرایى در اجتماع خفته ایران پدید آورد و به کمک این موج که مىتوان گفت تقریباً یک تنهآنرا ایجاد کرده بود، حکومت را در دست گرفت. مقصد او کوتاه کردن دست انگلیسىها از نفتبود و زود به این مهم دست یافت، اما آن گونه که وقایع بعدى نشان دادند، صاحبان جدید قدرتدرباره مقصود نهایى یعنى اداره صحیح مملکت آنطور که ضرورت داشت، فکر نکرده بودند.نتیجه نهایى کار این شد که آنها به هر پیشنهادى براى به راه انداختن دوباره جریان نفت وبهرهبردارى از آن جواب منفى دادند و کشورهاى قدرتمند جهان را علیه خودشان برانگیختند.دولت دکتر مصدق به پایمردى و حمایت ملت متکى بود، اما مردم کوچه و بازار که تصورمىکردند هر روز سهمشان را از پول نفت در خانهها خواهند آورد، وقتى روزگار را بر وفق مرادندیدند، صحنه را ترک کردند و نتیجه کار آن شد که دیدیم. اگر اوضاع سیاسى و اجتماعى ایران رادر دوران قبل و بعد از حکومت دکتر مصدق با هم مقایسه کنیم، درمىیابیم که ناکام ماندن یکقیام ملى چه پیآمدهاى زیانبارى دارد و چگونه زمینهساز ظلم و اختناق مىشود.
با آنکه این بنده شأن خواجه شیراز را برتر از هر گونه آلودگى دنیایى مىدانم، گاهى این خیالدر سرم مىآید که وقتى آن حضرت فرموده است «تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد»، گوشهچشمى به تداوم پشتیبانى مردم ایران از جنبشهاى اجتماعى داشته است!
هشت سال پیش مردم ایران که آگاهى سیاسى قابل ملاحظهاى کسب کرده بودند و به طوریقین دیگر خفته نبودند، انتخابات رئیس جمهور را فرصتى مناسب براى یادآورى بعضىوعدههاى اول انقلاب یافتند که شاید بیشتر به علت دشوارىهاى جنگ، تحقق پیدا نکرده بودند.از آن جنبش آرام موج عظیمى برخاست، اما در طى زمان «هدف» فراموش شد و «مقصد» جاىآنرا گرفت. مقصد این شد که مردم به میل خودشان یک رئیس جمهور انتخاب کنند و چون حلقهانتخاب تنگ بود و از میان چهار داوطلب مأذون، سه نفر قیافه کم و بیش عبوسى داشتند و یکنفر لبخند مىزد، مردم بىآنکه به برنامه کار و کارآمدى گروهى که باید مملکت را اداره کند،بیاندیشند، مجذوب لبخند شدند و چند ماه بعد هم مجلس ششم را از طرفداران رئیس جمهورجدید انباشتند، اما از مجموعه این تلاشها نتیجه مطلوب حاصل نشد و وقت گرانبهاى مملکتبه جدالهاى سیاسى بىحاصل و غیر لازم گذشت. از سوى دیگر مردم که با رسیدن به مقصد،هدف را دور از دسترس یافته بودند، خموده و بىتفاوت شدند و دریاى پرتلاطمى کهمىتوانست هزارها مروارید درخشان بپرورد، از جنب و جوش باز ایستاد و اگر این تشبیه را باکرم ببخشید، به بحرالمیت شبیه شد…
البته باید به این نکته بسیار مهم توجه داشت که ناامید شدن افراد ملت از یک جنبشاجتماعى یک پىآمد ناپسند دارد و آن اینست که اقدام جمعى جاى خودش را به تلاش فردىمىدهد یعنى هر کسى، دانسته یا نادانسته به این نتیجه مىرسد که وقتى تلاش براى تأثیرگذاشتن در اداره مملکت به جایى نمىرسد، باید به هر قیمتى هست، چنگ انداخت و چیزى بهدست آورد. حاصل این نحوه تفکر نادیده گرفتن حقوق دیگران و بىارزش شدن اصول اخلاقىاست که جامعه امروز ایران را به طور جدى تهدید مىکند و متأسفانه کمتر به علت آن توجهمىشود.
