ژان پل سارتر كيست؟

ژان پل سارتر کیست؟

ژان پل سارتر کیست؟

با مطالب نیک اندیشان همراه باشید.

 

ژان پل سارتر کیست؟ فیلسوف اگزیستانسیالیست یاروشنفکر کمونیست؟ داستان نویس یا نمایشنامه نویس؟ فعالیت های سارتر متنوع تر از آن است که بتوان به اعتبار یکی، از بقیه چشم پوشید. سارتر هر جا که قدم می گذاشت با جدیت و اراده ای که از جهان بینی اگزیستانسیالیستی اش مایه می گرفت، راهش را تا نهایت منطقی آن ادامه می داد. اگر به دنیای ادبیات وارد شد، آنقدر کارش را خوب انجام داد  که سرانجام برنده جایزه نوبل شد. اگر وارد دنیای فلسفه شد، آنقدر کتاب و مقاله نوشت و سخنرانی و مصاحبه کرد که فلسفه اش مشهورترین و پر طرفدارترین  مقاله فلسفی روزگارش شد.اگر پا به عرصه روشنفکری گذاشت، آنقدر در کافه ها پرسه زد و در اعتصابات شرکت کرد وله یا علیه حکومتگران موضع گیری کرد که نماد جنبش روشنفکری در قرن بیستم شد، اگزیستانسیالیت ها معتقدند وجود بر ماهیت تقدم دارد. یعنی هر کس، قبل از هر چیز وجود دارد؛ پیش از این که فقیر باشد یا غنی، بی سواد باشد یا دانشمند و سرانجام، یکی از علاقه مندان به اینشتین باشد یا خود انیشتین، اگزیستانسیالیستهامی گویند آدمی قبل از هر چیز، وجود دارد و در این وجود با دیگران برابر است، آنگاه او می تواند به ماهیتش شکل دهد، تصمیم بگیرد که یک آس و پاس محتاج به نان شب باشد یا ثروتمندترین انسان روی کره ی خاکی. ممکن است آدمی با تصمیم قبلی به سوی ناکامی نرود ولی این چیزی از مسئولیتش در قبال خودش کم نمی کند. این سخن سارتر شهرت زیادی یافته است که اگر شخصی از پا فلج باشد و مدال طلای المپیک را در دومیدانی نگیرد، مقصر فقط خودش است. اگر چه این دیدگاه مخالفان و موافقانی دارد ولی نمی شود انکار کرد که خود سارتر تجسم عینی ادعایش بود.

او به هر حوزه ای وارد شد، هیچگاه کمال گرایی را از یاد نبرد و موفقیت های بسیارش دلیل این مدعاست. ژان پل سارتر در ۲۱ ژوئن ۱۹۰۵در پاریس متولد شد. پانزده ماهه بود که پدرش ژان باتسیت سارتر را از دست داد. مادرش که نسبت نزدیکی با آلبرت شواتیزر، پزشک معروف فرانسوی داشت تا پایان عمر مورد توجه ژان پل سارتر بود. نویسنده معروف همیشه از تاثیر عمیق مادرش بر شخصیت و افکارش یاد می کرد. در نوزده سالگی وارد دانشسرای عالی پاریس شد. فیلسوف آینده در بیست و سه سالگی در امتحانات نهایی رشته فلسفه شرکت کرد و با کمال خجالت مردود شد. البته علت آن ضعف علمی نبود؛ علت موضع رادیکال سارتر بود که معتقد بود فلسفه را باید فهمید و نه این که حفظ کرد. در امتحانات سال بعد با رتبه اول قبول شد. اما نفر دوم این امتحانات کسی نبود جز سیمون دوبوار؛ زنی که از این پس تا پایان عمرنزدیکترین همراه فکری و عاطفی سارتر بود.

سه سال بعد ژان پل سارتر به عنوان معلم فلسفه به بندر لوهاوررفت و مدت ها در این شهر اقامت داشت. اما دوری از دوبوار در این مدت آن چنان برای سارتر جوان گران آمد که پس از بازگشت به پاریس به طور جدی به فکر ازدواج با دوبوار افتاد. در سال ۱۹۳۳ با یک فرصت مطالعاتی به برلین سفر کرد و یکی دو سالی که در آلمان بود به آشنایی با آثار ” هوسرل “و”هایدگر” گذشت. “هستی و زمان” هایدگر آن چنان تاثیری بر سارتر نهاد که سرانجام درسال ۱۹۴۱کتاب “هستی و نیستی”را منتشر کرد و تاثیری پذیری خود را از فلسفه پدیدار شناسانه هایدگر آشکار کرد. سال ۱۹۳۶ بود که رمان ” تهوع” را نوشت و به انتشارات گالیمار تحویل داد. صاحب انتشاراتی با اکراه این رمان را پذیرفت، اما پس از انتشار کتاب در سال ۱۹۳۸ به عنوان رمان سال برگزیده شد.ضمناٌ مجموعه داستان “دیوار” نیز به چاپ رسید که مورد استقبال جامعه ادبی فرانسه قرار گرفت و حتی او را در کنار بزرگانی چون بالزاک قرار داد.

بنابراین پیش از آغاز جنگ، ژان پل سارتر از تثبیت موقعیت ادبی خود مطمئن شد و همین بود که سال های بعد را عمدتاٌ وقف فلسفه کرد. با آغاز جنگ جهانی دوم داوطلبانه به جبهه رفت. نگرش فلسفی سارتر ایجاب می کرد که در متن بحران های روزگار وارد شود و حتی این بحران را به عنوان یک فرصت برای خودشناسی تلقی کند. آن چه که در جنگ برای سارتر اهمیت داشت ، تماس نزدیکی بود که با مرگ برقرار می شد. در میدان جنگ، مرگ دم دست تر از هر جای دیگری بود؛ و در مواجهه با مرگ بود که آدمی امکانات وجودی خودش را آشکارمی کرد. تقدیر این بود که سارتر در سی و پنجمین سالروز تولدش در ۱۹۴۰ به اسارت آلمان ها در آید. اسارتش بیش تر از یک سال دوام نیاورد و پس از آزادی به فعالیت فلسفی و ادبی اش ادامه داد.

