روی سخنِ شمس ، ابرمرد است ، انسان بزرگ است ، شیخ کامل است ، کسی است که مسئول رهبری مردم است! روی سخن شمس متوجه رهبران است ، نه پیروان :
« مرا در این عالم ، با عوام ، هیچ کاری نیست! برای ایشان نیامده ام! این کسانی که رهنمای عالم اند ، به حق ، انگشت ، بر رگ ایشان ، می نهم!»
« من شیخ را می گیرم و بازخواست می کنم ، نه مرید و پیرو را! آنگه ، نه هر شیخ را، شیخ کامل را! …»
در نگاه «شمس» ، کم و بیش ، همه ، احیانن بدون آنکه خود بدانند یا بخواهند ، به گونه ای «منافق و دورو» هستند-حتا یاران به ظاهر یکدل و همرنگ. دورویی شیوه ی اضطراری زندگی ، در جهان بد برداشت کردنها و بی تفاهمی هاست. «شمس» می آگاهاند که خود ناچار ، بارها ، به دورویی ، به خود پنهانگری ، به دوگویی ، به خود بودن و دیگری جلوه نمودن زیسته است.
شمس ، در جهانی سختگیر و متعصب به سر می بُرد که اقلیت ها و حتا رهبران اکثریت ، در کشاکش زندگی و تنازع برای بقا ، تقیه ، کتمان ، رازداری،پنهان کاری ، خود نبودن و دیگری جلوه نمودن ، و ضرورت ماسک فریب دفاعی را ، بر چهره ی خویش ، به گونه ی سنتی ، نیک اندیشی ، سیاست و دستوری مذهبی ، پذیرفته اند. حتا «ملاحده ی الموت» – بی پرواترین جانبازان تاریخ ، به خاطر عقیده و آرمان- نیز ، چنانکه در بخش «شاهد زمان» خواهیم دید- به تقیه و مصلحت «نو مسلمان» می شوند. خلیفه ی آن زمان«الناصرلدین الله (خلافت ۶۲۲-۵۷۶ هـ یا۱۲۲۵-۱۱۸۰م) -بنا بر چهل و پنج سال ورزیدگیِ خلافت ، با نیرنگ هر چه بیشتر ، از سویی فداییان مسخ شده ی الموت را به مزدوری ، برای آدم کشی می گیرد ، و از سویی دیگر ، به شیوه ی«اهل فتوت» ، جامه می پوشد ، و به «فقه شیعه» ، روی می آورد! در چنین جهانی، «شمس» نیز ، ناگزیر است ، هر جا که دیگر ، تخیل خلاق و آفریننده وی ، از برقراری هماهنگی میان آموزش مذهب خداسالاری ، و آیین انسان سالاری ، زبون ماند ، رسمن شیوه ی «تقیه » پیروی کند. شمس با افسوسی انگیخته از تجربه هایی تلخ ، اعتراف می کند که :
۱- «راست نتوانم گفتن ، که من ، راستی آغاز کردم ، مرا بیرون کردند! اگر تمام ، راست کنمی، به یک بار ، همه شهر ، مرا بیرون کردندی!»
۲-« ترا ، یک سخن بگویم!:
-این مردمان ، به «نفاق و دورویی»، خوش دل می شوند ، و به «راستی»، غمگین می شوند!
او را گفتم:
– مردبزرگی ، و در عصر ، یگانه ای ! ، خوش دل شد ، و دست من گرفت و گفت :
-مشتاق تو بودم و مقصر بودم!
و پارسال ، با او راستی گفتم ، خصم من شد و دشمن شد ، شگفت نیست این ؟!
با مردمان ، به نفاق و دورویی می باید زیست ، تا در میان ایشان ، با خوشی باشی! …
– راستی آغاز کردی؟!
– به کوه و بیابان باید رفت!
شمس ، یادآور می شود که شیوه احتیاط و مصلحت گرایی و پاس درک شنونده ، نکته ای نیست که او تنها به تجربه و ورزیدگی دریافته باشد. بلکه آنرا، دیگران نیز ، از مردان راه ، به وی سفارش کرده اند ، هر چند که او آنرا ، در آغاز ، با بی اعتنایی تلقی کرده است!
=====================================================
برگرفته از کتاب « خط سوم »
درباره ی شخصیت ، سخنان ، و اندیشه ی شمسِ تبریزی
نوشته یا گردآوری شده به وسیله ی دکتر ناصر الدین صاحب زمانی
چاپ نخست : مرداد ۱۳۵۱
چاپ هفدهم : نوروز ۱۳۸۰
موجود در کتابخانه ملی ایران
=====================================================
نویسنده : بردیا