بشر در طى هزارها سال تجربه و خطا به این نتیجه رسیده است که باید در جمع همنوعانشزندگى کند و براى آنکه جامعه پا بر جا بماند، باید خواستههاى خودش را با منافع اجتماعسازگار کند. زندگى گروهى نوعى داد و ستد است که قانونهاى حاکم بر آن به صورت آداب ورسوم از یک نسل به نسل دیگر مىرسند و در میان این قوانین، آنها که از همه مهمتر هستند وکوچکترین تعلل در انجامشان اساس جامعه را متزلزل مىکند، به صورت غریزه در انسان نهادینهمىشوند. آداب با تغییر شرایط محیط کم یا بیش از اعتبار مىافتند، اما غریزهها ثابت مىمانند.یکى از ابتدایىترین غریزهها دورى جستن از کشتن دیگرانست. آیا کسانى که در روزگار ما خشمکور خودشان را با کشتن دیگران فرو مىنشانند، هنوز انسان به حساب مىآیند؟ آیا مادرانى کهدست دخترانشان را مىگیرد و به یکى از دوزخهایى که در آن سوى خلیج فارس هستند، مىبرندتا با فروختن جسم و روحشان براى خریدن ماشین و تلفن همراه پول به دست بیاورند، هنوزغریزه مادرى دارند؟ ما باید از خودمان بپرسیم بعد از این واقعه، وقتى مادر و دختر به هم نگاهمىکنند، در چهره هم چه مىبینند؟ آیا اجتماعى که چنین اعمالى در آن انجام مىشود، هنوز یکجامعه پایبند به ارزشهاى انسانى است؟
این حقیقت ناخوشایند را نمىتوان نادیده گرفت که ما ایرانىها در حال حاضر میهنمان راشصت میلیون پاره کردهایم و به تصور خودمان هر کدام یک پاره از آن را براى خودمانبرداشتهایم! ما تک رو شدهایم و فقط به فکر حفظ منافع خودمان هستیم یعنى در واقع به عالمغارنشینى بازگشتهایم. اما این غارنشینى نوین حریم امنیتى چند هزار سال پیش را ندارد. در آنروزگار براى هر انسانى محدودهاى وجود داشت که محترم شمرده مىشد. در درون این محدودهخودکفایى امکانپذیر بود و تصادم به ندرت پیش مىآمد، در حالى که ما امروز براى انجامابتدایىترین کارها به دیگران نیازمندیم، اما حقوق دیگران را پاس نمىداریم و طبعاً نمىتوانیمتوقع داشته باشیم که حقوقمان محفوظ بماند…
بیست و شش سال پیش وقتى در خیابانى صداى گلوله بلند مىشد، خلق خدا درخانههایشان را باز مىگذاشتند تا اگر کسى نیاز به مأمن داشت، در حریم آنها پناه بگیرد. حالاهمین مردم اگر ببینند موتورسوارى براى ربودن کیف بانوى بىدفاعى او را به خاک و خونمىکشد، با بىتفاوتى به ماجرا نگاه مىکنند و براى دفاع از مظلوم پا پیش نمىگذارند! آیا اینواقعه که هر روز در شهرهاى ما تکرار مىشود و عبور ساده از خیابان را براى خانمها به یککابوس مبدل کرده است، نباید این پرسش اساسى را در ذهن ما مطرح کند که آن مهر و همدلىکجا رفته است؟
ما مردم ایران زمین چه بپذیریم و چه نپذیریم مقصدمان «حذف» موجوداتى شده است کهدوستشان نداریم و آنها را به صورت مانعى بر سر راه خودمان مىبینیم. پدر فرزند را حذفمىکند و فرزند پدر را. در سطح گسترده اجتماع هم متأسفانه چنین مىپنداریم که هر کس راهشبا ما یکى نیست، بهتر است نباشد. هر یک از ما چنان رفتار مىکنیم که انگار همه عالم متعلق بهماست. تعداد کسانى که هر سال در شهرها و یا جادههاى بین شهرى کشور ما در اثر سوانحرانندگى جانشان را از دست مىدهند، به اندازه جمعیت یک شهر کوچک است. آیا دلیل اینفاجعه چیزى غیر از اینست که ما شتابان راه خودمان را مىرویم و منکر وجود دیگران هستیم؟