ژان پل سارتر سرانجام در سال ۱۹۸۰ و در شرایطی که سال ها بینایی اش را از دست داده بود در پاریس و در سن ۷۵ سالگی درگذشت. سه جلد رمان “راه آزادی”رسالات فلسفی “نظریه احساسات” ، “مخیلات” و”رساله تخیل” ،نمایشنامه های “گوشه نشینان آلتونا” “مگس ها” و “دست های آلوده” و آثار ادبی و فلسسفی دیگری نوشت که تعدادی از آن ها در شرح فلسفه اش بود یا واکنشی در برابر جریانات سیاسی روزگارش .

 

 

نوشته شده توسط هدا
آیا وقت نداری مراقبه کنی؟

آیا وقت نداری مراقبه کنی؟

آیا وقت نداری مراقبه کنی؟

آیا این حقیقت دارد که تو وقت برای مراقبه کردن نداری ؟ واقعاً اینطور است ؟ آیا تو یک ساعت در روز برای تأمل در خویشتن و مراقبه کردن فرصت نداری ؟ دوباره فکر کن . از ذهنت بپرس : ” آیا این واقعیت دارد که من وقت ندارم ؟ ” من این را باور ندارم . من تاکنون هیچکس را ندیده ام که بیش از حد نیاز وقت نداشته باشد . کسانی را می بینم که ورق بازی می کنند و می گویند که برای وقت گذرانی چنین می کنند ! آنان برای وقت گذرانی به سینما می روند ؛ غیبت می کنند ، یک روزنامه را بارها و بارها می خوانند و درباره ی یک موضوع بارها و بارها صحبت می کنند و باز هم می گویند : ” وقت نداریم ! ” آنان برای امور غیر لازم و غیر حیاتی به اندازه ی کافی فرصت دارند . ولی چرا برای مراقبه وقت ندارند ؟ زیرا با چیزی غیر ضروری خطری متوجه ذهن نیست . لحظه ای که درباره ی مراقبه فکر می کنی ، ذهن هشیار می شود . حالا کار دارد خطرناک می شود ! زیرا مراقبه یعنی مرگ ذهن . اگر تو به مراقبه ادامه بدهی ، زمانی خواهد رسید که ذهنت باید عقب نشینی کند و کاملاً محو و نابود گردد . پس ذهن در این مورد گوش به زنگ می شود و شروع می کند به بهانه آوردن : ” وقتش کو ؟ حتی اگر هم وقت باشد ، کارهای مهم تری دارم . حالا برای من پول مهم تر است . مراقبه را همیشه می توان انجام داد . می توان آن را عقب انداخت . وقتی پول داشتم و فراغت پیدا کردم ، مراقبه خواهم کرد ، ولی بدون پول چگونه می توان مراقبه کرد ؟ پس اول به درآمد و پول توجه کن و بعد به مراقبه بپرداز !  “

مراقبه را می توان به راحتی به تعویق انداخت ، زیرا تو احساس می کنی که به نیازهای آنی تو ربطی ندارد . نمی توانی نان را به تعویق اندازی ، زیرا خواهی مرد . پول را نمی توان به تعویق انداخت ، زیرا برای رفع نیازهای اساسی تو لازم است . ولی مراقبه را می توان بعدها انجام داد ، زیرا به بقای تو ربطی ندارد . بدون آن هم می توانی زنده باشی . در حقیقت بدون آن به راحتی می توانی زندگی کنی !

لحظه ای که وارد ژرفای مراقبه می شوی ، زندگی تو روی کره ی زمین به خطر می افتد . تو محو می گردی . با عمیق شدن در مراقبه ، تو از این چرخ گردون زندگی خارج می شوی .

مراقبه مانند مرگ است . پس ذهن وحشت می کند . مراقبه همچون عشق است ، پس ذهن به هراس می افتد و می گوید : ” آن را به تعویق بیانداز ” و تو می توانی به راحتی آن را تا بی نهایت به تعویق بیندازی . ذهن تو همیشه چیزهایی شبیه این می گوید . و فکر نکن من درباره ی دیگران صحبت می کنم . من درباره ی شخص تو سخن می گویم !

از اُشو

* مراقبه یعنی به خود پرداختن
با مطالب نیک اندیشان همراه باشید

نوشته شده توسط سینا

 

فکر می کنی دیگران تو رو جزء کدوم دسته میدونن؟؟

نوشته شده در روز: جمعه ۵ مرداد ماه ۱۳۸۶ — ساعت : ۱۹:۰۸

دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته عمده تقسیم کرده است

آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم نیستند ( عمده آدمها . حضورشان مبتنی به فیزیک است . تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند . بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند

 

آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم نیستند ( مردگانی متحرک در جهان . خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته اند . بی شخصیت اند و بی اعتبار . هرگز به چشم نمی آیند . مرده و زنده اشان یکی است

 

آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم هستند ( آدمهای معتبر و با شخصیت . کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند . کسانی که هماره به خاطر ما می مانند . دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم

آنانی که وقتی هستند نیستند و وقتی که نیستند هستند ( شگفت انگیز ترین آدمها . در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم . اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم . باز می شناسیم . می فهمیم که آنان چه بودند . چه می گفتند و چه می خواستند . ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان . اما وقتی در برابرشان قرار می گیریم . قفل بر زبانمان می زنند . اختیار از ما سلب میشود . سکوت می کنیم و غرقه در حضور آنان مست می شویم . و درست در زمانی که می روند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم . شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد

فکر می کنی دیگران تو رو جزء کدوم دسته میدونن؟؟

 

نوشته شده توسط هدا

 

شعر زیبای داروگ اثر نیما یوشیج و اشعاری از دیگر شعرا

شعر زیبای داروگ اثر نیما یوشیج و اشعاری از دیگر شعرا

دنیای شعر همچون دریایی بی انتها از شور و احساس و معنی است. هرچه در آن غوطه ور شویم بیشتر لذت معانی را درک خواهیم کرد. اشعاری که اینجا آوردیم به انتخاب اعضای گروه نیک اندیشان بوده و از وبلاگ بازنویسی شده اند. از جمله شعر زیبای داروگ اثر نیما یوشیج ، قیصر امین پور و …

همین که گفتم!

می خواستم بگویم:

” گفتن نمی توانم ”

آیا همین که گفتم

یعنی

همین که

گفتم ؟

( قیصر امین پور)

نوشته شده توسط حمید

عشقبازی به همین آسانی است

عشقبازی به همین آسانی است

که دلی را بخری

بفروشی مهری

شادمانی را حراج کنی

رنج ها را تخفیف دهی

مهربانی را ارزانی عالم بکنی

 وبپیچی همه را لای حریر احساس

 گره عشق به آنها بزنی

….عشقبازی به همین آسانی است

مجتبی کاشانی

نوشته شده توسط سمیه

داروگ

خشک آمد کشتگاه
در جوار کشت همسایه.
گر چه می گویند: « می گریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران.»
قاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسد باران؟

بر
بساطی که بساطی نیست
در درون کومه ی تاریک من که ذره ای با آن نشاطی نیست
و جدار دنده های نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش می ترکد
ـــ چون دل یاران که در هجران یاران ـــ
قاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسد باران؟

نیما یوشیج

نوشته شده توسط الهام

نام تو

… و حضورت حجامتی ناممکن بود

چندان که در تو درنگ کردم

ناگاه خود را دیدم

که تیغ بر پُشت ِ پَلَشتی های خویش می کِشَم

و از پس ِ دَردی

–  عمرش به قدر زندگی –

خون ِ به چرک نشسته را

در سردابه های انزوا و شهوت

بادکِش می کنم

**

بغض می کنم

برق می زنم

رعد می شوم

فرو می ریزم

و می شکنم …

**

… و از پس ِ بارانی

– عمرش به قدر خنده ات –

در آسمان کنون پُر ستاره ام

نام  ترا به شادی و عشق

آواز می کنم .

************************************************

به عقیده ی من فضای مجازی ِ وب با این یکسان نویسی هایش نمی تواند تمام حسّ ِ آدمی را منتقل کند. شخصا ترجیح می دهم با خط خودم مطالبم را بنویسم. سعی می کنم از این به بعد اینگونه عمل کنم . آدرس اسکن ِ مطالبم را هم از این به بعد در پایین مطلبم قرار می دهم.در اینجااسکن نوشته ام را ببینید.

نوشته شده توسط حمید

داشتم می رفتم

داشتم می رفتم

که تو را زیر درختی که از آن روییدم

با تمام تن مرطوب غمت دفن کنم

و صلیبی از موهایم را بر خاک تو بگذارم

و سپس

پای داری که تو در مسلخ چشمانم آویخته ای

شاهد مرگ غم و غصه چشمانت باشم

اما…

قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر شد و من مردم

نه که در زیر درخت

بلکه در غم مردم .

 

شعر از دوستم « معصومه نامجو »

نوشته شده توسط آرزو
 همیشه کسی در تاریکی هست که ما را به وحشت می اندازد

همیشه کسی در تاریکی هست که خود ش هم از وحشت

می لرزد

همیشه کسی در تاریکی هست که گلوله های ما با صورتش

بر خورد می کند

همیشه کسی در تاریکی هست که گلوله هایش را به سمت ما

شلیک می کند

شلیک کننده وقتی شلیک می کند شادمان است

شلیک کننده وقتی شلیک می کند غمگین است

 

حافظ موسوی (مرداد۸۱)

 

 

نوشته شده توسط هدا
می توان عشق به آنها آموخت - شعری برای بچه ها

می توان عشق به آنها آموخت – شعری برای بچه ها

من هنوز معتقدم می شود به آنها عشق آموخت ، قطعه شعری برای بچه ها به انتخاب سینا یاوریان و مطالبی از دیگر اعضای گروه، بازنویسی شده از وبلاگ گروه نیک اندیشان

و چه این جمله به فکرهمگی افتاده

بچه ها را چه کنیم

بچه ها می خوانند

بچه ها می رقصند

بچه ها می خوانند

این طریقی است که درخاطرشان می ماند

ای فلانی

دوسه خطی بنویس

ساده تر

رنگین تر

درپی قافیه و واژه مباش

سوژه ی امروزی

بگذر از دلسوزی

للـه هایی همه دلسوزتر از مادرشان

بی خیال از غم فردایی وعاقبت و آخرشان

من هنوز معتقدم

من هنوز معتقدم

می شود عشق به آنها آموخت

می شود دربه در واژه ی بازار نبود

می توان تقدیم کرد

و پشیزی به پشیزی نفروخت

می توان عشق به آنها آموخت

خواننده : سیاوش قمیشی

نوشته شده توسط سینا

یک زمانی برام کتاب می خوندند…

یک زمانی کتاب خوندن رو آغاز کردم و هنوز هم می خونم…

یک زمانی کتابی خواهم نوشت… و یا شعری برای بچه ها

و سرانجام کتابی خواهم شد در کتابخانه خرد و دل آیندگان…

نوشته شده توسط بردیا

بعد از شعری برای بچه ها این شعر زیبا به انتخاب حمید را می خوانیم.

در آرامشی شبانه

    آرام آرام

با پنبه ای سپید که از دخترکی جنگلی گرفته ام

گوشواره های فیروزه ای ات را برق می اندازم

گردنبندت را به گردنت می اندازم

    و روبرویت می نشینم

*

زندگی را دوست می داری ؟

از مرگ می گریزی ؟

از عشق … می هراسی ؟

*

زندگی را باید زیست

مرگ را باید مُرد

عشق را

*

زندگی راه رهایی ست

مرگ توهّم رهایی ست

و عشق … خود ِ  رهایی

*

برای همین است که زندگان راهیان ِ راه ِ رهایی اند

برای همین است که مردگان راهیان توهّم ِ رهایی اند

و برای همین است که عاشقان ، مطلق ِ رهایی اند

*

چه خیالات باطلی

عشق ، آغاز اسارت است

عشق ، پنجه ای است بر گلوی قُمری ِ آواز خوان

یا خود ، بندی است بر پای آهوی گریز پای

ور نه ، دامی است به راه خرگوش بازیگوش

*

آنکه عاشق تر است … رها تر است

باور نداری…می دانم

*

تو را سپاس می گویم

ای نور زیبایی

به تاریک توهّم ِ پندار

تو را سپاس می گویم

ای گریزگاه واقعیت

ای فرصت تنفّس

ای حضورت

غیاب ِ خودخواهی

ای طلوع یک معنا…در جهان ِ صد معنا

*

از نگاهت ترانه می سازم

با تو عاشقانه می خوانم

با صدایت به تارهای حنجره ام

فرصتی دوباره می بخشم

*

اینک

با عشقت

نَه  دربندترین

بلکه

رهاترینم

*

باور نداری

می دانم

می دانم

می دانم

نوشته شده توسط حمید

شعری از آنا آخماتووا 

شعری از آنا آخماتووا 

شعری از آنا آخماتووا و سالشمار زندگی او

با مطالب نیک اندیشان همراه باشید

در نیمه باز است

درختان لیمو به نرمی تکان می خورند

روی میز

شلاقی و دستکشی از یاد رفته است

خورشید ، هاله ی  ِ زردی می پراکَنَد

خش خش ِ  – برگ ها – را می شنوم

چرا می روی ؟

نمی فهمم

فردا صبح

روشن و شاد خواهد بود

این زندگی زیباست

ای دل ، خردمند شو

 