قتل نفس، یعنى زیر پا گذاشتن غریزهاى که به آن اشاره کردیم آنقدر فراوان شده است که وقتى ماهبه آخر مىرسد، روزنامهها آخرین کشتار را تحت عنوان «آخرین قتل ماه» منتشر مىکنند. آیا اگرکسى به سرنوشت وطن و هموطنانش علاقمند باشد، مىتواند بىتفاوت از کنار این رویدادهابگذرد؟ کاش مىشد با اطمینان خاطر به این پرسش جواب منفى بدهیم، اما متأسفانه آنچهمىبینیم و مىشنویم چندان امیدوار کننده نیست. فضاى ذهن ما رفته رفته از خبرهاىناخوشایند اشباع شده و به گونهاى به یک بحرالمیت درونى مبدل شده است. در اجتماعى کهاخلاق دیگر در آن مقام درخورى ندارد، دلمان را به این خوش کردهایم که هنوز سرمان بالاىمنجلاب است. به زحمت در جو آلوده نفس مىکشیم، اما دم فروبردنمان ممد حیاتى که شایستهانسان باشد، نیست. ما آنقدر گرفتار کار خودمان هستیم که مجال غم خوردن به خاطر محنتدیگران برایمان نمانده است… آیا اگر این بخش از فرموده شیخ اجل درباره ما مصداق پیدا کردهاست، باید داورى نهایى آن حضرت را هم بپذیریم؟
نویسنده این سطور، شاید به علت خوشبینى بیمارگونهاى که در ذات اوست، آرزومند استپاسخ این پرسش منفى باشد. در نهاد ما نشانههایى هست که در دنیاى پرتلاطم کنونى هنوز ازانسانیت و وطندوستى خبر مىدهند. ما هنوز به روایت فداکارى آرش کمانگیر افتخار مىکنیم؛هنگامى که به مناسبتهاى خاص، رسانهها با نواختن سرودى آشنا و دلنواز به یاد ما مىآورندکه مرز ایران پرگهر است، دلمان مىلرزد و وقتى بلایى مثل زلزله بم نازل مىشود، چنان از خودبىخود مىشویم که با طیب خاطر آنچه را داریم براى کمک به مصیبت دیدگان نثار مىکنیم…این «هنوز»ها امیدوار کننده هستند، اما هشدارى را هم در بر دارند، چون هنوز، همیشگى معنىنمىدهد. ما تا وقت باقیست باید بحرانى را که با آن دست به گریبان هستیم، جدى بگیریم. ماباید شصت میلیون پاره وطنمان را از تملک خصوصى خارج نماییم، آنها را کنار هم بگذاریم و باعصاره جانمان یکپارچه شدنشان را تضمین نماییم. ما باید قبول کنیم که بقاى ایران در جهانى کهدر آن زور و طمع بر همه چیز آن حاکم است، در گروى آنست که وطنى آزاد و آباد داشته باشیم.براى رسیدن به این وطن باید همه همگام باشیم و این راه را تا «هنوز» فرصت هست، باید شتابانبپیماییم چون میهنى که شصت میلیون نگهبان فداکار داشته باشد، آسیبپذیر نیست. تحقق اینآرمان تلاشى همه جانبه مىخواهد و این کوشش هنگامى به نتیجه مطلوب مىرسد که همه درآن سهم و نقش داشته باشند.
بهمن هزار و سیصد و هشتاد و سه
============================================
-
برگرفته و برگزیده از وب سایت : مجله فرهنگی هنری بخارا
به نگارشِ : دکتر هوشنگ دولت آبادی
اشتراک سالیانه مجله بیست هزار تومان تعیین شده است.
این یعنی کنار گذاشتن ۵۶ تومان در روز برای این گاهنامه!
( نویسنده : بردیا )