سراپا خسته ای

در جستجوی – کسی – آرامتر و بی رنگ تری

ببین ، می خوانم

ارواح جاودانه اند

 

The door is half open
The lime trees wave sweetly
On the table, forgotten
A whip and a glove.

The lamp casts a yellow circle
I listen to the rustling
Why did you go
I don’t understand

Tomorrow the morning
Will be clear and happy
This life is beautiful
Heart, be wise

You are utterly tired
You beat calmer, duller
You know , I read
That souls are immortal

 

*********************************************

با سپاس از الهام برای ارسال این شعر از آنا آخماتووا

و جدیت و تلاشش در کشف اشعار زیبای شاعران نا آشنا

*********************************************

امیدوارم خوب ترجمه کرده باشم

نوشته شده توسط حمید
آنا آخماتووا (گورنکو) ۱۱ ژوئن‌ در اودسا در خانواده‌ یک‌ مهندس‌ نیروی‌ دریایی‌ متولد می‌شود.

۱۸۹۰

خانواده‌ به‌ تسارسکویه‌ (نزدیک‌ سن‌ پترزبورگ) نقل‌ مکان‌ می‌کند.

۱۹۰۰ – ۱۹۰۵

آنا آخماتووا وارد مدرسه‌ گرامر تسارسکویه‌ می‌شود و نخستین‌ شعر خود را می‌سراید.

پدر و مادرش‌ در ۱۹۰۵ از هم‌ جدا می‌شوند؛ مادرش‌ بچه‌ها را با خود ابتدا به‌ اوپاتوریا و سپس‌ به‌ کیف‌ می‌برد و آنجا ساکن‌ می‌شود.

۱۹۰۷

آنا از دبیرستان‌ گرامر فارغ‌التحصیل‌ شده‌ و برای‌ ادامه‌ تحصیل‌ در رشته‌ حقوق‌ وارد دانشگاه‌ مخصوص‌ زنان‌ می‌شود و دو سال‌ به‌ تحصیل‌ می‌پردازد.

نخستین‌ شعر آخماتووا ?(بر انگشتان‌ دست‌ او حلقه‌های‌ درختان‌ است?) در نشریه‌ روسی‌ زبان‌ سیریوس‌ که‌ در پاریس‌ منتشر می‌شد، چاپ‌ می‌شود.

۱۹۱۰

آنا آخماتووا با ن. س. گومیلیف‌ ازدواج‌ می‌کند. به‌ پاریس‌ می‌رود و بعد به‌ سن‌پترزبورگ‌ نقل‌ مکان‌ می‌کند. برای‌ ادامه‌ تحصیل‌ در رشته‌ تاریخ‌ و ادبیات‌ وارد دانشگاه‌ رایف‌ می‌شود.

۱۹۱۱

آنا آخماتووا یکی‌ از اعضای‌ گروه‌ موسوم‌ به‌ ?کارگاه‌ شاعر? می‌شود. شعرهایش‌ در نشریات‌ گوناگون‌ به‌ چاپ‌ می‌رسد.

سفر به‌ پاریس.

۱۹۱۲

آخماتووا به‌ ایتالیا سفر می‌کند. اولین‌ مجموعه‌ اشعارش‌ به‌ نام‌ شامگاه‌ منتشر می‌شود.

پسر آخماتووا و گومیلیف، لِو، در اول‌ اکتبر به‌ دنیا می‌آید.

۱۹۱۷

انتشار دومین‌ مجموعه‌ به‌ نام‌ فوج‌ پرندگان‌ سفید.

۱۹۲۱

اعدام‌ گومیلیف، در اوت، به‌ اتهام‌ شرکت‌ در فعالیت‌های‌ ضدانقلابی.

۱۹۲۲

چاپ‌ مجموعه‌ پیش‌ از میلاد، که‌ در ۱۹۲۳ با افزوده‌هایی‌ تجدید چاپ‌ می‌شود.

۱۹۳۰

به‌ مطالعه‌ و تحقیق‌ در آثار پوشکین‌ می‌پردازد. عضو آکادمی‌ علوم‌ در پوشکین‌شناسی‌ شده‌ است. چندین‌ مقاله‌ درباره‌ پوشکین‌ از آخماتووا به‌ چاپ‌ می‌رسد.

۱۹۳۳ – ۱۹۴۹

پسر او چهار بار به‌ اتهام‌های‌ مبهمی‌ دستگیر و هر بار پس‌ از مدتی‌ کوتاه‌ آزاد می‌شود.

۱۹۳۵ – ۱۹۴۰

روی‌ شعر خود به‌ نام‌ مرثیه‌ کار می‌کند.

۱۹۴۰

انتشار گزینه‌ای‌ از کارهای‌ قبلی‌ خود به‌ نام‌ از شش‌ کتاب.

۱۹۴۱

آخماتووا، در سپتامبر، از لنینگراد محاصره‌ شده‌ به‌ مسکو و سپس‌ به‌ تاشکند برده‌ می‌شود.

۱۹۴۱ – ۱۹۴۴

در تاشکند زندگی‌ می‌کند و در بیمارستان‌های‌ نظامی‌ به‌ شعرخوانی‌ می‌پردازد.

۱۹۴۳

مجموعه‌ گزینه‌ شعرها چاپ‌ می‌شود.

۱۹۴۶

انتشار گزینه‌ شعرها ۱۹۰۹ – ۱۹۴۵.

در روزنامه‌های‌ ایزوستیا و لنینگراد از اشعار او به‌ سختی‌ انتقاد می‌شود.

در ۱۴ اوت‌ از شورای‌ نویسندگان‌ اخراج‌ می‌شود.

۱۹۶۱

چاپ‌ مجموعه‌ای‌ به‌ نام‌ شعرها.

۱۹۶۲

منظومه‌ بدون‌ قهرمان‌ را پس‌ از بیست‌ و یک‌ سال‌ به‌ پایان‌ می‌رساند.

۱۹۶۴

جایزه‌ راتنا تائورمینا در ایتالیا به‌ او تعلق‌ می‌گیرد. در همین‌ سال‌ دکترای‌ افتخاری‌ از دانشگاه‌ آکسفورد لندن‌ دریافت‌ می‌کند.

.۱۹۶۵

نوشته شده توسط الهام
اصل قورباغه ای

اصل قورباغه ای

اصل قورباغه ای

اگر یک قورباغه تیزهوش وشاد را بردارید وداخل یک  ظرف  آب جوش بیندازید قورباغه چه کار می کند؟

بیرون می پرد!درواقع قورباغه فورا به این نتیجه می رسد که لذتی در کار نیست وباید برود!

حالا اگر همین قورباغه یا یکی از فامیلهایش را بردارید وداخل یک ظرف آب سرد بیندازید وبعد ظرف را روی اجاق بگذارید وبتدریج به آن حرارت بدهید قورباغه چه کار می کند؟

استراحت میکند…چند دقیقه بعد به خودش می گوید:ظاهرا آب گرم شده است وتا چشم به هم بزنید یک قورباغه آب پز آماده است.

نتیجه اخلاقی داستان اصل قورباغه ای!

زندگی به تدریج اتفاق می افتد.ماهم می توانیم مثل قورباغه داستانمان ابلهی کنیم و   وقت را از دست بدهیم وناگهان ببینیم که کار از کار گذشته است .همه ما باید نسبت به جریانات زندگی مان آگاه وبیدار باشیم.

سوال؟

اگر فردا صبح از خواب بیدار شوید وببینید که بیست کیلو چاق شده اید نگران نمی شوید؟

البته که می شوید!سراسیمه به بیمارستان تلفن می زنید :الو ،اورژانس ،کمک،کمک ،من چاق شده ام !

اما اگر همین اتفاق به تدریج رخ بدهد، یک کیلو این ماه،یک کیلو ماه آینده و…آیا بازهم همین عکس العمل را نشان می دهید؟نه!با بی خیالی از کنارش می گذرید.

برای کسانی که  ورشکسته می شوند ،اضافه  وزن  می آورند یا طلاق  میگیرند  یا آخر ترم  مشروط  می شوند! این حوادث دفعتا اتفاق نمی افتد یک ذره امروز،یک ذره فردا وسر انجام یک روز هم انفجار و سپس می پرسیم :چرا این اتفاق افتاد؟

اصل قورباغه ای برای همه اتفاق میفتد. زندگی ماهیت انبار شوندگی دارد.هر اتفاقی به اتفاق دیگر افزوده می شود، مثل قطره های آب که صخره های سنگی را می فرساید.

اصل قورباغه ای به ما هشدار می دهد که مراقب تمایلات خود باشید!

ما باید هر روز این پرسش را برای خود مطرح کنیم :به کجا دارم می روم؟آیا من سالمتر، مناسبتر، شادتر وثروتمندتر از سال گذشته ام هستم؟ واگر پاسخ منفی است بی درنگ باید در کارهای خود تجدید نظر کنیم.

خلاصه کلام

شاید این نکته رعب انگیز باشد اما واقعیت این است که هیچ ثباتی در کار نیست یا باید به جلو پیش بروید یا بلغزید وپایین بیفتید.

============================================

  • برگرفته از کتاب ارزشمند آخرین راز شاد زیستن
  • نوشته آندره متیوس
  • با مطالب نیک اندیشان همراه باشید
نوشته شده توسط بردیا
اشعاری از سیاوش کسرایی

اشعاری از سیاوش کسرایی

اشعاری از سیاوش کسرایی

با مطالب نیک اندیشان همراه باشید.

رقص ایرانی

 

چو گل های سپید صبحگاهی

در̃ اغوش سیاهی

شکوفا شو

 

به پا برخیز و پیراهن رها کن

گره از گیسوان خفته وا کن

فریبا شو

گریزا شو

چو عطر نغمه کز چنگم تراود

بتاب ̃ارام و در ابر هوا شو

 

به انگشتان سر گیسو نگه دار

نگه در چشم من بگذار و بردار

فروکش کن

نیایش کن

بلور بازوان بربند و واکن

دو پا بر هم بزن،پایی رها کن

 

بپر،پرواز کن،دیوانگی کن

ز جمع ̃اشنا بیگانگی کن

چو دود شمع شب،از شعله برخیز

گریز گیسوان بر بادها ریز

بپرداز!

بپرهیز!

چو رقص سایه ها در روشنی شو

چو پای روشنی در سایه ها رو

 

گهی زنگی بر انگشتی بیاویز

نوا و نغمه ای با هم بیامیز

دل ̃ارام!

مَیارام!

گهی بردار چنگی

به هر دروازه رو کن

سر هر رهگذاری جست و جو کن

به هر راهی،نگاهی

به هر سنگی،درنگی

برقص و شهر را پر های و هو کن

به بر دامن بگیر و یک سبد کن

ستاره دانه چین کن،نیک و بد کن

نظر بر ̃اسمان سوی خدا کن

دعا کن

ندیدی گر خدا را

بیا ̃اهنگ ما کن

 

مَنَت می پویم از پای اوفتاده

منت می پایم اندر جام باده

تو برخیز

تو بگریز

برقص ̃اشفته بر سیم ربابم

شدی چون مست و بی تاب

چو گل هایی که می لغزند بر ̃اب

پریشان شو بر امواج شرابم

سیاوش کسرایی

۱۳۳۲.۲.۳

 

رسد̃ ادمی به جایی که به جز خدا نبیند

سعدی

انسان

 

پایان گرفت دوری و اینک من

با نام مهر لب به سخن باز می کنم

از دوست داشتن

آغاز می کنم

 

انگار ̃اسمان و زمین جفت می شوند

انگار می برندم تا سقف ̃اسمان

انگار می کشندم بر راه کهکشان

 

در دشت های سبز فلک چشم ̃افتاب

گردیده رهنما

در قصر نیلگون

فانوس ماهتاب افکنده شعله ها

 

با بال های عشق

پرواز می کنم

با من ستارگان همه پرواز می کنند

دستم پر از ستاره وچشمم پر از نگاه

اغوش می گشایم

دوشیزگان ابر به من ناز می کنند

 

پرواز می کنم

در سینه می کشم همه ̃ابی ِ ̃اسمان

می ̃امدم به گوش نوای فرشتگان :

«انسان، مسیح تازه

انسان، امید پاک

در بارگاه مهر

اینک خدای خاک»

در سجده می شوند به هر سو ستارگان

 

پر می کشم ز دامن شط  شهاب ها

می بینم ̃ان چه بوده به رویا و خواب ها

 

سر مست از نیاز چو پروانه بهار

سر می کشم به هر ستاره و پا می نهم بر ̃ان

تا شیره ای بپرورم از جست وجوی خویش

تا میوه ای بیاورم از باغ اختران

 

چشم خدایْ بینم

بیدار می شود

دست گره گشایم در کار می شود

پا می نهم به تخت

سر می دهم صدا

وا می کنم دریچه جام جهان نما

تا بنگرم به انسان در مسند خدا

 

این است عاشقان که من امشب

دروازه های رو به سحر باز می کنم

این است عاشقان که من امروز

از دوست داشتن

اغاز می کنم

 

۱۳۳۶.۹.۲۸

سیاوش کسرایی / دفتر شعر (اوا)

 

 

نوشته شده توسط هدا
قطعه شعر بیگانه اثر منوچهر آتشی

قطعه شعر بیگانه اثر منوچهر آتشی

قطعه شعر بیگانه اثر منوچهر آتشی و مطلبی به حافظ؛ از وبلاگ نیک اندیشان بازنویسی می کنیم. هر چه بیشتر بخوانیم و بدانیم ، مسیر زندگی مان روشن تر خواهد شد پس برای این مهم بیشتر وقت بگذاریم. با مطالب نیک اندیشان همراه باشید.

شعر بیگانه 

حضوری گستاخ دارم به دیارت
به شعر و اندیشه
یا چشمی داری
بر زخم رگ
که تواند زخم های نهانم را دید
یا سری که تواند دریافت از کدامین ستاره بی
نام از کدام کهکشان سرد
شده
فرو افتاده ام
در این علفزار به شبنم سرخ آلوده
مانی شهر کوران
حضوری دارم
نه لطیف و نه مانوس
برابر چشمت و رو در روی اندیشه ات
خواهی بشناسم و دشنامم گوی
خواهی نشناسم و بگذر از کنارم
بیگانه

شعر بیگانه شاعر: منوچهر آتشی

نوشته شده توسط الهام

به حافظ

(آوای نوشانوش، پرسش یک آبنوش)

میخانه ای که تو برای خویشتن

پی افکنده ای

فراخ تر از هر خانه ای است

جهان از سر کشیدن می یی

که تو در اندرون آن می اندازی،

ناتوان است.

پرنده ای، که روزگاری ققنوس بود

در ضیافت توست

موشی که کوهی را بزاد

خود گویا تویی!

 

تو همه ای ، تو هیچی

میخانه ای، می یی

ققنوسی، کوهی و موشی،

در خود فرو می روی ابدی،

از خود می پروازی ابدی،

رخشندگی همه ی ژرفاها،

و مستی هم ی مستانی

– تو و شراب؟

اکنون میان دو هیچ – «نیچه»

نوشته شده توسط آرزو
بعد از شعر بیگانه و مطلب آرزو نوشته ای از حمید می خوانیم:

پنجره باز است

و طوفان

کشتی هایم را به هم می کوبد

صداها در سرم غوغا می کنند

و مَشامَم پُر  ِ بوی  ِ باروت ِ عصیان است

زمان مُرده است

و بی امید و پریشان ،

با شمعی خاموش

در غرفه های دلم

روزنی می جویم

اما …

دیشب خدا را پای ِ زیباترین بید مجنون حیاط  ِ خانه دفن کردم

و حالا :

” چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم ”

.

چشم باز می کنم ؛

در میان کتاب هایم هستم .

مُشتی کاغذ در چَنگم ،

و اصواتی غریب بر دهانم .

دست ِ آشنایی را بر پیشانی  ِ داغم احساس می کنم

نگاهش به پنجره ی  ِ باز  ِ اتاق است …

 

به نجوا در گوشم زمزمه می کند :

عطسه های گاه گاه  ِ شَک ، طبیعی است

لیک این تب ِ تو  از بی خدایی است .

*************************************

سه روز درگیر ایده و تصویری بودم که در ذهنم نشسته بود .

تصمیم گرفتم روی کاغذ بیاورمش ، اما در نهایت ، آن چه

به روی کاغذ آمد بسیار بسیار متفاوت از طرح اولیه شد.

بسیار خوشحال خواهم شد که نظرات بی تعارف دوستان

را در مورد این قطعه بدانم .

*********************************

نوشته شده توسط حمید

رازهای موفقیت در زندگی (7 رازی که افراد موفق می دانند)

رازهای موفقیت در زندگی (۷ رازی که افراد موفق می دانند)

فکر می کنید افراد موفق برای موفقیت در زندگی شان چه کارهایی انجام می دهند؟ به نظرتان دست یابی به موفقیت در زندگی چگونه حاصل می شود؟

موفقیت در زندگی برای برخی به معنای ثروتمند شدن است؛ برخی دست یابی به قدرت را معادل با موفقیت می دانند و هستند کسانی هم که می خواهند تأثیری مثبت بر جهان اطراف خود بگذارند و این گونه به موفقیت دست پیدا می کنند.

تمامی این اهداف برای موفقیت در زندگی کاملا قابل قبول و سنجیده هستند و مشخصا موفقیت برای هر کس تعریفی متفاوت دارد، اما فارغ از این که شما چه هدفی برای دست یابی به موفقیت در ذهن داشته باشید، باید به خاطر داشته باشید که هیچ موفقیتی بدون تلاش و زحمت به دست نخواهد آمد.

راز موفقیت چیست؟

تا کنون راهنماها و دستورالعمل های متفاوت و گوناگونی در قالب مقاله، کتاب و … به چاپ رسیده و منتشر شده اند، چرا که همانگونه که عنوان شد، موفقیت در زندگی مبحثی است که برای هر شخص تعریفی به خصوص خواهد داشت. به همین جهت گستره وسیعی از مطالب را شامل می شود. البته پیشنهادهای ارائه شده در برخی متون مرتبط با موفقیت بعضا چندان نتیجه بخش نبوده اند، به همین خاطر نمی توان با استناد به یک منبع مشخص به هدف دست یافت و تحقیقات جامع تری را می طلبد.

در این مقاله تلاش ما بر آن بوده است تا اطلاعات مفید موجود درباره موفقیت در زندگی در برخی منابع را گردآوری کنیم و در اختیار شما بگذاریم. این اطلاعات در قالب توصیه هایی عنوان خواهد شد که بعضا توسط افراد موفق و مشهوری عنوان شده اند. با ما همراه باشید تا جزئیات بیشتری در این باره در اختیارتان قرار دهیم.

رازهای موفقیت در زندگی (7 رازی که افراد موفق می دانند)

رازهای طلایی برای موفقیت در زندگی

راز اول برای دست یابی به موفقیت در زندگی : به جای انگیزه سازی، سعی کنید بر مسئولیت پذیری و تعهد تمرکز کنید

تا چه حد به هدفی که برای موفقیت در زندگی برای خود در نظر گرفته اید تعهد دارید؟ این هدف چقدر برای شما اهمیت دارد و برای دست یابی به آن چه فداکاری هایی حاضرید انجام دهید؟ با وجود آن که تا کنون مطالب زیادی در تمجید انگیزه و انگیزه سازی در منابع مختلف منتشر شده است، باید به خاطر داشت که تعهد و مسئولیت پذیری به مراتب نقش مهمتری از انگیزه در دست یابی به هدف دارد و شخصی که به هدف خود تعهد داشته باشد، به دنبال آن انگیزه هم پیدا خواهد کرد.

راز دوم برای دست یابی به موفقیت در زندگی : بزرگ فکر کنید

«خطر به مراتب بزرگ تری که بیشتر ما را تهدید می کند، انتخاب هدفی بزرگتر از حد معمول و عدم توانایی در دست یابی به آن نیست، بلکه انتخاب هدفی کوچک و رسیدن به آن است.». این جمله از مایکل آنجلو، هنرمند و نقاش مشهور به یادگار مانده است و با وجود این که قرن ها از مرگ او می گذرد، هنوز هم عده زیادی از این گفته او الهام می گیرند.

افراد بسیار زیادی هستند که برخی اهداف شان را به منظور دست یابی به اهدافی واقع گرایانه تر کنار می گذارند و فکر می کنند این گونه قادر به کسب موفقیت در زندگی خواهند بود. مشخصا کنار گذاشتن رویاها و رفتن به دنبال اهداف ساده تر کاری است که اکثر افراد عادی ترجیح می دهند، اما با به یاد داشتن این جمله از مایکل آنجلو می توان به این نتیجه رسید که چنین رویکردی اساسا می تواند باعث سلب موفقیت از افراد شود. بنابراین بد نیست اگر کمی جاه طلب باشید و به دنبال اهداف بزرگتر و رویاهای خود بروید.

راز سوم برای دست یابی به موفقیت در زندگی : به جای فکر کردن به نتیجه کار، به دانش و تجربه حاصل شده از مسیر دست یابی به آن فکر کنید

اگر تمرکز شما بیشتر بر چیزهای جدیدی باشد که در مسیر دست یابی به موفقیت کسب می کنید و به پیشرفت و روز به روز بهتر شدن فکر کنید، انگیزه بسیار زیادی برای ادامه راه پیدا خواهید کرد و امکان کسب موفقیت در زندگی بیشتر می شود. در سوی دیگر اما اگر فکر و ذکر شما معطوف به دست یابی به هدف باشد، انگیزه شما ثبات و دوامی نخواهد داشت و به محض سربرآوردن مشکلات، انگیزه ادامه راه را از دست خواهید داد. با این تفاسیر توصیه دیگر ما برای کسب موفقیت در زندگی این است که به جای تمرکز بر مقصد، به مسیر راهی که می پیمایید فکر کنید. به این فکر کنید که در طول مسیر چه چیزهای جدیدی یاد می گیرید و کدام بخش از نقاط ضعف خود را می توانید بهتر کنید.

رازهای موفقیت در زندگی (7 رازی که افراد موفق می دانند)

راز چهارم برای دست یابی به موفقیت در زندگی : کاری را پیدا کنید که از انجام دادنش لذت می برید و برای پیشبرد آن تلاش کنید

زمانی در حال گام برداشتن در مسیر منتهی به موفقیت خواهید بود که کاری را انجام دهید و به خاطرش دستمزدی دریافت نکنید.

این یکی از جملات موفقیت است که اپرا وینفری، از افراد شناخته شده در عرصه سرگرمی و مطبوعات درباره موفقیت در زندگی عنوان کرده است. تصور کنید در حال حاضر شغلی دارید و تمامی پله های ترقی موجود در آن را طی کرده اید؛ در نهایت خود را در حالی خواهید یافت که به سختی کار می کنید و بخش اعظم زمان خود را صرف کارتان می کنید. اما اگر از کاری که انجام می دهید متنفر باشید آن گاه موفقیت در آن به معنای موفقیت در زندگی خواهد بود؟ مشخصا جواب این سؤال منفی است.

اگر توانایی این را داشته باشید که به جای چنین کاری تمرکز خود را معطوف به فعالیتی کنید که از انجام دادنش لذت می برید و به آن علاقه دارید، مطمئنا گام مطمئن تری برای کسب موفقیت در زندگی برداشته اید. علاقه سبب ایجاد انگیزه می شود و امکان کسب موفقیت به مراتب بیشتر می شود؛ موفقیت در چنین کاری هم به نوبه خود به معنای برآورده شدن رویاها و آرزوهایی است که در سر داشته اید.

راز پنجم برای دست یابی به موفقیت در زندگی : افکار بازدارنده را کنار بگذارید

چگونگی افکار شما تأثیر مستقیمی بر احساسات می گذارند و در نهایت همین احساسات هستند که مشخص کننده نگاه شما به کاری که انجام می دهید خواهند بود. مشخصا در ذهن هر انسانی افکار زیادی می آیند و می روند، اما اگر بخواهید به موفقیت در زندگی برسید، باید این توانایی را در خود به وجود بیاورید که بر کدام افکار متمرکز شوید و آن هایی که احساس می کنید برای ادامه مسیرتان کمک کننده نیستند را کنار بگذارید: افکاری مانند ترس یا تردید که از لحاظ احساسی شما را متوقف می کنند و از ادامه مسیر باز می دارند. در سوی دیگر اما با هیجان داشتن، تمایل به داشتن تجربه های جدید، خارج شدن از منطقه امن و دیگر افکار و احساسات این چنینی می توانید به موفقیت در زندگی برسید.

رازهای موفقیت در زندگی (7 رازی که افراد موفق می دانند)

راز ششم برای دست یابی به موفقیت در زندگی : استفاده از خلاقیت

پس از آن که افکار و احساسات بازدارنده را شناسایی کردید و کنارشان گذاشتید، نوبت به استفاده از خلاقیت می رسد. زمانی که همه چیز بر وفق مراد است و خوب پیش می رود، سرشار از انرژی مثبت هستید و می توانید در کار و زندگی شخصی خود از آن استفاده کنید و به موفقیت در زندگی برسید، اما به خاطر داشته باشید زمانی که کنترل اوضاع از دست خارج می شود و شرایط دشوار می شود نباید خود را ببازید و اتفاقا در این زمان باید انرژی بیشتری معطوف به فعالیت ها کنید.

راهکاری سودمند برای این کار استفاده از خلاقیت و نگاه کردن به اوضاع و شرایط با دیدی دیگر است. اگر مرتبا این جمله را تکرار کنید که «من از کارم متنفر هستم»، مطمئنا نتایج خوبی به دست نخواهید آورد و کسب موفقیت در زندگی بسیار دشوار می شود؛ برای نمونه در این هنگام اگر از کارفرمای تان دل خوشی ندارید یا کارتان خسته کننده است، سعی کنید با استفاده از خلاقیت به گونه ای دیگر مسائل را مد نظر قرار دهید؛ به خاطر داشته باشید که حتی از این کار خسته کننده و این کارفرمای نه چندان خوش رفتار هم می توان چیزهای تازه ای یاد گرفت و برای کسب موفقیت در زندگی از آن ها استفاده کرد، بنابراین به هنگام مواجه با شرایط دشوار خود را نبازید.

راز هفتم برای دست یابی به موفقیت در زندگی : کمی با خودتان رفتار سخت گیرانه تری داشته باشید

زمانی که برای انجام کاری به خصوص انگیزه داشته باشید، آن کار را انجام خواهید داد و انجام دادن کار نتایجی به همراه خواهد داشت. اما گاهی اوقات ممکن است نتیجه دلخواه از انجام فعالیت ها به دست نیاید. در این زمان اگر به خودتان آسان بگیرید و از قرار گرفتن در موقعیت های دشوار اجتناب کنید، از هدف خود دور خواهید شد؛ به عبارت دیگر اگر منتظر موقعیت یا فرصتی بمانید که بتوانید اوضاع را تغییر دهید به مرور زمان افکار بازدارنده و حتی افسردگی به سراغ شما خواهد آمد و اگر به دنبال کسب موفقیت در زندگی باشید، این گونه احساسات و افکار آخرین چیزی است که به شان نیاز پیدا خواهید کرد.

با این تفاسیر بهتر است رویکرد سخت گیرانه تری در مواجه با خود داشته باشید و به هنگام رویارویی با شرایطی دشوار خود را به چالش بکشید و حتی اگر از انجام کاری واهمه دارید، آن را انجام دهید. با منتظر ماندن برای رخ دادن اتفاقی خوشایند تنها از کسب موفقیت در زندگی دور خواهید شد و این رویکرد نتیجه دیگری به همراه نخواهد داشت.

کانون عشق

کانون عشق

مطلبی با عنوان کانون عشق از وبلاگ نیک اندیشان. هر چه بیشتر بخوانیم و بدانیم ، مسیر زندگی مان روشن تر خواهد شد پس برای این مهم بیشتر وقت بگذاریم. با مطالب نیک اندیشان همراه باشید

کانون عشق

روند تعالی بخشیدن یکدیگر ، هنگامی که در گرد هم آمدن  گروهی از اشخاص صورت بگیرد ، ابعاد تازه ای می یابد. تصور کنید چه اتفاقی می افتد هنگامی که اعضای یک گروه به وسیلهء این روش هدفدار با هم ارتباط برقرار می کنند. هر شخص روی بهترین ” خود” یا “ذات والای” یک نفر دیگر ، روی نوری که از ورای چهرهء دیگران می تابد ، تمرکز می کند و همه همزمان چنین شیوه ای را به طور متقابل در پیش می گیرند.

اجرای این روند ، بستگی به قصد و نیت افراد دارد و همین که اعضای گروه ، ارتباط را با هم آغاز می کنند، شروع می شود. همچنان که اولین نفر شروع به صحبت می کند، هرکس دیگری در سیمای آن فرد به جست و جو می پردازد و آن سیمای “خود” عالی تر را در چهرهء او ، چه مرد باشد و چه زن ، می یابد و شروع به تمرکز بر آن می کند و انرژی عشق را به سویش می فرستد.  نتیجه آن است که فرد اولی احساس می کند جریانی از انرژی از جانب بقیهء اعضای گروه به سمتش روان است و به یک حس عالی تر از تندرستی و وضوح و روشنی دست می یابد. این امر ، به تأثیری گلخانه ای منجر می شود،  زیرا سخنگو که اکنون از دیگران اترژی می گیرد بر انرژی خودش می افزاید و مجموع انرژی تلنبار شده را دوباره به سمت بقیه می فرستد . این عده انرژی زیادتری به دست می آورند و آن را مجدد به سمت فرد سخنگو ارسال می کنند . به این طریق ، انرژی اعضای گروه در یک چرخهء رو به تزاید قرار می گیرد و پیوسته زیادتر می شود.

این افزایش  چشمگیر و تمام عیار انرژی هر فرد ، قدرت نهفته و والای جمعی و انسانهاست که در یک گروه به گرد هم آمده اند.

********************

کانون عشق

برگرفته از کتاب  بینش آسمانی

نوشته شده در ادامه کتاب های پیشگویی آسمانی و بصیرت دهم

توسط جیمز ردفیلد

********************

نوشته شده توسط سینا